رمان نارنلـــــــــ♡ــــا

Description
پارت گذاری روزی یک الی دو پارت طولانی هست ✍??
روز های تعطیل پارت نداریم♥
پارت های دارای صحنه در چنل وانشات قرار میگیرند?
خوندن بدون حق عضویت حرام?

2.3k

چنل وانشات: https://t.me/+oKrbYEkDXrFkZTg8
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

2 years, 11 months ago
2 years, 11 months ago

#part39

نارنلـــا

با سردرد شدیدی،چشمامو باز کردم.
سرم تیر میکشید، بدنم از شدت ضربه های دیشب کوفته بود.

با هر دم و بازدم چنان دردی از سینم رد میشد که نفسم رو بند میاورد.

گلوم از شدت تشنگی خشک شده بود.
با هزار زور و زحمت نیم خیز شدم و اشک چشمامو با دستم گرفتم.

یادمه روی زمین بیهوش شدم پس چطور حالا روی تخت هستم!؟

نگاهی اجمالی به سلول انداختم، اثری از اریک نبود.

درمونده بلند شدم و به سمت در سلول رفتم و کشیدمش، در قفل بود و این حرصی ترم میکرد.

بیخیال درد به سمت تخت برگشتم و با زانو نشستم.

از شدت درد نفسم برید، درست همون موقع جسم بیجونی رو وارد اتاق کردن و به سمت تخت هلش دادن و من به وضوح صدای جیغ استخون های اریک رو شنیدم

2 years, 11 months ago
2 years, 11 months ago

#part38

نارنلـــــا

بدنم از ترس بی حرکت بود و به این ضعفم لعنت فرستادم.

نفس های سردش رو دقیق روی گردن و گوشم حس میکردم و با هر دم و بازدمش بدنم جمع میشد.

وقتی من رو برگردوند و به دیوار های

متصل به در کوبوند صدای اعتراض

استخون هام تنها با آی خفیفی که از بین لب هام بیرون اومد همراه بود.

چشمام رو بسته بودم و منتظر درد بعدی ..

اون آروم و بی صدا من رو بو میکشید و انگار رد آشنایی در من دیده بود.

وقتی احساسکردم خطری من رو تهدید نمیکنه چشمامو باز کردم و توی تاریکی
اتاق سایه ای از یک جسم تنومند رو دیدم.

با احتیاط دستم رو پیش بردم و روی صورتش گذاشتم،نرم بود و پرمو..

دندون هاش تیز بود،اون بی اندازه پشمالو بود.

این خصوصیاتی که من حس کردم فقط میتونه مال یک نفر باشه اریــــــــــــک.

نزدیک تر رفتم و بو کشیدم،حدسم درست بود اون دقیقا اریک بود، بدون لحظه ای

صبر بغلش کردم و رگباری شروع به حرف
زدن کردم.

من:اریک،کجا بودی؟دلم برات تنگ شده

بود تو، تو این دخمه تاریک چیکارمیکنی؟
من،واقعاترسیده بودم.

همینجور حرف میزدم و متوجه تند شدن

نفس هاش از سر خشم نشدم و وقتی به

خودم اومدم که اون بدون ذره ای تردید من

رو هل داد و سرم به شیئ فلزی برخورد

کرد و گوشهام با خونی که از سرم
میریخت پر شد.
و اخرسر از خونریزی زیاد بیهوش شدم..

2 years, 11 months ago
2 years, 11 months ago

#part37

نارنلــــا

یک چیزی این وسط درسط نبود، من با هر رابطه دچار خونریزی خفیف (خون باکرگی) میشدم و درد هم مثل درد اولین بار بود و این خیلی غیر معمول بود سعی کردم فعلابهش فکر نکنم.

من قبل از محاکمه باید از اینجا فرار میکردم.

بدن ناتوانم رو که با یک پیراهن حریر پوشیده شده بود رو حرکت دادم پارچه لباس اونقدر نازک بود که نقاط خصوصی بدنم رو نشون میداد.

ناامید دستگیره در رو کشیدم ولی در،در کمال تعجب باز شد.

سرکی به بیرون کشیدم و وقتی کسی رو این اطراف ندیدم بیرون اومدم و سریع از پیچ راه رو گذشتم و توجهی به پاهای برهنم که در اثر برخورد به زمین مور مور میشد نکردم.

از پله ها پایین رفتم و از چندین راهرو گذشتم و هر بار از ترس دیده نشدن مخفی شدم و استرس تن رنجورم رو میلرزوند.

رسیدم به جای تاریک و ترسناک که تنها صدای ناله وجیغ و فریاد در اون به گوش میرسید.

به خاطر خفه بودن هوا و بوی شدید خون ناخواسته با دهانم نفس میکشیدم.

مدتی بعد صدای پایی از بالای پله هایی که من پایین اومده بودم صدایی اومد که گویا رو به کسی میگفت: بیهوش بود یادم رفت در رو ببندم صبر کن در سلولش رو قفل کنم تا بریم سر وقت دختره. شنیدم محاکمش فرداست؟!

صدای کسی که قرار بود جواب بده رو نشنیدم.

اونها مسلما در مورد من حرف میزدن،

تمام خاطرات اون تجاوز های وحشیانه رو از فکرم دور کردم و به سمت در هایی که وجود داشت هجوم بردم، شاید معجزه ای بشه.

پس این در لعنتی کدومه!؟
ناامید اخرین در رو فشار دادم که باز شد سریع اما مسکوت در رو بستم و توی ظلمات و تاریکی فرو رفتم.

صدای نفس های لرزونم توی سکوت اتاق به گوشم میرسید و قلبم بی امان میکوبید.

چندی بعد صدای قفل شدن در رو شنیدم و به شانس مزخرفم لعنت فرستادم.

از چاله افتاده بودم تو چاه درست بعد از این که پیش خودم اعتراف کردم از این بدتر نمیشه دستی روی دهانم رو گرفت و....

2 years, 11 months ago

سلام اگر تونستم فردا با تاخیر پارت میذارم اگر نشد پس فردا دو پارت رو باهم میذارم عذر میخوام از شما دوستان❤️

2 years, 11 months ago

گاهی کودک باش
جدی بودن را فراموش کن
کودکان آرامش
بیشتری دارند..
بزرگ تر که میشوی زیباتر
سخن میگویی
ولی احساس وطراوتت
را از دست می دهی!!
کودک بودن کوچک
بودن نیست، لذت بردن‌ است!

2 years, 11 months ago

هیچ دختری دلش نمی‌خواد با قهرکردن و غُر زدن آرامش رو ازتون سلب کنه ، قطعا یه رفتاری از شما دیده و اذیت شده که نمیتونه به زبون بیاره

2 years, 11 months ago
رمان نارنلـــــــــ♡ــــا
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago