مانا روانبد

Description
روایت روانبُد،
کاش می‌شد تو را مثل سیانور همیشه برای مردن در دهان نگاه داشت...
ـــــــــــــــــــــــــ
[غيرمستقيم اداره می‌شود.]
ـــــــــــــــــــــــــ
http://WWW.Mana-ravanbod.blogspoT.com
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

4 years, 2 months ago

«بعد از این با خیل خاموشان نفس خواهم زدن»

ـــــــــــ
درست است که هرچیزی باید بالاخره یک روزی تمام بشود ولی آدم عاقل کاری نمی‌کند که بعد بخواهد رفع و رجوع کند، آن هم سحرصبحی بارانی.
خلاصه‌اش اینکه حداقل فعلاً یعنی در پاییز ۱۳۹۹ این نام و هرچه مربوط به این نام بوده باید تمام شده تلقی شود. اگر باور بفرمایید غرض این بود که «حرف» چیزی سوای «نام» و این قبیل چیزها نوشته و خوانده شود، و نه هوای خودفروشی و تبلیغ که شاید برای یافتن راهی در زمانه‌ی عسرت. شاید کسی از حرفی یا قضاوتی یا رفتاری یا کتمانی دلخور است، کاش ببخشد یا حداقل بداند که غرضی شخصی در بین نبوده ــــ‌اگر باور کند. شرمندگی حس کوفتی‌ست.
دیگر به این اسم هیچ‌چیز در هیچ جایی (وبلاگ، توییتر، تلگرام، اینستاگرام) نوشته نمی‌شود؛ چیزی هم چاپ نخواهد شد، خواه شعر خواه احمدا بیدلا. از تمام کرده‌ها و نکرده‌ها، نوشته‌ها و ننوشته‌ها (اعم از ادبی و غیرادبی) هم استغفار می‌کنیم.
ده سالی خوش گذشت رفقا.
ـــــــــــ

4 years, 5 months ago

کاغذهای و خاطرات سرگردانـــــــــــــــ

کاغذهای سرگردان میان کتاب‌ها گاهی از گلوله‌های سرگران کشنده‌ترند، خاصه وقتی کتابی را باز می‌کنی شعری ببینی یا سطری بجوری که حافظه یاری نکرده نقل کنی تا عیناً از روش برای دوستی بخوانی ناغافل برمی‌خوری به بریده‌ی مستطیلیِ آبی‌رنگی که کمی لیز است و اصلاً آبیش رنگ پریده است و دستخط نازک و لرزانی رویش سه بند شعر یا چیزی شبیه شعر نوشته که نه می‌دانی مال کیست نه به چشمت آشناست این خط نه می‌توانی حدس بزنی که زبان شعر به که می‌خورد باشد، حتی دقت می‌کنی شاید از لغات حدسی بزنی یا راهی به دهی ببری یا از نوع خودکار یا روان‌نویس نوک‌نمدیِ سیاه خاطرت به جایی برود باز هم شکست‌خورده ایستاده برجا می‌مانی با حسی از اصابت تیری سرگردان در میانه‌ی گفت‌و‌گویی تلفنی با دوستی همدل و دیریاب و خوش‌صحبت و دقیق که پروا نداری از دانسته / ندانسته‌ها حرف به میان بیاوری یا ذکری از دلخوری و خستگی یا ناگهان ابراز تأسفی از غفلتی یا حرمانی یا حسرتی از ندانستن زبانی یا نخواندن شعری؛ با این فرق که حالا سه بند شعر هر کدام سه سطر کوتاه شاید بگو سر و تهش بیست کلمه شکارت کرده بی‌حرکت ایستاده‌ای میانه‌ی اتاق همچون حیوانی که از سهمِ تیر برجا مانده باشد و می‌کوشی میانه‌ی حرف‌زدن و شنیدن خاطرت نرود پی این تیر سرگردان یا اذانی که چند لحظه پس از اذان قبلی لابد از مسجدی دورتر می‌آید و از لحظات اولش می‌دانی همان نسخه‌ی مفصل مؤذن‌زاده است نه از این خوانده‌های بیمزه‌ی امروزی...
متن کامل یادداشت را اینجا بخوانید:http://mana-ravanbod.blogspot.com/2020/07/blog-post.html
@manaravanbod

4 years, 5 months ago

جنینِ چشمبر خطوط می‌دوند این چشم‌های به غایت زیبا که تو داری
این چشم‌ها که تو داری فقط
دویدنی دویدنِ خون در رگ
بر خطوط بر این خطوطِ مُعوج و پرتکرار.

از دور از دور دیوانه‌ی چشم‌های دوان تو خواهم بود
روانِ تو خواهم بود وقتی ز دور
رود دود می‌کند در چشم
پس چشمِ خیسِ تو خواهم بود چکنده بر خطوطْ خطوطْ تنِ زخمِ کاغذم.

بچک چنان تنِ شکسته‌ی باران بر این خطوط
ببار بر کفِ دستم تا تقدیر
دَوَد به خشکی رگ چون دود
دَوَد دود دَوَد دود از برابرِ چشم چنان اسمِ اسم چنان اسمِ اعظم.

◾️کیوان طهماسبیان
◾️◾️ترسگفتار درس، و دیگر شعرها| تاریکجا |

**جنینِ چشم**بر خطوط می‌دوند این چشم‌های به غایت زیبا که تو داری
4 years, 6 months ago

آی نی‌زن... دست مریزاد!
ــــــــــــــــ

چندسال است که از گروه ماخ‌اولا (که سابق بر این «خروس» نام داشتند) کارهایی می‌شنوم و شروعش هم اینجا بود که ۴-۵ سال پیش اولین بار از رفیقی شنیدم بچه‌های رشت «آی نی‌زن، که تو را آوای نی برده است دور از ره، کجایی؟» نیما را خوانده‌اند و خوب خوانده‌اند، فایل کوچکی بود که یادم مانده «خ» خروس را هم با «ایکس بزرگ» نوشته بودند و خلاصه وقتی شنیدم یادم ماند و در پیاده‌رفتن‌های با هدفن مشکیِ مرحوم گذاشته بودمش در پلی‌لیست کوچکی از سه آهنگ یکی از گروه خاک، یکی از گروه باراد و یکی هم این «آی نی‌زن که تو را آوای نی برده است دور از ره، کجایی؟» کارِ گروهی با نام «گروه خروس».
بعدتر کار دیگری برایم فرستاد «در کنار رودخانه»ی نیما را کسی خوانده بود و پیش خودم خوشحال شدم که «بَه ببین! چقدر نسل جدید خودمان دارد در خواندن شعرهای نیما هنر به خرج می‌دهد و این دومین نشانه‌اش»، غافل که «ماخ اولا» همان «خروس» است. جالب شد وقتی بعدش «خروس فسنجان» را خواندند که هنوز عجیب دوستش دارم: حدیث خروس سرکش محل که به اتفاق یاعلی می‌گویند و سرش می‌برند و خورشت فسنجانی می‌پزند برای اهل محل... که ناگهان می‌نالد «خروس فسنجان، وای بر من». و بعد هم «خروس می‌خواند» را خواندند. از این دقت‌شان در خواندن شعرها خوشم آمد. رفیقم ایراد گرفت که فلان جا یک «که» جا افتاده و آنجا یک «و» اضافه است. درست می‌گفت ولی من دلم با این کارها خوش شده بود. هنوز که هنوز است وقتی می‌شنوم «آی نی‌زن... که تو را آوای نی برده است دور از ره... کجایی؟» رعشه‌ای خوشی و سیاهی من را می‌گیرد. اصلاً چطور می‌شود همچین سطری نوشت که نیم قرن بعد هم وقتی کسی می‌خواند یا می‌شنود تصویرش با خود تاریخ و اندوه و خیال و سوگ بر جهان شخصیِ روبه‌فنا بیاورد.

این آدرس کانال تلگرام:
https://t.me/Makhoola

این هم آدرس ساندکلادشان:
https://soundcloud.com/makhoola

[تأکید کنم که هیچ نمی‌شناسم این دوستان «ماخ‌اولا» را و این چند خط هم از سر ستایش موسیقیِ خوب راک وطنی‌ست که شنیده‌ام. دست مریزاد دارند. سرشان خوش.]
ــــــــ
@manaravanbod

Telegram

Makhoola

گروه آلترناتیو راک ماخولا www.facebook.com/makhoola.official www.instagram.com/makhoola.official

**آی نی‌زن... دست مریزاد!**
4 years, 6 months ago

حاصلت چیست ز من جز غم و سرگردانی؟
_

بشنوید آوازی و اجرایی از استاد رامبد صدیف که پانزدهم خرداد امسال هشتادوپنج‌ساله شدند.
آوازی در افشاری و بیات ترک، با غزلی چنین از عطار:

از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رُخِ یار
شدم از دست و برفت از دلِ من صبر و قرار
کارِ من شُد ‌چو سرِ زُلفِ سیاهش‌ درهم
حال من گَشت چو خالِ رخِ او تیره‌و تار
گفتم ای جان! شُدم از نرگسِ مستِ تو خراب
گفت در شهر کسی نیست ز دستم هُشیار
گفتم از دستِ ستم‌های تو تا کی نالم؟
گفت تا داغِ محبت بودت بر رُخسار
گفتم این جان به لب آمد ز فراقت، گفتا
چون تو در هر طرفی هست مرا کشته هزار
گفتم اندر حرم وصل توام مأوی بود
گفت اندر حرم شاه که را باشد بار؟

https://soundcloud.com/mana-ravanbod/sodeif
____
@manaravanbod

SoundCloud

حاصلت چیست ز من جز غم و سرگردانی؟

حاصلت چیست ز من جز غم و سرگردانی؟ آوازی و اجرایی از استاد رامبد صدیف ـــ‌سرش سلامت‌ـــ در افشاری و بیات ترک با غزلی از عطار با سرآغازِ: از پس پردهٔ دل دوش بدیدم رُخِ یار شدم از دست و برفت از دلِ من

حاصلت چیست ز من جز غم و سرگردانی؟
4 years, 7 months ago

فکرِ خودکشیِ رولان بارت
در کارِ ریچارد هاوارد، کیوان طهماسبیان و پیام یزدانجو
Pour la moindre blessure, j’ai envie de me suicider: quand on le médite, le suicide amoureux ne fait pas acception de motif. L’idée en est légère: c’est une idée facile, simple, une sorte d’algèbre rapide dont j’ai besoin à ce moment — là de mon discours; je ne lui donne aucune consistance substantielle, ne prévois pas le lourd décor, les conséquences triviales de la mort: à peine sais — je comment je me suiciderai. C’est une phrase, seulement une phrase, que je caresse sombrement, mais dont un rien va me détourner.

◾️Roland Barthes◾️◾️Fragments d'un discours amoureuxFor the slightest injury, I want to commit suicide: upon meditation, amorous suicide does figure as a motif. The notion is a light one — an easy idea, a kind of rapid algebra which my discourse requires at this particular moment; I grant it no substantial consistency, nor do I foresee the heavy décor, the trivial consequences of death: I scarcely know how I am going to kill myself. It is a phrase, only a sentence, which I darkly caress but from which a trifle will distract me.

◾️Translated by Richard Howard◾️◾️A Lover's Discourse: FRAGMENTSسرِ کوچک‌ترین لطمه‌ای می‌خواهم خودکشی کنم؛ خودکشی از عشق می‌شود مضمونِ مکّررِ تأملاتم. خیالی‌ست سَبُک‌سایه ـــ و فکری راحت، نوعی جبر و مقابله‌ی آنی که سخنِ من درین لحظه‌ی خاص طلب می‌کند؛ نه به آن ثبات و قوام می‌بخشد، نه فکرِ جوِّ سنگینِ مرگ و عواقبِ ناچیزش را می‌کنم. نمی‌دانم چطور خودم را بکشم، فقط یک عبارت است، تک‌جمله‌ای، که کورمال‌کورمال با آن ور می‌روم ولی کوچک‌ترین چیزی حواسم را از آن پرت می‌کند.

