•°Khanzadeh°•

Description
?رُمآنِ خآنزآدِه?

پِنهآن اَگَر چِه دآری، جُز مَن هِزآر مونِس؛
مَن جُز تُو کَس نَدآرَم ، پِنهآن و آشکآرآ...!?

دَر حال تایپ...

ناشناسمون:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=5617068388

کامل تخیلی و زاده ذهن نویسندگان ❌



@Khan_zadeh_GP
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

11 months ago

برای نگه داشتن عشقش بهش تجاوز میکنه ??

_کارن #نکن تو رو به هر کی میپرستی نکن..?

_نمیتونم نفسم ، #باید پابندت کنم، #باید یه جوری نگهت دارم، راهی نمونده برام،سه ساله ندارمت?، سه ساله مثه سگ پاسوخته افتادم تو #خیابون و#بیمارستان و #سردخونه بو کشیدم تا پیدات کنم….

_نلرز این جوری… #نلرز لعنتی …نفسس!
https://t.me/+RcqG5859QM1jY2Nk
۸ پاک

11 months ago

#پارت_دویست_هشتاد_سوم «هشت روز بعد..»«۱۴۰۰/۶/۲۸» «ساعت ۹ صبح...» «امیر...» تقه آرومی به در زد و بدون منتظر موندن جوابی از طرف ماهور در اتاق رو باز کرد و سرشو از لای در تو کرد....نگاهشو به ماهور که رو تخت خواب بود انداخت و دیدنش لبخند به روی لبای امیر آورد....…

11 months ago

#پارت_دویست_هشتاد_سوم «هشت روز بعد..»«۱۴۰۰/۶/۲۸» «ساعت ۹ صبح...» «امیر...» تقه آرومی به در زد و بدون منتظر موندن جوابی از طرف ماهور در اتاق رو باز کرد و سرشو از لای در تو کرد....نگاهشو به ماهور که رو تخت خواب بود انداخت و دیدنش لبخند به روی لبای امیر آورد....…

11 months, 1 week ago

#پارت_دویست_هشتاد_یکم ماهور همونطور که سرش رو سینه امیر بود ، سرشو بالا گرفت و با چشمای اشکی اما ذوق زده گفت:میبری؟؟... امیر لبخندی زد و همون‌طور که موهاشو نوازش میکرد گفت: هرجا بگی می‌برم... ماهور هم لبخند به لب نگاهشو از چشمای مهربون امیر گرفت و سرشو دوباره…

11 months, 1 week ago

#پارت_دویست_هشتاد_یکم
ماهور همونطور که سرش رو سینه امیر بود ، سرشو بالا گرفت و با چشمای اشکی اما ذوق زده گفت:میبری؟؟...
امیر لبخندی زد و همون‌طور که موهاشو نوازش میکرد گفت: هرجا بگی می‌برم...
ماهور هم لبخند به لب نگاهشو از چشمای مهربون امیر گرفت و سرشو دوباره پایین انداخت.....صدای امیر تلنگری شد برای اینکه چشماش که داشت رو هم میوفتاد رو باز کنه....
امیر:سرت که درد نمی‌کنه؟....
ماهور که دیگه توانی نداشت چشماشو باز نگه داره ، بیحال رو هم گذاشتشون و با اینکه سردرد کمی داشت ، نوچی کرد و دیگه چیزی نگفت....با نوازش موهاش و دستش توسط امیر بلاخره تو عالم بی خبری فرو رفت....
.
.
.
امیر با منظم شدن نفساش ، دست از نوازشش کشید و آروم سرشو از تخت سینه اش بلند کرد و بعد از مطمئن شدن از خواب بودنش ، کمی از رو تخت کنار رفت و سر ماهور و رو بالش گذاشت.....بعد به آرومی از تخت پایین اومد و دستشو سمت لحاف گوشه ی تخت برد و روش کشید...لحظه کشیدن لحاف باز نگاهش به اون صورت بی نقصش افتاده بود...
آب دهنشو قورت داد و بعد از مکثی کنار تخت زانو زد و خیره شد به فرشته ای که با آرامش رو تخت خوابیده بود....
دلیل این خیره شدنای وقت و بی وقت خودشو به این دختر نمیدونست.. چش شده بود؟....چرا اینطوری قلبش تند میزد کنار این دختر؟....
چرا هر دفعه که به چشماش نگاه میکرد دلش میلرزید و غرقش میشد؟....
ساعد یه دستشو رو تخت گذاشت و کمی سمتش خم شد و تو فاصله کم صورتشون ، با صدای آرومی همونطور که صورتشو برنداز میکرد گفت:چم شده من ماهور؟؟....چرا از این میترسم که یه روز بری؟....چرا دوس دارم ساعت ها بشینم اینجا و خیره شم به صورتت؟.....چیکار کردی باهام؟....
بعدش از حرفش با لبخند اون یکی دستشو سمت صورت ماهور برد و رو مژه هاش دست کشید....بعد دستشو پایین آورد و رو قوس بینی خوش فرمش کشید....لبخندش رفته رفته پررنگ تر میشد...اینبار بعد از مکثی دستشو پایین تر آورد و سمت لباش برد و انگشت اشاره اشو روش گذاشت....
و همونطور که خیره ی لبای ماهور بود با همون صدای آروم ادامه داد:میشه همیشه باشی ماهور‌؟...میشه منو تنها نزاری بین این همه آدم بد؟...میشه بشی فرشته زندگیِ امیر؟....
بغض توی گلوشو که یکدفعه سراغش اومده بود رو به زور قورت داد
و بعد ساعدشو از رو تخت برداشت و کمی تو جاش نیم خیز شد و تو گوش ماهور با اینکه غرق خواب بود و صداشو نمیشنید گفت:یکی اینجا بد وابسته ات شده...
صورت خودشو کمی پایین آورد و بوسه ای زیر گوش ماهور زد و بعد از نفس کشیدن عطرش ، ازش فاصله گرفت...
و به سمت در اتاق که باز بود قدم برداشت و در رو پشت سرش آروم بست....

11 months, 1 week ago

ߊ߬ࡅ߭ـــܥ݆ــہ ܥ‌‌ܝ‌ ܟܿـــߊ‌ࡅ߭ــܝ‌‌ߊ‌ܥ‌‌ܘ ܟܿـــࡐ‌ߊ‌ܣࡅ࡙ـــܥ‌‌ ܟܿـــࡐ‌ߊ‌ࡅ߭ــܥ‌‌....

??میشه منو تنها نزاری ؟

??امیر: سرت که درد نمی کنه...؟

??چم شده من ماهور؟...

??میشه بشی فرشته زندگی امیر؟...

??ماهور که دیگه توانی نداشت...

?????? ????↻

11 months, 2 weeks ago

ساعت 7 پارت داریم

11 months, 2 weeks ago

معلومه‌پارت نمیخواین نه؟

11 months, 2 weeks ago

سلاممم بریم برای پارت امروز؟?
کامنتو کامل نکردین?

11 months, 3 weeks ago

روزتـ﹏ـ مـ﹏ـادر مـ﹏ـبـ﹏ـارکـ﹏ـ

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago