صحرا....

یه دغدغه جدید دارم که امتحانا تموم شد و هیچ کاری نداشتم باید چه گوهی بخورم واسه زندگیم ?

یه دغدغه جدید دارم که امتحانا تموم شد و هیچ کاری نداشتم باید چه گوهی بخورم واسه زندگیم ?

باید میدونستم وقتی بخاطرش بیدارم اون سرش یجا دیگه گرمه
باید میدونستم وقتی وسط شلوغی بغض میکردم اون یجا دیگه میخندید
باید میدونستم وقتی از هدفام بخاطرش میزنم اون برا هدفاش تلاش میکرد
باید میدونستم بیشتر از یه اسباب بازی براش ارزش نداشتم
منه احمق باید میدونستم آدم زندگیش نیستم
باید میدونستم همرو بم ترجیح میده که دلشون نشکنه
منه عوضی باید میفهمیدم...

من رفتم از اینجا چون تو با من تنها تری

ببخشید اگر غمگینم اگر نوشته هایم دیگر شور و شوق ندارد و اگر این روزا چشمانم بی روح تر از همیشه است و حتی اگر اشک هایم بیشتر از هر وقتی جاری است امیدوارم بدانی که برای این همه غم تحمل ندارم و گاهی میپندارم خداوند به اشتباه من را این چنان با ظرافت افرید و کوله باری از تاریکی هارا برای روح نرم و لطیف من روی دوشم گذاشت. عذر مرا بپذیر اگر فکر میکنم لایق عشق و محبت نیستم و هر لحظه در حال اشتباه کردنم من هم تورا میبخشم اگر هرگز مرهمی برای زخم های من نشدی بیا دستان من را رها کن و بگذار در گوشه ایی جان دهم بعد هم پیکر مرا در جایی زیبا دفن کن هر از گاهی از خداوند برای من ارامش بخواه چرا که هرگز چیزی جز ملامت شدن و تحمل در این زندگی ایی با همه اینها میگویم زیباست نداشتم مرا به دریا ببر یا در جنگل کنار درختی پیر قبری کوچک برایم حفر کن سعی کن که خیلی کوچک نباشد همانند اتاق نوجوانیم نباشد که سالها در ان زندانی بودم جنازه ام را بسوزان نمیدانم فقط مرا رها نکن.

چبدونم بابا. داریم تلاش میکنیم زنده بمونیم