◾️ترجمه‌ی کیوان طهماسبیان◾️◾️تکّه‌های سخنِ عاشقانه

من، با کمترین آسیبی که می‌بینم، می‌خواهم خودکشی کنم: خودکشی عاشقانه، با این اندیشه، تجسم‌بخش مضمونی مکرر می‌شود. فرض خودکشی فرضی ساده و صریح است ـــ ایده‌یی آسان‌یاب، نوعی حساب سریع که سخن من در این لحظه نیازمند آن بوده؛ من هیچ انسجام اساسی‌یی برای آن قائل نمی‌شوم، در فکر تشریفات مفصل و پی‌آمدهای پیش‌پاافتاده‌ی مرگ نیستم: من حتا واقعاً نمی‌دانم چگونه می‌خواهم خود را بکشم؟ این یک عبارت، یک جمله، است که توجه مبهم و نوازش‌وار مرا به خود جلب می‌کند اما با کمترین بهانه‌یی ذهن‌ام از آن فاصله می‌گیرد.

◾️ترجمه‌ی پیام یزدانجو◾️◾️سخن عاشق: گزیده‌گویه‌ها| تاریکجا |

4 years, 7 months ago

حسن عالیزاده یادداشت یک‌صفحه‌ایِ دلنشینی به یاد غزاله علیزاده تحریر کرده با عنوان «سفر برگذشتنی»، در شماره‌ی ۵۹ مجله‌ی سینما ادبیات، که شرح آداب یک عصر تا آخرشبِ معمولیِ غزاله است که قصه تقریر می‌کرد به منشی و بعد یکی دو تلفن و مهمانی و الی آخر. یادداشت به لطف دوست نادیده‌ی مهربانی به دستم رسید، سرش سلامت.
@manaravanbod

4 years, 7 months ago

به احترام ناخدا نجف دریابندری، ملّاح دریاهای دور
ــــــــــــــــــــــــــ

[متن کامل این یادداشت را به صورت پی‌دی‌اف بازنشر کردم.]

نسخه‌ی قبلی پرغلط بود و هول هول، دیدم همین چند کلمه اگر به یاد مترجم و ویرستاری نکته‌بین نوشته شده باید که پاکیزه‌تر و درست‌تر باشد. متن را پیراستم و یکی دو دوست هم در بازخوانی کمکم کردند و بعد متن را به قاعده‌ی صفحات معمول کتاب‌های قطع رقعی چیدم و سعی کردم برای پرینت کردن و خواندن مناسب باشد.
___
تهران بارانی، کوچه‌ی گلستان
آخرین دقایق نیمه‌ی اردیبهشت‌ماه جلالیِ مرضیِ ۱۳۹۹
ویراسته‌ی فرداش
م. روانبد
@manaravanbod

4 years, 8 months ago

خیال‌های پرّان شعرهایی که در جوانی خوانده‌ایم
ــــ*آه وفور کاجها، زمزمه‌ی موجها که می‌شکند،
بازیِ آهسته‌ی نورها، ناقوس دوردست،
شفق که در چشمهای تو می‌افتد، ای عروسک،
صدف زمینی، که زمین دران می‌خواند!

در تو رودها می‌خوانند
و جانِ من در آن همه پا به گریز می‌نهد
به آرزوی تو،
و تو آن را گسیل می‌داری
به جا که می‌خواهی.این ترجمه‌ی بیژن الهی (روی جلد: فرود خسروانی)‌از نرودا را ده دوازده سال پیش نمی‌دانم از کجا پیدا کردم و دوستی نادیده به خواهش من اسکن کمرنگی از کتاب را فرستاد، بعد نسخه‌ی ترتمیزی از دانشگاه تهران گیرم آمد و اسکن کردم و از ترجمه‌ی مأخذ ب. الهی* نسخه‌ای عکسی پیدا کردم زدم تنگ همین دوزبانه‌ای درست کردم با تصویرهایی از پیکاسو که چند صباحی دست خودمان بود و چه کیفها که یادم هست با دوستان دور و نزدیک از شعرهای زلال و عاشقانه و جسمانی نرودا می‌بردیم. نسخه‌ی لت‌و‌پاری از کتاب را بعدتر از دست دوم فروشی مضحکی پیدا کردم که گذاشته بود لای مجلات بی‌جلد و کتابهای دوزاری که برداشتم و هنوز دارم. ولی پرینت دوخته‌شده‌ی همین نسخه‌ی دوزبانه بیشتر دستم می‌آید برای خواندن. این روزها که دوکتاب میخواندم به اشاره‌ی بزرگی که خودش هم مقدمه‌ای نوشته با نام مستعار بر یکی از اینها در باب عشق و عمر کوتاه، مدام یادم از همین شعرها می‌آمد. موافقتش را گرفتم که مقدمه را به اسم واقعیِ خود ایشان یک‌وقتی بازنشر کنم. به خوش‌لباسی و رنگ‌های زیبای شال و کت و کلاهش نگاه می‌کردم که در ابتدای هفتادسالگی به شاعران می‌مانست و نه اهل فلسفه. به شوخی قصه‌ای واقعی تعریف کرد و گفت بنویس مقدمه از بهمانی که «کنایه از» فلانی‌ست درواقع. تازگی‌ها فهمیده‌ام که یک چشمه‌ی حکمت شوخ‌طبعی‌های بجاست و رندی ورزیدن.
نمی‌دانم هنوز که چرا الهی این ترجمه را اینقدر دوست نداشت که با نام خودش در بیاید و وصیِ باهوش و کاربلدش هم که روزگاری داستان‌هایی نوشته و کلمه‌شناس قهّاری به چشم می‌آید. می‌توانید نسخه‌ی دوزبانه‌ی کتاب را در وبلاگ یا در یکی از پست‌های آخر کانال تلگرام بردارید. از مقدمه‌ها و نوشته‌های دیگران چند یادداشت پراکنده هم همان موقع تنظیم کردم که حالا حوصله ندارم صحت و درستی‌‌اش را بررسی کنم. هرچه هست همان و لذتش در تزاید. شب‌های بلند و سرد زمستانی را به شعر و خیال‌های پرّان شعرهایی که در جوانی خوانده‌ایم می‌شود گرم داشت.

https://www.instagram.com/p/Bsf5VJ8Hisq/
@manaravanbod

Instagram

مانا روانبد

این ترجمه‌ی بیژن الهی (روی جلد: فرود خسروانی)‌از نرودا را ده دوازده سال پیش نمی‌دانم از کجا پیدا کردم و دوستی نادیده به خواهش من اسکن کمرنگی از کتاب را فرستاد، بعد نسخه‌ی ترتمیزی از دانشگاه تهران گیرم آمد و اسکن کردم و از ترجمه‌ی مأخذ ب. الهی نسخه‌ای عکسی…

خیال‌های پرّان شعرهایی که در جوانی خوانده‌ایم
4 years, 8 months ago

بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدیپابلو نرودا، و. س. مروین، پابلو پیکاسو، بیژن الهی
ــــ

۱- مقدمه
پابلو نرودا (1904-1972) در پارالِ شیلی متولد شد و در تموکو بزرگ شد، جایی که گابریل میسترال را ملاقات کرد. برای خواندن و انتشارِ شعرهاش، سال 1920 به سانتیاگو رفت. کتابِ بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی را سال 1924 منتشر کرد و سال‌های 1927 تا 1943 را خارج از وطنش گذراند: دیپلمات بود در رانگون، کلومبو، باتاویا، سنگاپور، بوئینس آیرس، بارسلونا، مادرید، پاریس و مکزیکو سیتی. پس از جنگِ جهانیِ دوم به حزب کمونیست شیلی پیوست و وقتی به اتهام براندازی تحتِ تعقیب قرار گرفت، زندگیِ در غربت را آغازید و عاقبت سال 1952، وقتی که مشهورترین شاعرِ آمریکای لاتین بود، به شیلی بازگشت. نرودا هنگام پذیرفتنِ جایزه‌ی نوبل به سال 1971 می‌گوید: شاعر بایست تعادلی برقرار کند «میانِ خلوت و جلوت، میانِ احساس و کنش، مابینِ صمیمیتِ فردی و صمیمیتِ انسانی و وحی و الهامِ طبیعت.»
(آستانِ ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب، چاپ نفیس پنگوئن، 2004، بدونِ شماره صفحه)

۲- چهره‌ی مرد شاعر در نوجوانی
نرودا، با نام پیشینِ ریکاردو ری‌یِز، میان شانزده تا بیست سالگی، در شهرِ سانتیاگو ساکن است و زبان فرانسوی می‌آموزد، رمان‌های ویکتور هوگو، نوشته‌های امیلیو سالگاری، داستان‌های ژول ورن و شعرهای سمبولیست‌های فرانسوی را دوره می‌کند و عاشقانه بودلر می‌خواند؛ و نامش را در اقتفای «ژان نرودا»، رمان‌نویس اهل چک، به پابلو نرودا تغییر می‌دهد. او این کار را از لجِ پدرش می‌کند، پدرِ کارگر و خانواده‌ای که مخالفِ شعر نوشتنِ او بودند: آنها ترجیح می‌دادند ریکاردو کاری یاد بگیرد.
(از صفحه‌ی هشتِ مقدمه‌ی کریستینا گارسیا بر ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب)

۳- ملتقای جهانِ بیرون و درون
شعرهای نرودا در این دفتر، آمیزه‌ی جان و جهان است، ترجمانِ جهان است به زبانِ عاشقانه و برگرداندنِ معشوق است به زبانی طبیعی، آوازِ معشوق است، صدفی که جهان در آن می‌خواند. به این معنا ترجمه است، در دو سطح. یکی در متن اصلی و یکی هم برگردان بیژن الهی. ترجمه‌ی نخست نیاز به توضیح دارد:
«[...] ما، در سرودن دست اول یک شعر، خودِ جهان را ترجمه می‌کنیم، به گونه‌ای دیگر بر می‌گردانیم و استحاله می‌دهیم. همه‌ی کارهای ما ترجمه است، و هر ترجمه‌ای به یک معنا آفرینندگی‌ست. تنها باید تواضع خود را حفظ کنی و از آفرینندگی دم نزنی... سخن گفتن خود ترجمه‌ای مداوم است که به همان زبان صورت می‌گیرد
(از «برگرفته‌ها»، کتابِ «سمندر» اکتاویو پاز، ترجمه فواد نظیری، نشر روایت، ۱۳۷۳، ص ۱۴-۱۵)

۴- در آفتاب
نرودا احساسش را ارج می‌گذارد و تجربه‌هاش را مخصوصاً به جهانِ طبیعی ربط می‌دهد، طبیعتی که عاشقش بود: عاشقِ جنگل‌های مرطوب و خفه‌ی جنوبِ شیلی، ریشه‌های گره‌دار و ضخیمِ کاج‌ها که در زمین فرو رفته‌اند، باران‌هایی که خورشید را می‌پوشانَد و جهان را در حجابِ نازکش فرو می‌بَرد، رودخانه‌ها و دریای خروشانی که امید و تازگی می‌آورند و، گاهی، خرابی. برای نرودا این تورِ عمیقاً به هم بافته‌‌ی سمبولیسمِ طبیعت، زمینه‌‌ای می‌شود که شاعر می‌تواند از خلالِ آن زندگی‌اش را معنا ببخشد، و می‌تواند جهانِ فیزیکی و روحیِ خود را بکاود...
[...]
(از صفحه‌ی ده مقدمه‌ی کریستینا گارسیا بر ترجمه‌ی انگلیسیِ کتاب)

[...]
ترجمه را بیژن الهی، انگار، در وقت کم و جوانی به انتشارات امیرکبیر می‌سپارد و سراغی از آن نمی‌گیرد. ترجمه دقیق است، برابر است، به قول خودش: آکادمیک. نامِ بعضی شعرها به ضرورتی که معلوم است، تغییر یافته، و بیشترین لذتِ تطبیقِ این کتاب برای من نحوِ گزیده‌ی الهی‌ست. نحوی که در تقطیع و آهنگ شعرِ فارسی را سرپا نگه داشته. برابرنهادها هم البته جا به جا درخشان است.

[...]

برای خواندن کامل این متن و برداشتن فایل اسکن‌شده‌ي دوزبانه‌ی کتاب بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی نوشته‌ی پابلو نرودا به ترجمه‌ی بیژن الهی با تصویرهایی از پابلو پیکاسو به وبلاگ بروید:
https://mana-ravanbod.blogspot.com/2012/11/blog-post.html
—-
@manaravanbod

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago