ٖؒـٖؒבٖؒلٖؒنٖؒوٖؒشٖؒتٖؒـٖؒہٖؒ مٖؒصٖؒیٖؒؒ

Description
? دلنوشته ها مصی ?

? دِل ز هَر چه تَرسید عاقِبَت هَمان شُد.?
هر چه از دل آید خوش آید ✔️

? تاسیس 1402/12/05 ?
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 4 weeks ago

6 months, 2 weeks ago

اول دی ماه زادروز خورشید یا جشن خرم روز، نخستین جشن دیگان است.
در ایران باستان، روز اول دی را روز تولد خورشید می‌دانستند زیرا از این روز، شب‌ها کوتاه‌تر و روزها بلندتر می‌شوند.

جشن باستانی خرم روز و میلاد خورشید بر همه ایرانیان خجسته باد☀️

?@delneveshtemasii?

6 months, 2 weeks ago

??????*?*?*?*?*? *یلداتون مبارک*?*?*? *امیدوارم هرلحظتون پراز آرامش و شادی باشه *?*❤️*❤️*❤️*
? ?**?*??

???????????

6 months, 2 weeks ago

**هنوز رو‌به‌روی من ایستاده‌ای، مثل همیشه، بی‌حرکت و خیره، انگار هر لحظه آماده‌ای تا چیزی را به رخم بکشی، چیزی را که نمی‌دانم چیست، اما تمام جانم را تسخیر کرده...
نگاهت بی‌رحم است، شفاف و بی‌پرده، گویی تو همه‌چیز را می‌دانی؛ رازهایی که حتی من از خودم پنهان کرده‌ام...
انگار منتظری، منتظری تا من حرفی بزنم، حرکتی کنم، چیزی بگویم که این سکوت کشنده را بشکند. دست می‌برم به سمتت، انگشتانم روی سطح شیشه‌ای تو می‌لغزد. سردی تو، سردی من است. می‌دانی؟ حس می‌کنم هر بار که به تو نگاه می‌کنم، چیزی از من کم می‌شود.... هر بار که چشمانم با نگاهت تلاقی می‌کند، گویی باید بخشی از وجودم را تسلیم تو کنم و تو، بی‌رحمانه، آن را می‌گیری...
می‌دانم که داری تماشا می‌کنی، عمیق‌تر از آنچه باید. می‌بینی چین‌های کنار چشم‌هایم را، آن خطوط نازکی که داستان‌های طولانی از غم و شادی را حمل می‌کنند، می‌بینی لرزش خفیف لب‌هایم را، همان کلمات نزده‌ای که هرگز جسارت نیافتند بر زبانم جاری شوند، حتی می‌بینی اضطراب‌هایم را، آن‌هایی که مثل سایه پشت پلک‌هایم پنهان شده‌اند...
تو بی‌صدا هستی، اما صدایت در گوشم می‌پیچد. نمی‌توانم بفهمم چه می‌خواهی، مرا متهم می‌کنی یا از من حمایت؟ داری قضاوت می‌کنی یا فقط یادآوری؟ این‌که تو هستی، همین‌جا، رو‌به‌روی من، یعنی چه؟ این‌که هر بار که به تو نگاه می‌کنم، فقط خودم را می‌بینم، این مرا دیوانه می‌کند. اما تو نمی‌روی. تو نمی‌توانی بروی، همان‌طور که من نمی‌توانم از خودم فرار کنم...
تو آینه‌ای، اما بیشتر از آن، تو چیزی هستی که من نمی‌توانم از آن رهایی پیدا کنم، شاید تو منی، شاید هم من توام. شاید هر دوی ما یک چیزیم؛ آمیخته، در هم تنیده، گره‌خورده، بی‌پایان و حالا، همین‌جا، من مانده‌ام و تو. سکوت می‌کنیم. سکوتی که انگار هر لحظه آماده است تا مرا بشکند...
ولی نه تو حرف می‌زنی، نه من. تنها تماشا می‌کنیم. تو به من ....من به تو ...
تماشا میکنیم ،تماشا...

مَصی********
@delneveshtemasii
**➖

6 months, 3 weeks ago

برگ، در سقوطش، به خاک نمی‌رسد، زیرا هرگز برای خاک نبود. او به سرود باد تعلق دارد، به طغیان رنگ‌ها، به شوری که نه در آرامش، که در هرج‌ومرج معنا می‌گیرد. زمین و آسمان نه جدایند و نه یکی؛ بلکه میدان نبردند، جایی که زندگی در هر لحظه بر مرگ چیره می‌شود، هر شکافِ ترک‌خورده‌اش را به رقصی جاودانه بدل می‌کند....*? *چه اگر شکاف‌ها نه گور، که زایشی باشند از خویشتنی پرشورتر؟ چه اگر هر ترکِ آینه، نه جدایی، که تلاشی برای آفرینشی نو باشد؟ آری، برگ که می‌افتد، سقوط نمی‌کند؛ پرواز می‌کند! این زمین نیست که آن را می‌بلعد، بلکه خود خاک است که به پرواز درمی‌آید، که به رقص در میان باد تن می‌دهد....*? *مَصی*✍️***

⚡️@delneveshtemasii⚡️

6 months, 3 weeks ago
6 months, 3 weeks ago

من صدای تاریکی را میشنوم ...
**در غیاب تو، سایه‌ها بلندتر شده‌اند و زمین از انعکاس نور تهی است. مرا بگو که هنوز در این دنیای پوسیده، خیال دارم از رهایی و زندگی سخن بگویم.... مگر اینجا جایی برای زندگی مانده؟ دنیایی که تو در آن نیستی، درختانش دیگر برای سایه‌گستری نمی‌رویند، بلکه تنها هیزم شعله‌های درد می‌شوند.

اما مگر می‌توانیم دست بکشیم؟ تو که رفتی، باد در گوش جنگل‌ها گفت: "روییدن، تنها راه مبارزه است." و ما ماندیم با این پیام، با این انگیزه که باید در هر خاک این زندگی ، بذر شادی کاشت...
ای آنکه ندارمت من بی تو در جهان نباتیم، جایی که درختان را برای سوختن تربیت می‌کنند و ریشه‌ها را با نمک می‌خشکانند. اما مگر سرخی انار زیر پای خزان له می‌شود؟

هنوز که هنوز است، ریشه‌های ما در تاریک‌ترین اعماق زمین دست یکدیگر را گرفته‌اند. هنوز زندگی در قلب ما جاری است، همان‌گونه که در هر شاخه‌ای که رو به آسمان قد کشیده... ای آشنای دور افتاده عشق همان رقص بی‌پایان باد است در شاخسارهایی که تبرها را به سخره گرفته‌اند. سرخوشی‌اش را احساس کرده‌ای، نه؟ آن لحظه که در برابر قدرت حسودان ایستاده‌ای و به جای خم شدن، رشد کرده‌ای....

مرا بگو که این کلمات را برای تو می‌نویسم، گویی نامه‌ای به درختی است که دیگر نیست. اما تو که می‌دانی، این سخن‌ها برای خودمان است، برای ما که هنوز ریشه داریم. برای ما که با هر بار نوشتن، با هر بار خواندن، درختی دیگر در جنگل خاموش زمین می‌کاریم....
درختی که شاخه هایش باهرنسیم عشقی ، در باد برقصد...

مَصی*✍️*?@delneveshtemasii?**

6 months, 4 weeks ago
7 months ago

**در میان تمام نیازهایم
خودم را گم کرده بودم
و این بدترین احساس کمبود بود
بودم ، اما برای خودم بسیار کم...

فکر میکنم یه صفحه ی خالی سفیدم پر از هیچ...
گاهی اوقات احساس می‌کنم داستان زندگی ام، داستانی‌ست تصویری و رویش نوشته اند مناسب برای کودکان ۱۰ تا ۱۲ سال...
تصویری که حاصل نقاشی های بی سر و ته یک کودک خردسال منزوی‌ست....
کودکی که بلد نیست تصویری از بوسه یا آغوش را رسم کند، تنها چیزهایی که می‌کشد هم یک مشت اراجیف قرمز و مشکی فاقد زیبایی‌ست و من به عنوان خواننده این اثر و کسی که باید آن‌را زندگی کند مجبور به تشویق و تعریفی دروغین هستم...
داستان هایی که اغلب اوقات حتی پایانی متفاوت و عجیب دارند، پایانی که نمی‌دانی چگونه اتفاق می‌افتد!
انگار مداد دستِ این کودک یک‌باره از دستش می‌افتد و بزرگ می‌شود....
تمام تصاویر قبلی را پاک می‌کند و روی رد باقی مانده تصاویر گنگ و مبهم قبلی، نقاشی جدید طراحی می‌کند اما این‌بار کمی نا مطمئن تر و با فشار دست کمتر، زیرا می‌داند دیگر خبری از پاک کن نیست.
من باید این داستان هارا زندگی‌کنم، من باید هر‌بار که مداد را می‌شکند، نوک مدادش را تیز کنم و آن را دستش بدهم ، به این امید که روزی این نقش های قرمز و مشکی جان بگیرند و تبدیل به بومی پر از زیبایی و نور و درخشش بشوند.
در این امید زیستن خوب است، حتی بااین وجود که گاهی ذلت بار می‌شود و ناگوار. من به یک پایان واقعی برای این داستان های غیر واقعی ایمان دارم....
من جنگجو جنگ زندگی ، با برد غیر ممکنم ...
من سیاهی شبم ، در دفتر نقاشی کودکی که هنوز یاد نگرفته بود ستاره بکشد ...
من حسرت نرسیدنم بین همه شوق رسیدن ها ...
من به عدم رسیده‌ام، به انکار خویشتن و اما زندگی همچنان باقیست...**

مَصی✍️

?@delneveshtemasii?

????????

7 months ago
7 months ago

**چند وقت است سکوتی ننوشته‌ام؟! نمی‌دانم. مدت‌هاست کلماتم این‌جا صرفا تلاشی است برای گرفتن سایه‌ای از آنچه که نیست؛ پژواکی از صدایی که شنیده نمی‌شود. چه فایده‌ای دارد از عشق بنویسم؟! یا حتی از بودن انسان؟! چقدر باید درک کنم که آدمی، موجودی است اسیر در توهم کمال؛ جوینده‌ای که همواره از دست یافتن عاجز است؟! مگر خودم جز اینم؟! و چرا باید از عشق بنویسم، وقتی می‌دانم آنچه از دست می‌رود، تنها تکراری است بی‌پایان از نرسیدن.

چرا باید درباره‌ی این بنویسم که تماشای غم در چشم‌های کسی که دوستش داری، توهمی بیش نیست؟ یا اینکه آرزوهایم برای خواندن سعدی برای کسی که نمی‌فهمد، تنها زاییده‌ی کمبودی است که هرگز برطرف نمی‌شود؟ چرا باید وسط این همه نقصان بنشینم و از "فهمیده شدن" بگویم، وقتی می‌دانم هیچ چیز برای فهمیده شدن نیست؟ چرا باید بنویسم که آدمی همیشه محتاج شنیدن است که "عیبی ندارد"، در حالی که می‌دانم این جمله خود چیزی را تغییر نمی‌دهد؛ تنها چهره‌ای است از آنچه نمی‌توان به آن دست یافت.

شاید آن زنی که روزی عاشقانه می‌نوشت، هیچ‌وقت وجود نداشته، همان‌طور مردی که گمان می‌کرد روزی عاشق خواهد شد، تنها توهمی بود. گویی رغبتم به کلمه، و انسان، و هر آنچه که باشد، تنها فریبی است که از من می‌گریزد، و من صرفا به سکوت ادامه می‌دهم؛ مانند موش کوری که حفره‌ی خالی خود را می‌کاود، بی آنکه به چیزی دست یابد، حتی اگر در دل قبرستان باشد. زخمی که می‌خورم نه از دوست داشتن است و نه از احترام، بلکه از این است که می‌دانم تنها در پی چیزی‌ام که هیچ‌گاه نخواهد بود، و در این جستجو، زخمی تازه می‌زنم.

چطور می‌توان با قلبی خالی از نور و بوسه، چیزی نوشت؟! چطور می‌توان به خود گفت که "این ضعف، این کمبود"، همه چیزی است که داریم؟ و دوستم گفت نباید بگذاری این نیاز به "دیده شدن"، نقطه‌ضعفت باشد. چقدر درست گفتی، اما دیگر دیر شده؛ دیر برای همه‌چیز، و خوشبختانه، این دیر شدن را بلدم.

پس این یک ضدعاشقانه‌ی کوتاه است برای تو، که خود را چون آفتابی پنداشتی، اما چیزی جز سایه‌ای سرد در میان زمستان‌ها نبودی: دورتر نرو، بمان همانجا. همین.

مَصی*✍️*

?@delneveshtemasii?

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 4 weeks ago