?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
☝️مجتبی مینوی طهرانی در ۱۹ بهمن۱۲۸۲، در تهران متولّد شد. هنگامی که نزدیک به سه سال داشت، پدرش طبق سنّت خانوادگی که همه روحانی بودند، تصمیم گرفت برای تحصیل علوم دینی عازم عراق شود. اقامت خانواده در سامرا و نجف نزدیک به پنج سال ادامه یافت.
هنگامی که در ۱۲۹۰ همراه خانواده به ایران بازگشت، قرآن را حفظ بود و خواندن و نوشتن فارسی و عربی را به خوبی میدانست. تحصیلات ابتدائی را در تهران ادامه داد و دوره متوسطه را در دارالفنون گذراند و با صادق هدایت هم درس بود.
مینوی در ۱۷ سالگی به خاطر شغل پدرش در رشت سکنی گزید و آنجا تحت تاثیر جریان میرزا کوچکخان و حمله بلشویکها به گیلان، مجذوب تبلیغات کمونیستی شد و در سلک جوانان کمونیست ثبت نام کرد. بعد همراه گروهی از جوانان به باکو رفت و پس از چند ماه اقامت در باکو، از اختلافی که میان گفتار و کردارکمونیستها دید سر خورده شد و از آن پس برای همیشه از سیاست کناره گرفت.
پس از بازگشت به تهران از ۱۲۹۹ به تحصیل در دارالمعلمین پرداخت و ضمن تحصيل در دارالمعلمين، به كار تندنويسى در مجلس شوراى ملى مشغول شد.
در ۱۳۰۷ بهعنوان معاون سرپرست محصلین ایران در فرانسه به آن کشور اعزام شد، ولی پس از چند ماه درپی بروز اختلاف با رئیس دفتر مذکور به ایران بازگشت. در همان سال به ریاست کتابخانه معارف منصوب شد که بعداً به کتابخانه ملی تغییر نام یافت. در همین دوره به آموختن زبانهای فرانسه و انگلیسی پرداخت، آموزش زبان پهلوی را در محضر پروفسور هرتسفلد آلمانی آغاز کرد و در تاریخ و فرهنگ ایران به تحقیق پرداخت.
در ۱۳۰۸ برای اشتغال در دفتر سرپرستی محصلین ایران در انگلستان به لندن رفت و سه سال در آنجا ماند. طی این سالها به تکمیل زبانهای انگلیسی و فرانسوی پرداخت، و با تعدادی از خاورشناسان بهنام اروپایی آشنایی یافت. در همین دوره با علامه محمد قزوینی آشنایی یافت و روش نقد تحقیقی متون را نزد وی فراگرفت.
مینوی پس از بازگشت به ایران چهار سال مداوم در ایران ماند، و در این مدّت نوشتن، ترجمه، تصحیح و چاپ چندین کتاب را به تنهائی یا با همکاری دانشمندانی چون مرحوم ذکاءالملک فروغی، سیدحسن تقیزاده، عبدالرحیم خلخالی به انجام رساند. همچنین در تهیه و چاپ دورهٔ شاهنامه توسط کتابفروشی بروخیم شرکت کرد و در سال ۱۳۱۳ در کنگره بینالمللی هزاره فردوسی در تهران حضور داشت و با بسیاری از خاورشناسان اروپایی که به ایران آمده بودند آشنایی یافت.
در همین سال کتاب «وضع ملت، دولت و دربار ایران در دوره ساسانی» نوشته آرتور کریستینسن دانمارکی را ترجمه کرد و به چاپ رساند، و چند روز پس از انتشار آن، برای یک سفر پژوهشی چندماهه عازم انگلیس شد. اما این کتاب اندکی بعد باعث خشم رضاشاه شده و توقیف شد.
مینوی اجبارا در انگلیس ماندگار شد و حقوقش هم از جانب وزارت معارف قطع شد. در این دوره به فعالیتهای مختلفی از جمله: فهرستنویسی برای کتابخانه چستربیتی، تدریس زبان فارسی در دانشگاه اکسفورد، همكارى با آرتور پوپ در نوشتن كتاب بررسى هنرهاى ايران پرداخت.
مجتبی مینوی به مدت یک دهه در لندن، به اجرای برنامه های ادبی و فرهنگی در رادیو بیبیسی پرداخت. کتاب پانزده گفتار که از آثار ارزنده مینوی است، یادگار این برنامههاست.
در سال ۱۳۲۸ همکاری خود با رادیو بیبیسی را قطع نمود و با وساطت و توصیه سیدحسن تقیزاده (سفیرکبیر وقت ایران در انگلیس) از سوی دانشگاه تهران به کار دعوت شد و با سمت استادی تاریخ ایران بعد از اسلام در دانشکده های ادبیات و الهیّات مشغول به کار گشت.
از سال ۱۳۲۹ از طرف دانشگاه تهران مأموریت یافت که طی سفرهایی به کشور ترکیه، ضمن جستوجو در کتابخانههای آن کشور و بررسی کتب خطی فارسی و عربی و ترکی به عکسبرداری و تهیه میکروفیلم از کتب خطی بپردازد. طی همین دوران موفق به تهیه میکروفیلم بیش از هزار نسخه خطی شد که در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود.
از سال ۱۳۳۶ به مدت ۴ سال به سمت رایزن فرهنگی ایران در ترکیه منصوب شد. در همین سال در کنگره بینالمللی خاورشناسان در استانبول حضور یافت. در همین دوره عضویت پیوسته فرهنگستان ادب و هنر ایران (از سال ۱۳۵۲) و مشاوره در بنیاد فرهنگ ایران را داشت و در سال ۱۳۴۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
آخرین شغل فرهنگی مینوی سرپرستی بنیاد شاهنامه بود. مینوی در این سمت کوشید تا با تصحیح انتقادی شاهنامه ای تهیّه کند اما مهلت نیافت تا کارش را به پایان رساند.
مجتبی مینوی نهایتا در ۶ بهمن ۱۳۵۵ در سن ۷۳ سالگی بر اثر شکستگی دنده درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
روایت تغییر نام خانوادگی حسن «فریدون» به «روحانی» از زبان خودش
وقتی در سال هزار و سیصد و چهل وارد قم شدم، دوستان طلبه به نام خانوادگی من ایراد میگرفتند و میگفتند: فردا که آیتالله شدید، مگر میشود مردم شما را آیتالله فریدون بخوانند؟! اصلاً این نام فامیل مناسب فعالیت آینده شما و در شأن یک آیتالله نيست و باید آن را تغییر دهید.
برخی از دوستان هم میگفتند: بسیاری از طلبهها دو نام خانوادگی دارند، یعنی به نام فامیلی که در شناسنامه آنها ثبت شده، خوانده نمیشوند، بلکه از آنان با نامی دیگر یاد میشود که به آن نام معروف شدهاند، شما هم میتوانید چنين کنید.
مثلاً نام فامیل آیتالله مؤمن، دانشزاده است، ولی کمتر کسی ایشان را به این نام میشناسد. همچنین نام خانوادگی آیتالله مشکینی، فیض بود. نام فامیلی آیتالله شیخ هاشم آملی، اردشیر لاریجانی بود.
در نهایت تصمیم گرفتم نام فامیل خود را در حوزه تغییر بدهم ولی در شناسنامه تغییری ندهم؛ لذا با دوستان مختلف مشورت کردم تا بتوانم نام فامیل مناسبی انتخاب کنم.
یکی پیشنهاد میکرد نام خانوادگی خود را «اسلامی» انتخاب کنم و دیگری «امامی» یا «تشیعی» را مطرح میکرد. هر کس نامی را پیشنهاد کرد تا در نهایت نام «روحانی» را برای خود برگزیدم و به اصرار دوستان سور هم دادم و از آن پس به همین نام معروف شدم.
در دفتر مدرسه و دفتر شهریه مراجع نیز نام جدید من ثبت شد ولی برای مدتی عنوان «فریدون» را هم داخل پرانتز ثبت میکردند که این هم به تدریج برچیده شد و آن نام فامیل فراموش شد و دیگر همه مرا به اسم «حسن روحانی» میشناختند. با وجود این، نام شناسنامهای من هنوز فریدون بود و این خود فوایدی داشت و میتوانستم در مواقعی از این نام استفاده کنم.
برای مثال در سال پنجاه و هفت، بیآنکه ساواک متوجه شود با نام فریدون از کشور خارج شدم و چند شب بعد که مأموران به خانه ما ریختند و از همسایهها پرسوجو کردند، تازه فهمیدند که من در ایران نیستم. این امر ساواک را شگفتزده کرده بود و مأمورانش نمیدانستند من چگونه از کشور خارج شدهام. در دانشگاه نیز کسی نمیدانست که حسن فریدون دانشجوی دانشگاه تهران، همان حسن روحانی است که در تهران و شهرستانها منبر میرود.
پس از انقلاب، زمانی که بعنوان نماینده مردم سمنان در دور اول وارد مجلس شورا شدم، مناسب دیدم نام خانوادگی خودم را در شناسنامه نیز تغییر دهم و لذا در سال شصت تقاضای تغییر نام فامیل کردم و نام خانوادگی «روحانی» بطور رسمی در شناسنامه من ثبت شد.
مأخذ
خاطرات حسن روحانی. انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی. تهران 1388
سر در ورودی مجلس قبل از به توپ بستن مجلس در 23 ژوئن 1908 .
هنری دالمانی.
توضيح: جهت تصوير اصلی معکوس بود که اصلاح شد.
اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره 24 قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از 2508 تا 2536 شاهنشاهی. عطاءالله فرهنگ قهرمانی. تهران: مجلس شورای ملی، 1356.
آزرمیدخت ساسانی ۲
در هر صورت ابراز عقاید در مورد آزرمیدخت متفاوت است و در این جا به دو روایت دیگر اشاره میگردد:
__ «ملکه آزرمیدخت در زمانی که خاک اهورایی ایران دوران مغشوش و بیمارگونه پس از فرمانروایی خسروپرویز را میگذراند پس از «پیروز دوم» بر تخت کیانی نشست. او به گفته فردوسی بر داد و آیین پایبند بود و به پاک اندیشی و دادگستری شهرت داشت. به مدت شش ماه کشتی شکسته ایران زمین را در آن دریای توفانی به پیش راند، اما سرانجام سپهبد فرخ هرمزد که به گفتهای از اسپهبدان آذربایجان و به گفتهی دیگری از خراسان بود و از دیرباز دل به مهر آن شاهبانوی خوب روی بسته و گذشته از آن سودای حکمروایی را نیز در سر میپرورانید به خواستگاری او آمد. آزرمیدخت که به سبب نا امنی زمان نمیتوانست با صراحت او را از خود براند در نهان وسیله کشتن او را فراهم آورد، اما به زودی راز نهان از پرده برون افتاد و رستم فرخ زاد سردار نامور ایرانی که پسر فرخ هرمزد اسپهبد از دست رفته بود به خونخواهی پدر، آزرمیدخت را از سلطنت برانداخته و دیدگان درخشان او را از نور بینایی خالی ساخت. از پایان این زندگانی این بانوی سیاستگزار باستان آگاهی دقیقی در دست نیست و چگونگی مرگ او که بی گمان در پنهان صورت بسته است در پردههای هزارتوی تاریخ به خواب فرو رفته است.»[3]
__ «رستم پسر فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد، یزدگرد او را به جنگ عربان فرستاد، به خراسان (و به قولی در آذربایجان و ارمنیه) جانشین پدر بود و چون از کشتن وی خبر یافت با سپاهی بزرگ به مداین آمد و چشمان آزرمیدخت را میل کشید و او را بکشت و به قولی او را زهر داد. این واقعه به سال دهم هجرت بود.
مدت پادشاهی آزرمیدخت را طبری و مسعودی شش ماه نوشتهاند. فصیح خوافی نام او را اورمی دخت آورده و مدت پادشاهیاش را چهار ماه ذکر کرده است. او فرخ زاد را که بر آزرمیدخت عاشق شد از فرزندان پرویز دانسته که آزرمیدخت او را وزارت داد. مستوفی نیز مدت پادشاهی آزرمیدخت را چهار ماه ذکر کرده و دربارهاش گوید: بنت پرویز بعد از خواهر پادشاه شد. به غایت جمیله و عاقله و زیرک بود. امیر لشکرش خواست که با او عشقبازی کند. او را به خلوت راه داد و بکشت. به نقل گردیزی، آزرمیدخت سخت با داد و رأی بود و همیشه (داد خواهان را) تیمار کشیدی و سخن ایشان بشنیدی و انصاف ایشان بدادی از یکدیگر، و نیکو نگرش بود. ابن بلخی نیز گوید: زنی عاقل بود. و بلعمی نوشته است چون آزرمیدخت به ملک اندر نشست عدل و داد کرد و کس وزیر نکرد و پادشاهی خود نگه میداشت به رأی و تدبیر خویش، و در همهی آل کسری از او نیکو رویتر نبود. صاحب مجملالتواریخ او را خواهر بوراندخت و دختر کسری پرویز میداند، لیکن نه از یک مادر و مینویسد در فیروزنامه هم دختر انوشیروان گوید: نام او خورشید و پدرش به لقب آزرمی خواندی از دوستی که وی داشتی.
پیراهن آزرمیدخت سرخ منقش به نقوش (ملون)، شلوارش آسمان گون و مرصع، تاجش سبز بود، بر تخت نشسته، بر دست راستش تبرزین و به دست چپ به شمشیر (تیغ) تکیه زده. او زیرک و نیرومند و زیبارو بود. آن گونه که در گزارشها آمده، آزرمیدخت در ده قرطمان از روستای ابخاز آتشگاهی ساخت و به ناحیهی اسد آباد در هامون قصری بنا کرد به نام خویش آزرمیدخت و نشستنگاه بزرگوار
بر سر تل، که اثر آن تا سده ششم هجری هنوز به جا و معلوم بود است.»[4]
[3] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 72
[4] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، ص 27
5- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 166
آزرمیدخت ساسانی ۱
آزرمیدخت در مدت کوتاهی بعد از سلطنت خواهرش بر تخت شاهی نشست، زیرا پس از پوراندخت، برادر خسرو سوم به مدت کمتر از یک ماه سلطنت کرده بود. پادشاهی شش ماهی او نیز که در سال 631 میلادی به سلطنت رسیده بود توسط رستم فرخزاد به پایان رسید. پس از قتل آزرمیدخت جنگهای متناوب اعراب مسلمان و ایران از سال 633 تا 643 میلادی شروع شد که در نتیجهی آن حکومت ساسانیان به پایان رسید. با پیروزی و استقرار اعراب مسلمان تاریخ ایران را دو بخش قبل و بعد از اسلام تقسیم کردهاند. درباره شرح زندگی آزرمیدخت نیز همانند خواهرش نا چیز است و تنها به همان منابع اندک استناد شده است. اغلب روایات درباره آزرمیدخت ناهماهنگ و متفاوت میباشد. برخی آنها غیر منطقی به نظر میرسد چنان که اگر کمتر از شش ماه حکومت کرده است چگونه فرصت بنا کردن کاخ را در اوضاع آشفته برای خود داشته است. به عنوان مثال حتی در مورد سرنوشت آنان نیز دیدگاهی واحد وجود ندارد. با توجه به آن که در مرگ آنان ابهامی وجود ندارد و خود عبدالعظیم رضایی نیز به نقل از ابن اثیر میگوید آزرمیدخت با خوردن زهر خودکشی کرد در برداشتی عجیب مینویسد: «پس از کشته شدن رستم و فرار یزدگرد از مداین روشن نیست که پوراندخت کجا رفت و آذرمیدخت چه شد. زنده ماندند یا همراه یزدگرد آواره شدند یا به جایی در خاور ایران رفتند. به هر حال به دست تازیان مسلمان گرفتار نشدند و از این رو میتوان گفت که چون مداین به دست تازیان افتاد آنها جایی دیگر رفته یا مرده بودند.»[1]
گویا آن چه که سرنوشت آزرمیدخت را رقم زده است مربوط به همان روایت بلعمی میباشد که رستم به خوانخواهی پدر قیام میکند. بلعمی در این رابطه مینویسد: «چون آذرمیدخت بر تخت شاهی نشست دادگری کرد. وی کسی را به وزیری نگماشت و پادشاهی را خود اداره میکرد به رأی و تدبیر خویش و در همه فرزندان خسرو از وی نیکوتر نبود. در این هنگام مردی بود که کسی از وی بزرگتر نبود به اصل و نسب و مردی و اسپهبد خراسان بود و پرویز او را فرمانروایی خراسان داده بود و نام وی فرخ هرمزد بود. خود او در بارگاه خسرو خدمت میکرد و پسر خویش رستم را به جانشینی خود به خراسان گسیل داشته بود. این هرمزد کس نزد آذرمیدخت فرستاد و پیام داد چه باشد اگر تو مرا به شوهری بپذیری؟ آذرمیدخت پاسخ داد اگر پیش از این گفته بودی، میکردم ولی شهبانوی جهان نشاید که شوهر کند به پیدا و مرا در کشور به چون تو بی نیاز است و من نیز خواهانم. پس از این میانه چنان باید که امشب با تو گرد آیم. چون تاریک شود تو به کاخ من آی تنها، تا من امیر حرس را بگویم که مرا با تو تدبیری هست در کار کشور تا تو را پیش من آورد و امشب با هم شادی کنیم. فرخ هرمزد چنین کرد و امیر حرس را گفت شهبانو مرا خوانده است. امیر حرس، آذرمیدخت را آگاهی داد که فرخ هرمزد آمده و چشم به راه است. ملکه گفت برو و سرش برگیر و پیش من آر. امیر حرس بیامد و سر او را برید و پیش شهبانو آورد. پس آذرمیدخت دستور داد سر و تنش را یک جا بر در کوشک بیفکندند. دیگر روز چون سپاه به کاخ شهبانو آمدند فرخ هرمزد را کشته دیدند. این فرخ هرمزد در زن خواستن و شهوترانی شناخته شده بود به این کار. سپاه ترسید و از امیر حرس پرسید او چه گناه کرده است؟ گفت: گناهی نابخشودنی کرده که باید کشته میشد. پس دانستند که آهنگ شهبانو کرده، خاموش شدند و فرخ هرمزد را بدان کار سرزنش کردند. رستم فرخزاد فرمانروای خراسان چون از این رویداد با خبر شد به مداین سپاه کشید و با آذرمیدخت جنگید و او را گرفت و کور کرد و پس از آن بکشت و امیر حرس را نیز بکشت. پادشاهی آذرمیدخت شش ماه بود.»[2]
[1] - گنجینه تاریخ ایران، تألیف استاد عبدالعظیم رضایی، چاپ اول، 1378، انتشارات اطلس، جلد هشتم، ص 686
[2] - همان، ص 687
خواجه نظامالملک طوسی.
یکی ازبزرگترین شخصیت های ایرانی که از جایگاه ویژه ای برخورداست ، ابوعلی حسن بن اسحاق طوسی معروف به خواجه نظام الملک که درسال(۴۰۸ ) در نوغان شهرطوس بدنیاآمد خیلی کوچک بودکه مادرش راازدست دادباوجوداینکه پدرش دهقان بودوضع مالی خوبی نداشت به تحصیل پرداخت ، زبان تازی رافراگرفت در ابتدا درشهربلخ به دبیری نزد علی بن شاذن که کارگزار چغری بیگ پدرالب ارسلان بود بکار پرداخت . بااستقرار یافتن سلجوقیان به دبیری الب ارسلان گماشته شد با فوت چغری بیگ (۴۵۱)به وزارت خراسان ودرسال (۴۵۵)با فوت طغرل بیگ الب ارسلان پادشاه واو وزیرگردید مردی بود دانشمند، ادیب بسیار هوشمند ودرکشور داری دقیق ولی متاسفانه نسبت به جنبش های فکری ایرانیان به دیده بدبینی مینگریست او اهل تسنن (شافعی) وبسیار تعصب داشت این موضوع درنوشته های اومشهوداست وهمین موضوع باعث گردید که درمیان ایران دوستان و وطن پرستان جایگاهی نداشته باشد ، تعصب درنوشته های او به وضوح دیده میشود.
مدت وزارت اوبا احتساب ده سال برای الب ارسلان وبیست سال برای ملکشاه به سی سال میرسد ، دستور ساخت مدارس زیادی جهت تحصیل درشهرهای آمل ، مرو ، بغداد ، اصفهان ، نیشابور ، موصل ، هرات ، بصره و بلخ را دادکه به نظامیه معروف گشت ، و مقرری برای طلاب و استادان تعین کرد کتاب سیاست نامه یا (سیرالملوک) از نوشته های اومیباشد. اوتاسال(۴۸۵)در وزارت باقی بود دلیل برکناری اواین بود خواجه طرفدار برکیارق درحالیکه سلطان طرفدار محمود فرزند کوچکترش بود ترکان خاتون مادر محمود باخواجه مخالفت و ذهن سلطان را نسبت به خواجه بدبین کرد ، سلطان به خواجه پیام داد (مگردرسلطنت بامن شریک هستی که دخالت میکنی میخواهی دستور دهم دستارازسرت برگیرندخواجه درجواب گفت دستارمن وتاج تو درهم بسته اند) سلطان برنجید واورا از وزارت معزول کرد خواجه پس ازخلع مدت زیادی زنده نماند هنگامیکه بطرف بغداد میرفت درشهر (صحنه) یابروجرد (البته درراه اصفهان هم نوشته اند) بدست (ابوطاهر ارانی) بضرب کاردفدایی اسماعیلی که آشکارا باآنان مخالفت میکرد در دهم رمضان (۴۸۵ هجری )بعد از افطار هنگامی که بسمت چادر خودش میرفت کشته شدپیکر اودر اصفهان دفن کردند این مقبره در خیابان احمد آباد هنوز باقیست ، ازعجایب روزگار اینکه یکماه بعدسلطان در حدود۴۰سالگی درشکارگاه بیمارشد ، چشم ازجهان فروبست (۴۸۵)هجری
ماخذ:
آثارالوزرا :عقیلی ص ۲۰۴
دستورالوزرا :خوندمیرتصحیح نفیسی ص۱۴۹
تاریخ نهضت های ملی ایران :دکترعبدالرفیع حقیقت ص۳۴۸
@tarikhpajohi
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago