بیژن الهی

Description
(July 07, 1945 — November 30, 2010)

instagram.com/bijanelahi
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago

4 weeks ago

تنهابیژن الهی

چیزی به دست نمی‌آری،
چیزی نمی‌دهی از دست؛
تنها خطّی خون،
تنها راهی برای اجتناب
از واقع،
سرخ، اما
از اشتباهِعاشقان.
حتا به دست نمی‌آری،
حتا نمی‌دهی از دست،
بس که آهسته غرق می‌شود
پروانه‌ی سفید
در شرابِ سنِ تو.

دیدن

1 month ago

J'appuyais tendrement mes joues contre les belles joues de l'oreiUer qui, pleines et fraîches, sont comme les joues de notre enfance.
Du côté de chez Swann, Marcel Proust

گونه‌هایم را به نرمی به گونه‌های زیبای بالش می‌فشردمکه، پر و خنک، به گونه‌های کودکی ما می‌مانند.
—ترجمه‌ی مهدی سحابی

گونه‌هایم را به نرمی بر گونه‌های خوب بالش می‌فرشردم که مانند گونه‌های کودکی ما پر و شاداب‌اند.
—ترجمه‌ی ابوالحسن نجفی

گونه بر گونه‌ی بالشت می‌فشردم نرم، که ـــ‌چه خوب!‌ـــ عین بچگیهای ما لُپّوست.
—ترجمه‌ی بیژن الهی

1 month ago

خنده روی آببیژن الهیو آب که با حرکت کشتی امکان می‌داد،
از حرکت کشتی به شتک
شیشه‌های کاژه را می‌پوشاند:
نمی‌شداز تو
بیرون را دید، تنها می‌شد
حسی از حرکت داشت، حسی از حرکت
به عقب یا به جلو
چه فرق داشت؟

مرگ!
خیلی از پیری مردند ولی می‌شد
از جوانی هم مرد.

جوانی‌ها

1 month ago

عصر که شدبیژن الهی

و این‌که قند برنمی‌داری
مال من خواهد بود، این‌که می‌خندی
تا چمن سفیدِ آنورِ طارمی، و فوّاره‌ی چرخانی
که تا اینورِ طارمی
نم‌نم می‌آید.

عصر که شد،
زیر فوّاره‌ی محو،
روی ایوانِ جلو،
کور از شعاعِ یک شکوفه، کور
چون شکوفه‌یی که باز خواهد شد.

دیدن

1 month, 1 week ago

چه کوتاه
این حصار
برای اسبِ کشیده‌قامتی که تویی

گاوها
که همه دو شاخ دارند
در چرا
با تعجب به او نگاه می‌کنند
که یعنی چه
چنین خوابِ خوشی
در حصارِ به‌ این‌ تنگی
که راحت هم از آن می‌توان پرید و
به خوشبختی‌ی گلها بود...

و هیچ نمی‌دانند
معنی یک شاخ داشتن
چه می‌تواند باشد.

بیژن الهی، جوانی‌ها

1 month, 1 week ago
4 months, 2 weeks ago

نامه
حسن عالیزاده
این‌جا
در این اتاقِ روشنِ مهمانسرا
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.

دریایِ چشم‌انداز
از گوشواره‌هایت
آبی‌ترست
و جنگلش
موجِ زبرجدست
و پوستِ هوا
ترگونه است و تُرد
و پشتِ پنجره هر صبح
یک مرغِ دریایی.
تشویش نیست
و چشم‌هایت
از یاد می‌روند.

چون زورقی که دور می‌شود
هر لحظه از کناره‌ی تاریک
آرام
سرد
سبکبار ـــ
بی‌کشمکش
بی هیچ خون‌ریزی
هر چیزْ خوب و خرّم و خسته‌ست
و خواب می‌چسبد
تا صبح
که باز پشتِ پنجره پرهیبِ مرغ دریایی
چون سروِ بیدخورده‌ی آن پرده در «ایتاک» ـــ
شوخی‌ست!
شادم که در کنارم دیگر تو نیستی.

روزنامه‌ی تبعید‌‌

4 months, 2 weeks ago

لکلکی که می‌شناسیبیژن الهی

این شب، امّا، نیست
لکلکی که می‌شناسی، که نمی‌باید
بشناسی.
به تو زنجیر نقره می‌دهد
که دولا کنی، که سه‌لا کنی
و دوباره واکنی.
امّا، عاشقانه، لکلک نیست
این شب، این روزنِ تابستانی.

در خواب، تو را خوابی
دوباره درمی‌گیرد
به کشیدگی که این لکلک
یک پا برمی‌چیند.

—نیرنگها و دخمه‌ها، دیدن

5 months, 2 weeks ago

نازنین،

امروز هم دو نامه. یکی از رُم، از روز دومین تلفنت؛ یکی هم از آمریکا، سه‌شنبه، روز دریافت اولین نامه‌ی من. فوراً بگویم لطفاً «سروته چیزهای بی‌مورد» را نزنید. من عاشق چیزهای بی‌موردتانم. شما خانم خیلی خوبی هستید که همیشه در گردش‌های صبحانه و عصرانه‌تان باید چیزهای بی‌موردتان را همراه داشته باشید، مثل سگ‌های کوچک خاکستری چشم‌عسلی، که همپای خانم‌های تکیده‌ی متشخص در آفتاب‌های پریده‌ی حاشیه‌های bois de boulogne می‌گردند. کلمه‌های شما به دست‌وپای‌شان توی هم گیر می‌کند و می‌خورند زمین، به تشخص شما می‌افزایند، چشمتان همیشه به بالا به آسمان‌های آبی یکدست روبه‌روست.

عهد‌های‌مان را نگاه دارید. در نیویورک، سه شبانه‌روز در اتاق بسته‌ای خواهیم ماند با پرده‌های کشیده؛ در لندن، اردک سفارش خواهیم داد لب دریاچه‌ی هاید‌پارک؛ در رم شما، پابرهنه روی سنگ‌فرش‌های شبانه راه خواهیم رفت تا ته یک کوچه در اتاق سقف‌کوتاهی با رومیزی‌های چارخانه‌ی صورتی و سفید؛ چیزی برای‌مان بیاورند که اسمش یک سطر طول بکشد و قیمتش هم بعد یک سطر طول بکشد؛ در اندلس، وای، نمی‌دانم چه‌کار خواهیم کرد؛ اما، در پاریس، می‌توانیم روی سیل برگ‌های خشکیده راه بیفتیم، چون مسیح روی آب.

این‌جا خبری نیست، شمیم فقط سلام رسانده‌ست.

بیژن الهی
پنجشنبه، ۲۳ آبان ۱۳۵۳
‌‌

‌❚❚❚

7 months ago

چیزی به انجام می‌رسد
کارل کرولو
ترجمه‌ی
بیژن الهی

یک کتاب قصه باز کن
روی زانوهات.

چه بود
جز سفری روی آبها؟
سفر کوتاه است
از گور به گور.

گذشته یک منظره می‌ماند
با زنها، که چه زود
از میان می‌روند.

پایان سر می‌رسد
در آن حال که داری
دفتری ورق می‌زنی پُر عکسهایی
که در هیچ کسی، دیگر،
میل تماشایش نیست.

درّه‌ی علف هزاررنگ

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago