توی کلاس قیافه‌ی شکل روحمو درست کردم که با صاد بریم غذا بخوریم.
یه شومیز مشکی هم گذاشتم توی ماشین که لباسمو عوض کنم.🤦🏻‍♀

از در و دیواره که پیشنهاد برام می‌ریزه.
قبلِ زیدی کجا بودین.😒

واقعا پریود بودن و سر کار رفتن ظلمه.
کل تایم رو نمی‌تونم بشینم، کمرم داره می‌شکنه.😭

دارم توو گالری گوشیم، عکسایی که از عید ۱۴۰۲ گرفتم رو می‌بینم و پشمام ریخته که انقدرررر زود گذشته‌.
دانشگاه بودم، تصادف، فارغ‌التحصیل شدم، تابستون خوبی داشتم، سر کار رفتم، جاهای مختلفی که رفتیم، رشت و شب‌هاش، دوستام و شبای عجیبی که باهاشون گذشت...
وای چجوری یکسال گذشت.☹️

من فکر می‌کردم لیزر که بره توی شارژ، دردش کمتر می‌شه، اما از دیروز جوری پوستم می‌سوزه که واقعا به شکر خوردن افتادم.??‍♀

حوصله‌م سررفته. ??

سوختگی پام الان در وضعیه که توو باشگاه که شلوارک پوشیدم و چشمم بهش می‌خوره، فشارم میفته.?
دارم پوست می‌اندازم.?

امشب هوا خیلی سرده.
برف؟ نه نباریده.
من امید دارم مثل سال‌های قبل، شب تولدم برف بباره.
حالم؟
خوبم، خوب که یعنی آرومم.
گله‌ای نیست جز گله‌ از تنهایی‌ای که کاش یجوری رفع می‌شد.
ولی ملالی نیست جز پذیرفتن و خو گرفتن.
امشب به آغوش گرمی فکر می‌کنم که به قول شاهین نجفی از آنِ من نیست.
و صدای ذهنم، صدای قشنگ خسرو شکیباییه که می‌گه: و دیگر جوان نمی‌شوم...

یه دانش‌آموز اتیسم داریم که پیش دبستانیه و کلا آموزش پذیر نیست و سنجش هم نشده، چون سنش زیاد بود اومده مدرسه. خلاصه که هرروووز داستان داریم باهاش. دیروز بچه‌های من رفته بودن اتاق ورزش، در کلاس رو باز گذاشته بودم، یهو دیدم این دوید اومد توو. یه چرخ زد، رفت میوه‌ی…

امروز تنها توی کلاس بودم، بچه‌ها رفتن بودن ورزش. یه لحظه واقعا حس کردم توی زندانم و یکی داره شکنجه می‌شه. یه دانش‌آموز اتیسم شدید اومده برامون، ۹سالشه و کلاس آمادگیه. از این سر راهرو می‌دوید اون سر راهرو و جوری جیغ می‌کشید و گریه می‌کرد انگار دارن شکنجه‌ش…