ماتیک vip

Description
کانال به نویسنده اصلی منتقل شد

هرگونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

12 months ago

ورود به vip اصلی رمان ماتیک?
(خوندن حلال و با رضایت نویسنده رمان)

مبلغ 29 هزارتومان
5892 1012 7165 5017
مریم هودانلویی
@baran_moslemii

اگر رمان دلارای و ماتیک رو باهم میخواید میتونید 48 تومان واریز کنید (۱۶ تومن تخفیف)

12 months ago

#part761 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

ساواش چشم غره ای رفت و با تاسف سر تکان داد

همانطور که از اتومبیل پیاده میشد زیرلب غرید

_ عجب گیری افتادیم...

دخترک را پیاده کرد و تا رسیدن به اتاق کمکش کرد

_ تو داروهای قبلیت مسکن بود؟

لادن جوابش را نداد

ساواش با اخم کشوهارا به دنبال دارو باز و بسته می‌کرد

_ سرم داره منفجر می‌شه

_ تو نسخه‌ی امروزم مسکن بود

ساواش چپ چپ نگاهش کرد

_ شیاف بود! شیاف دیکلوفناک

لادن بی اهمیت شانه بالا انداخت
میدانست قرص های مسکن کجاست اما حرفی نزد

ساواش که با اعصابی بهم ریخته از خانه خارج شد با خیال راحت خوابید

داروها گیجش کرده بود

در بیمارستان چند ساعت استراحت کرده بود. هنوز هم خوابش می آمد

بیچاره ساواش که تا شب کلاس داشت!

پتو را تا روی سرش بالا کشید و سعی کرد به ساواش و سردردش توجهی نکند....

12 months ago

#part760 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

بی توجه به چاپلوسی های دانشجو پشت تلفن ، ادامه داد

_ اعلام کن من نیم ساعت دیر میرسم ، کسی حق نداره کلاسو کنسل کنه حضور غیاب می‌کنم

لادن چشمانش را بست

خیال می‌کرد ساواش کلاس های امروزش را کنسل می‌کند

چطور قرار بود برود؟

کل شب را نخوابیده و پله های بیمارستان را بالا و پایین کرده بود

به جهنمی در دل گفت و چشمانش را بست

ساواش اما اجازه نداد چشم روی هم بگذارد

_ نخواب ، کارای ترخیصتو بکنم برسونمت خونه میخوام برم دانشگاه

خوابید!

یک ربع بعد که ساواش برگشت با تشر بیدارش کرد و دم در خانه پیاده‌اش کرد

_ میتونی بری بالا؟
من کلاسم دیر شد

لادن سر تکان داد

_ نمیتونم

_ میگم باید برم دانشگاه!

لادن دلخور نگاهش کرد

_ پرسیدی میتونی؟ منم گفتم نمیتونم
حالا اگر میخوای دم در پیاده‌ام کن برو!

1 year, 2 months ago

ورود به vip اصلی رمان ماتیک?
(خوندن حلال و با رضایت نویسنده رمان)

مبلغ 29 هزارتومان
5892 1012 7165 5017
مریم هودانلویی
@baran_moslemii

اگر رمان دلارای و ماتیک رو باهم میخواید میتونید 48 تومان واریز کنید (۱۶ تومن تخفیف)

1 year, 2 months ago

#part691 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

لادن پوزخند زد
همه‌ی حرف ها مقطعی بود
حالش که خوب می‌شد ، ساواش تبدیل به همان آدم گذشته می‌شد

آخرین قاشق سوپ را فرو داد و قرص هایش را با لیوانی آب سر کشید

حتی مطمئن بود جملات ساواش چندان صادقانه نیست

اگر هم گفته بود شک نداشت به این صورت و با این لحن به زبان نیاورده و واقعیت هم همین بود...

_ فردا رو استراحت کن
پس‌فردا با هم میریم دانشگاه

جوابش را نداد
می‌دانست او کوتاه نمی آید و باعث می‌شود دخترک دوباره به گریه بیفتد

از اشک ریختن خسته بود

افسرده و بی حال روی تخت دراز کشید و به دیوار خیره ماند

لحظه ای که قرص هارا پشت سرهم فرو می‌داد را درست به خاطر نداشت

انگار خودش نبود
شاید خیلی ها که جان خودشان را گرفته بودند هم همین حال را تجربه کرده بودند

برای دقایقی درد و بیچارگی به بالاترین درجه می‌رسد و تنها راه رهایی مردن است!

دستت را سمت هرچیزی دراز می‌کنی تا آرامش پیدا کنی ، حتی اگر این آرامش در مرگت باشد...

1 year, 2 months ago

#part690 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

_ همه چی می‌گذره
به سختی های گذشته فکر کن
تموم نشد؟ اون شبایی که فکر میکردیم صبح نمیشه صبح نشد؟

_ این عمر ماست که داره میگذره
همه اینطوری میگذرونن؟
همه این بلاها سرشون میاد؟
چرا فقط ما؟

ساواش سینی غذا را سمت خودش کشید و لادن پوزخند زد

_ حتی کسیو ندارم باهاش دردودل کنم!
خانوادم فراموشم کردن ، دوستی ندارم و مجبورم با کسی حرف بزنم که تمام بدبختیام برمیگرده بهش

_ بسه ... گریه نکن

لادن سرش را به دیوار پشت سر تکیه داد و آرام اشک ریخت

ساواش قاشق را از سوپ پر کرد ، مقابل دهانش گرفت و زمزمه کرد

_ معذرت می‌خوام کوچولو

لادن واکنشی نشان نداد

_ گاهی وقتا انقدر اعصابمو خراب میکنی که منم مثل خودت بچه میشم و باهات لج میکنم
بعدش که به خودم میام باورم نمیشه اون من بودم

لادن بی اشتها دهانش را باز کرد و سوپ را فرو داد

ساواش بلافاصله قاشق بعدی را جلوی دهانش گرفت

_ بهشون گفتم دیگه نیان اینجا

لادن چشمانش را باز کرد و بی حس نگاهی به ساواش انداخت

قاشق بعدی مقابل صورتش قرار گرفت
ساواش سعی داشت مثل بچه ها نازش را بکشد

_ گفتم خانمِ خونه هروقت خودش خواست مهمون دعوت می‌کنه

1 year, 3 months ago

ورود به vip اصلی رمان ماتیک?
(خوندن حلال و با رضایت نویسنده رمان)

مبلغ 29 هزارتومان
5892 1012 7165 5017
مریم هودانلویی
@baran_moslemii

اگر رمان دلارای و ماتیک رو باهم میخواید میتونید 48 تومان واریز کنید (۱۶ تومن تخفیف)

1 year, 3 months ago

#part679 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

_ گفتی خوشحال میشی اگه بمیرم!

ساواش دندان هایش را روی هم فشرد

_‌ قیافم به آدمای خوشحال میخوره؟

دوباره لب هایش را به شقیقه دخترک چسباند که طاقت لادن تمام شد

گرفته نالید

_ بروعقب

ساواش کنار گوشش پچ زد

_ دیگه هیچ وقت

بوسه ریزی کنار گوشش زدو تکرار کرد

_ هیچ وقت ... باهام همچین کاری نکن باشه؟

صدایش لرزید

انگار بغضش را فرو میداد

_ من هرچقدرم بد شدم ، هرچقدرم زر مفت زدم ، هرغلطی هم کردم حقم نیست اینطوری تنبیهم کنی!

لادن حس کرد لاله گوشش خیس شد

بی جان زمزمه کرد

_ گریه میکنی؟

ساواش نشنید

بی توجه به او زمزمه کرد

_ هرکی اذیتت کرد تلافی کن
هرچی‌گفت جواب بده
چه من ، چه خانوادم
سکوت نکن ... نریز‌ تو خودت
دیگه هیچ وقت مجبورم نکن دوباره برای‌پیدا کردنت برم سردخونه باشه؟

1 year, 3 months ago

#part678 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

ساواش موهایش را نوازش کرد

_ خوب میشی

لادن بغض کرده چشم هایش را بست

باورش نمی‌شد...

چه از سر‌ گذرانده بود؟

بی حال لب‌زد

_ من چرا زندم...

ساواش دستش را آرام فشرد

صدای مردانه‌ و عصبی او می لرزید

_ صدبار دیگه هم اگر بری اون دنیا برت میگردونم

لادن پلک های خسته اش را از هم فاصله داد

گردنش تیر میکشید

انگار گلویش با آب داغ سوخته بود!

_ چرا...

ساواش با محبت خیره چشمان بی فروغ دخترک شد

او را دوست داشت!

ناخواسته ، بدون اینکه دست خودش باشد در نامربوط ترین موقعیت ممکن به خودش اعتراف کرد که این دختربچه‌ی دردسرساز روی تخت را دوست دارد

مثل خودش آرام جواب داد

_ چی چرا؟

1 year, 4 months ago

#part661 ‌‌مــــــ?ــــــاتیک

سمت مخالف برگشت

زنی با شالی که دور گردنش افتاده بود نگران نگاهشان می‌کرد

به پاهایش سرعت بخشید

صندلی عقب سوار شد و پچ زد

_ تند برو ... نفس نمی‌کشه

زن سرعتش را بالا برد و تلاشی برای پوشیدن شالش نکرد

ساواش پلک هایش را روی هم فشرد

دخترک میز رنگارنگی چیده بود
شمع روشن کرده بود
ساعت ها انتظار و اضطراب کشیده بود

چرا ثانیه ها انقدر دیر میگذشتند؟!

بالاخره زن پایش را روی ترمز کوبید و با دست سمت راست را نشان داد

_ اورژانس اونجاست

ساواش از ماشین بیرون پرید

گفته بود خسته است
که کاش جانش را بگیرد
مرگ خواسته بود و ساواش بدون هیچ رحمی اجازه داده بود بمیرد!

روی تخت سفید خواباندش
وحشت زده پشت سر هم تکرار کرد

_ قرص خورده ... نفس نمی‌کشه ‌‌‌... قرص خورده

مردی شانه اش را با شدت عقب کشید و پرستار صدایش را بالا برد

_ ضربان نداره

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago