Ardalan.amin.javaheri

Description
Writer and PhD of human psychology from UCLA
(Class of 2023)

ارتباط مستقیم :
@ardalan8j

آدرس صفحه‌ ی اینستاگرام:

https://instagram.com/ardalan.amin.javaheri?igshid=MzNlNGNkZWQ4Mg==
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

4 months, 2 weeks ago

"چشم هایم را نگاه کن کوهن،
دیگر خبری از آن هیولای وحشتناک نیست.. 

چشم ها هیچوقت دروغ نمی‌گویند، 
و این کهکشانی های روشن امروز مظلوم شده اند
 درست مثل قبل از این ماجراها...

ولی چه فایده ای دارد وقتی آن هیولای لعنتی همه چیز را  آتش زده است...

آن هیولا من را ترک کرده، 
ولی فکر میکنی حالا که من دوباره به کودکی ساده تبدیل شده ام، 
ادوارد می‌تواند با من محترمانه حرف بزند؟
فکر میکنی بعد از این همه اتفاق فهمیده باشد چقدر خودش هم اشتباه داشته است؟ 
اصلا در قدم اول فکر میکنی می‌تواند دیگر با من دستوری صحبت نکند؟

آه کوهن عزیزم، 
یک چیزهایی هیچ وقت تغییر نمی‌کنند. 
و من میترسم وقتی ادوارد را ببینم، هیولای درونم مثل سگی که صدای صاحبش را شنیده باشد، دوان دوان برگردد تا باز با او بازی کند و باقی مانده من را آتش بزند...! "

متن از داستان: #فرار_به_آلاسکا
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

5 months, 1 week ago

خیلی دوست داشتم یکی از نُت های پیانو باشم ، دوست داشتم سبک بالانه پرواز کنم و بالا و پایین بپرم ... اما آدمی سنگین است ، سنگین به خاطرات، سنگین به آرزوهایش ، سنگین به نفرت و گاهی حتی سنگین به عشق ، می‌دانی اینها نمی‌گذارند آدم راحت بالا بپرد و با ریتمی درست پایین بیاید. این سنگینی یک شب‌های صدای گریه می‌شود و بعضی شبها پایکوبی ، یک روزهایی صدای اضطراب می‌دهد و یک عصر جمعه هم صدای سیاوش قمیشی ، خلاصه انگار پایت جایی بسته باشد و بی آنکه بدانی یکهو کشیده شوی به سمتی... آدمی گاهی کشیده می‌شود به گذشته ، اینقدر آنجا می‌ماند و همه چیز را برای بار هزار مرور می‌کند که صبح می‌شود ، بعد شب می‌شود و باز صبح می‌شود و زمان می‌گذرد ، باقی آدمها می آیند و آنها هم میگذرند ، قطار ها پُر میشوند ، خالی میشوند و بین آن شلوغی ها آدم در زمان گم می‌شود ، دیگر یادش می‌رود چه سالی است ، یادش می‌رود دلار چند است ، اصلا یادش می‌رود این پرچم رنگی مال کدام کشور است ، تمام این اتفاقات در یک لحظه میافتد و آن لحظه مدام تکرار می‌شود ، در حالی که نُت های پیانو بالا و پایین می‌پرند و صدای خوبی ایجاد می‌کنند و در نهایت آدمی می‌نویسد که خیلی دوست داشتم یکی از نُت های پیانو باشم ، دوست داشتم سبک بالانه پرواز کنم و بالا و پایین بپرم ...

#اردلان_امین_جواهری

6 months, 1 week ago

"ترس را باید می‌کُشتم ، با اینکه قاتل نبودم !
این لعنتی ولی فرق داشت،
اگر نمی مُرد ، من مُرده بودم ..."

متن از داستان: #به_زودی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

7 months ago

"شاید بزرگترین موضوعی که در روابط به ما آسیب می‌زند کمال گرایی باشد .
ما در همه ی موارد زندگی احساس می‌کنیم همه چیز همیشه باید عالی باشد یعنی مثلاً وقتی دو نفر عاشق‌ هم هستند هیچوقت نباید اختلاف نظر داشته باشند و یا هیچوقت نباید بهم دروغ بگویند…

اینها از کمالگرایی ما می‌آید وگرنه در یک ارتباط واقعی تمام این اتفاقات می افتد ، بین دو دوست ، بین دو عاشق و حتی در یک خانواده .
تمام هنر ما در التیام بخشیدن به زخم های ایست که پیش می آیند ، منظورم این است که با درک این موضوع که در یک ارتباط عاطفی و یا حتی خود زندگی نه تنها ممکن است ، بلکه قرار است اتفاقات ناخوشایندی بیفتند همه چیز باید شروع شود و قدرت افرادی که می‌توانند سالها کنار هم باشند و به عمق دیگری از عشق برسند صرفا در قدرت التیام این زخم هاست نه فقط پرهیز از آنها ، زیرا قسمت عمده ای از اتفاقات حتما می افتند ، حالا گاهی بعضی افراد ترجیح می‌دهند چشمشان را روی آنها ببندند و افراد باهوش تر ترجیح میدهند با آنها رو به رو شوند و از آنها گذر کنند."

متن از داستان : #به_زودی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri 

7 months, 2 weeks ago

در واقع آدم ها هیچوقت خودشان را مسؤل حس بد انسان دیگری نمی‌دانند.
شاید وقتی کودک یا نوجوان هستند به احساس های کسانی که دوستشان دارند اهمیت دهند، ولی دیری نمی‌گذرد که می‌فهمند احساسات، متواری ترین حالت در انسان هستند.
فهم این تکرار باعث می‌شود دیگر حوصله نکنند که حتی با نزدیک ترین افراد شان هم همدردی کنند.

یک خود خواهی پنهان که در سایه است، و کسی آنرا نمی‌بیند.
درست مثل ایوان، که حتی اگر نشان دهد حس ناراحتی ادلیرا برایش مهم است، اصلا به این موضوع کاری ندارند که این احساس از کجا می آید...!

معمولا همه کسانی که درد و دل ما را می‌شنوند، بعد از اینکه فنجان قهوه به پایان برسد، یا در مکالمه تلفنی، درست بعد از اینکه گوشی قطع شود، تمام ناراحتی شما را فراموش می‌کنند..
و تازه این ها بهترین انسان هایی هستند که وجود دارند....!

متن از داستان: #دختر_اوکراینی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

7 months, 2 weeks ago

"من به دنبال حفره هایی میگردم که حاصلش عشق های زیبا هستند و باید بگویم که هیچ باغ زیبایی از محبت آدمها را ندیده ام ، مگر ریشه اش در لجن باشد...!"

متن از داستان : #به_زودی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

9 months, 3 weeks ago

"مادر من مریض است ایوان.
من لازم نیست این را بگویم تمام دکترها گفته اند او از بیماری شدید روحی رنج می‌برد."

ایوان که جواب او را حدس میزد زودتر شروع به تایپ کرده بود :

"_هر وقت ما نمی‌توانیم رفتار کسی را درک کنیم، فکر می‌کنیم مریض است..

مادر شما فقط شناخته نشده است،
چون شبیه باقی آدم ها رفتار نمیکند.
این رفتار می‌تواند بر اساس دو جنبه شکل بگیرد،
یک، چیزی که ما در خلوت و ذهن خودمان هستیم
و دوم، رفتاری که میخواهیم برای قابل قبول بودن شخصیت مان جلوی دیگران نشان دهیم.

در قسمت اول همه ی ما شبیه مادر تو هستیم.
مهم هم نیست یک نویسنده بزرگ باشیم یا یک روانشناس...!

در اتاق کوچک ذهن مان همه ی ما درک نمی‌شویم، اصلا آنجا ديالوگ های برقرار است که شک ندارم هرگز به زبان هم نمی‌آوریم. چون می‌ترسیم دیوانه جلوه کنیم. یا بهتر بگویم فهمیده نشویم، چون حرف هایی که معنی ندارند را مریضی نام گذاشته ایم.

قسمت دوم مختص انسان های به ظاهر مهربان، یا درستکاریست که بلد شده اند مکالمه های بی معنی که در خلوت شان با خود دارند را مخفی کنند.
آن ها شبیه به گانگستر هایی هستند که هیچوقت مدرکی برای دستگیری به جا نمی‌گذارند.
میدانی چطور اینکارا می‌کنند؟

آن ها کسانی هستند که به هیچکس اعتماد ندارند....! هیچکس.
مهم نیست چقدر با تو صمیمی باشند، یا چند سال تورا بشناسند، هیچ وقت، در هیچ شرایطی نشان نمی‌دهند در اتاق تاریک ذهنشان چه می‌گذرد...!

آن ها همشان همان مادر تو هستند، فقط بازی زندگی را بلد شده اند.
مادر تو مریض نیست،
هیچکس مریض نیست،
همانطور که هیچکس بد نیست...
او فقط فهمیده نمی‌شود.
تو هم اگر واقعی باشی، فهمیده نمی‌شوی
من هم فهمیده نمی‌شوم...!
ولی ما بلد هستیم بازی کنیم، بلدیم نقاب بزنیم
و دیوانه ها بازی را یاد نگرفتند.
شاید فکر کنید بخاطر این نقاب ما از آن ها بهتر هستیم، چون بلدیم نقش بازی کنیم!
ولی در این مورد هم نمی‌دانم حق با شما باشد یا نه!
چون میدانم می‌شود
برعکس هم به آن نگاه کرد. "

متن از داستان: #دختر_اوکراینی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

9 months, 3 weeks ago

"آری هیچ چیز به آسانی جلو نخواهد رفت و اگر در جایی همه چیز آسان جلو رفت بدانید چیزی حتما غیر واقعی بوده است ...

اینها را بدون استثنا میگویم همه چیز در ابراز علاقه و نزدیکی باید سخت باشد و حالا اگر سخت گیرانه به آن نگاه نکنیم دست کم باید زمان بر باشد.

وقتی چیزی زمان کافی اش را نمی‌برد بدانید که یا واقعی نیست یا مشکلی دارد که قرار است بعدا متوجه اش شوید ..."

متن از داستان: #به_زودی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

9 months, 3 weeks ago

من انسان خوبی نیستم، یک فرشته ی گناهکار، یک عشق پر مصیبت که بخاطر بار سنگین گناهانش حتی فرصت عاشق شدن نیز پیدا نکرده است، یک مرد عریان که از دیدن خودش خجالت کشیده است . یک پیاده ی بال دار که هرگز پرواز را یاد نگرفته است‌. من یک خیال پردازم یک عاشق روزهای زیبا، یک نقاش، یک هنرمند اما بیشتر از یک انسان، کسی که بیشتر از زندگی کردن می‌تواند زندگی را تصور کند، در خیالش به هرچیزی که دوست دارد رسیده باشد و برای طرفدار های کوچک و بزرگش دست تکان دهد، خودش را بین دوستدارانش تصور کند و با حوصله ی هرچه تمام تر کارت هایشان را امضا کند، من یک مازوخیسمی مهربانم که جای تیغ های تیز فلزی، جنسی نامرئی از زجر را به جان خودم می‌اندازم، من یک هیچ هستم که به دنبال نامی بلند می‌گردم و چون می‌دانم نام بزرگ برایم تعریف نشده است بیشتر خودم را درگیر نام های قلابی و نشان های بی نشانی می‌کنم. دوست من، من یک انسان بی آزار نیستم که بشود راحت به او نزدیک شد، آزار من از جنس محبت های بی پایه و اساس است، از جنس نگاه های معتاد کننده ی مهربان که شاید همان‌قدر که دوستش خواهی داشت یک روزی با نبودنش شب هایت را تاریک تر کند. من یک یار خوب نیستم که وقت اشتباه در گوشت بزنم، من یک رفیق معمولی نیستم که از جا ماندن پشت سرت ناراحت شوم، من یک رویا پرداز بی هویتم که به دنبال آب دریا نمی‌گردم بلکه در ذهنم شنا می‌کنم، همانجا پرواز می‌کنم و تورا عاشق خواهم کرد و درست بعد از خوشبخت کردنِ تو، از خواب بیدار می‌شوم تا دوباره با بودنم باعث آزار تو باشم.
من تو را بهتر از خودت می‌شناسم و این من را برای تو خطرناک تر از خودت برای خودت خواهد کرد ...
من جای تعریفی کوتاه و مختصر از خودم، برایت شرحی بلند از پیچیدگی های نا تمامم می‌دهم.
من انسان پاکی نیستم،
و این را معصیتی خوش یمن می‌دانم،
من گناه کاری پاک سیرت و یا چه می‌دانم روحی دوگانه ام که شاید بهتر باشد قبول کنم، نبودنم همیشه بهتر از بودنم بوده است...

متن از داستان: #به_زودی
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

1 year ago

نوجوان از پدر بزرگ پرسید:
دروغ مصلحتی چیست؟
پدر بزرگ همانطور که داشت رادیو قدیمی را باز میکرد، بدون معطلی جواب داد، اصلاً دروغ مصلحتی وجود ندارد، این چرت و پرت ها را میسازند تا دروغ های دیگر را بپوشانند، فقط یک مصلحت در این جهان هست، آن را هم پدرم به من آموخته بود.

نوجوان با کنجکاوی پرسید آن چه بود؟

پدر بزرگ همچنان که از بالای عینک سعی میکرد داخل رادیو را ببیند گفت:
کلنگش را بزن... یعنی هر کاری که می‌خواهی انجام دهی، یا هر آرزویی که داری کلنگش را همین امروز بزن، مهم نیست با چه سرعتی جلو می روی فقط کلنگش را بزن..

پسرک مبهوت شده بود و گفت:
کلنگ از کجا بیاورم!!

پدر بزرگ همچنان که رادیو را در دست داشت از جایش بلند شد و به نوجوان اشاره کرد که دنبالش برود، از درب آشپزخانه به حیاط کوچک خانه رفت و کنار درخت قدیمی ایستاد، بذری را به نوجوان نشان داد و گفت‌:
این بذر روزی مثل این درخت میشود.
نوجوان گفت:
مثلاً کی؟
پدر بزرگ بذر را به او داد و خواست نوجوان بذر را همانجا بکارد. نوجوان مو به مو کارهایی که پیرمرد گفت را انجام داد، وقتی به داخل برگشتند پدر بزرگ گفت:
در زندگی روزهایی می‌آیند که درخت آرزوهای قدیمی کسی را می‌بینی که تنومند شده، دلت می‌خواهد تو هم خیلی زود از آرزویت نتیجه بگیری، اینقدر محو حساب و کتاب زمانش میشوی که برایش هیچ کاری نمی کنی، روزی پدرم به من گفت: "فقط کافی است کلنگش را بزنی" مثل تو که امروز بذرت را کاشتی، حالا دیگر نیازی نیست به نتیجه کار فکر کنی به یک چشم بهم زدن، بذرت درخت میشود و رشد می‌کند، چون تو روزی کلنگ را زده بودی، ولی خیلی از آدم ها کلنگ آرزو هایشان را بخاطر دور بودن ، یا زمان زیاد بردن نمیزنند، فکر می‌کنند یا دیر شده و یا دیر می‌شود...! زمان خیلی زود می‌گذرد، ولی تو میرسی و آنها چندین سال بعد باز هم حسرت می‌خورند...!

سالها بعد مرد درب منزل را با دست پاچگی باز کرد، شال و بارانی خیس شده اش را سریع در آورد و به خواهرش داد، دست پاچه وارد اتاق شد، پیرمرد زیر اکسیژن بود و با اشاره میخواست پنجره را برایش باز کنند، مرد سریع پنجره را باز کرد، بلافاصله از لای پنجره برگ خیس شده ی درختی داخل آمد، پیرمرد اکسیژن را برداشت و به مرد گفت:
کلنگش را بزن..

مرد که فکر نمی‌کرد پدر بزرگ هنوز آن روز را بخاطر داشته باشد اشک در چشمش جمع شد، که پیرمرد آرام گفت:
دیدی چه زود می‌گذرد؟

مرد بریده بریده و با اشک گفت:
حالا دیگر میروید پیش پدرتان...

پیرمرد او را نزدیک کشید و آرام تر گفت:
پسرم، من دروغ گفته بودم، پدرم هیچ وقت به من نگفته بود،
کلنگش را بزنم...

متن از داستان: #در_جهان_همه_عاشق_میشوند
نویسنده: #اردلان_امین_جواهری

https://t.me/ardalanjavaheri

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago