?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago
ابنرجب دمشقی از انسبنمالک، رضیاللهعنه، نقل میکند که ایشان میفرمود:
«هنگامیکه ماه شعبان فرا میرسید، صحابه بهکثرت قرآن تلاوت میکردند و زکات اموال خود را میپرداختند تا نیازمندان در ماه مبارک رمضان با خاطری آسوده و آرام به عبادت بپردازند.»
لطائفالمعارف، جلد ۱ صفحۀ ۱۳۵
امشب شب نیمهی شعبان است...
شبی که درهای آسمان به روی زمینیان گشوده میشوند و نغمههای استجابت، در گوش جان آدمیان به صدا درمیآیند. امشب، شبِ باران رحمت است که بر کویر دلهای تشنه و پژمرده میبارد، شبِ فرشتگانی که بالهای نورانیشان را بر سر بیداردلان عاشق میگسترند. باد شبانه، پیام مغفرت را از عرش به فرش میرساند و ماه، رازهای آسمانی را بر چهرهی سکوتِ شب بهدست ابدیت میسپارد.
این شب، شب دلهایی است که از هیاهوی دنیا گسستهاند و در خلوتی سرشار از ذکر، به درگاه دوست پناه بردهاند. شب استغفار، شبِ تضرع، شبِ نالههای پنهانی که در سراپردهی مهتاب، به اوج اجابت میرسند. امشب، شب آشتی است، شبِ دستهای خالی و دلهای شکسته، شبِ عاشقانی که سر بر سریر سجده و سجاده مینهند و با هزار امید و انتظار به بارگاه نور و حضور میروند.
پس ای جانِ بیقرار! امشب، دلت را از هر غبار کهنه بشوی، اندوهت را به دست مهربانی او بسپار و در روشنای این شب قدسی، دستانت را به آسمان بلند کن؛ زیرا که امشب، شب اجابت است، شبِ آنکه اگر بخوانیاش، پاسخت خواهد داد، اگر بگریی، آرامت خواهد کرد، و اگر بازگردی، در آغوش رحمتش جای خواهی گرفت...
امشب را غنیمت بشمار..
✍ حیدر حمید
دوست صاحبدلی لینک کانال زیر را برایم فرستاد. درسگفتارهای خجستهای در آن به اشتراک نهاده میشد؛ دریغم آمد که لینک آن را با شما شریک نکنم.
https://t.me/Heidarkhoshzaban
سفرت بهخیر، اما..
مرگ را چگونه یافتی؟ دریده شدن جامهٔ جان چگونه بود؟ صدای آنکه پیغام مرگ را آورد، بوی چه میداد؟ میتوانستی نگاهت را در نگاه او بدوزی؟ میگویند: مرگ، دستی سرد و پایی گرم دارد، همینگونه بود؟ نگفتی به آنکه به دنبالت آمده بود که مسافری؟ میگفتی که مسافرکُشی رسم سیهکاسهگان است! میگفتی: بگذار به خانه بروم، جاییکه "حاجیوالده" منتظر است. میگفتی که "جوانمرگی" و "مسافری" و "بیماری" و "تنهایی" و "غربت" و "چشمانتظاری مادر و خواهر و برادر" سخت است، خیلی سخت است، سختتر از غم، دشوارتر از اندوه، طاقتسوزتر از غربت! میگفتی جانت درد دارد، تکیده است، ترسیده است، آزرده است. میگفتی چشمداری تا چشمت به دیدن بهار و باد و باران روشن شود، به دیدن بذرهای فرورفته در خاک خواب، در جان جوانه، در دل دانه.
جمشید عزیز، به سفر رفتی؛ "سفرت بهخیر، اما تو دوستی خدا را، چو از این کویر وحشت؛ به سلامتی گذشتی، به ستارهها به گُلها، برسان سلام ما را!"
پیشتَرَک که سرت را بر سرجای خاک نهادیم، از نگاهت آرامش میتراوید، خُرسندی میجهید، خوشحالی فرومیچکید.
بهحق، جاییکه رفتی از اینجا بهتر خواهد بود. قدر مسلَّم آن است که آنجا مردمانی خواهند بود با یکچهره، با یک سخن، بر یک سخن، بر یک طریق، بر یک راه. نه دروغی خواهد بود و نه حقدی و نه جوری و نه ظلمی و نه قتلی و نه مرگی و نه رَفتی و نه رُفتی. قطعاً آنجا دانایان اَکت خدایی نخواهند کرد و دارایان باد بلاهت به غبغبه نخواهند انداخت.
رفتن -و آن هم به اینسان- برایت فرخنده و پُرخنده بود و برای ما، رنجآور و حسرتبار. خدای بینیاز، روحت را شاد بدارد و تو را در جوار نیکوترین رحمتهای خویش جای دهد. بمنه وکرمه
در دل مسلم مقام مصطفاست
اینجا غـ.ـزه است. جاییکه جنایتپیشهگان هوایش را به دودِ باروت و بوی تابوت آلودهاند. خانهها را خراب کردهاند و لانهها و آشیانهها را به فلاخن خون و خشونت بستهاند. نه مسکنی برای سکونت باقی مانده و نه مأمنی برای امان یافتن. سرجای شب این مردم، خاک است و مشعل، مهتاب و سُفره، حاوی تکه نانی خشک و کپکزده و اندک آبی گندیده! اما، دل این مردم روشن است، در دل شان خورشیدِ بیغروبِ عشق دُردانۀ آمنه میتابد، نَفَسهای شان بوی محبت میدهد و از نگاه شان، نورِ محمد، صلیاللهعلیهوسلم، به دیده میآید. به راستی که در دل اینان، مقام مصطفاست، محبت مصطفاست، نام مصطفاست!
اینک که ایام خجستۀ میلاد مسعود آن گرامیمردِ عالیمرتبت است، در همان چادرهای سُست و نااستوار، لرزان و ناپیدار، مراسم میلاد برگزار کردهاند و در نکوداشت این ایام، جشن آراستهاند. کودکان خود را گردآوردهاند و با استفاده از این ایام، میخواهند بذر محبت و معرفت آنجناب را در دل و دیدۀ آنان غرس کنند. باشد که آنان در آینده بالنده شوند، داننده شوند، به رُشد برسند، فضیلتمند گردند، اخلاق را پاس بدارند، به ارزشهای بگرایند، زیباییهای را بگسترند، از بدیها بهدور شوند، خوبیها را خوی غالب خود کنند، حرمت نگهدار شوند، به سُرور و سعادت برسند، به همسایگی خورشید بروند، مداراگر و صلحجو و جوانمرد بار بیایند و چونان مقتدای خود، دستِ کرم و کرامت بر همه بگسترند و دلی به پهنای قیامت فراچنگ آورند. حقیقتاً؛ چه سرفراز ملتی، چه سربلند مردمی، که خاک راه شان بود، شرافت جبين من!
راستی، برنامۀ ما در این ایام چه بوده؛ برای خودِ ما، خانوادۀ ما، محلۀ ما، کودکان ما، مسجدما و...؟!
?
او همان کسی بود که در طول دوران حیات مبارک خویش، نه بر سیمای کسی تپانچهای زد و نه صدای خود را بر کسی بلند کرد و نه بر کسی درشت و ناصواب گفت و نه حق کسی را تلف کرد و نه به آبروی کسی دست دراز کرد و نه حریم عزت و آبروی فردی را زیر پا کرد و نه از قدرت خود سوءاستفاده کرد و نه به مالومنال مردم چشم دوخت و نه به متعلّقان خود اجازه داد تا در سایۀ اقتدار او بر مردم ظلمی روا بدارند و نه برای گسترش اندیشه و پیامش دست به خیانت و جور و تعدی و بیانصافی زد. او از تمام این موارد فارغ و فارق بود. چه که او نیازی به این موارد نداشت. پیام او، پیام سرشتِ مردمان بود. درس او، درس آزادگی بود. آموزههای او، همه بر مبنای عدل و عشق و نور و فضیلت و آزادی پیریزی شده بود. کسیکه با چنین پیامی در بین مردم بیاید، او نه نیازی بهزور دارد و نه هم محتاج زور و غدر و قتل و خیانت است. تاریخ عاجز است از اینکه مردی را به قامت او به ما نشان بدهد و یا به ما بگوید که کسی را سراغ دارد که چون اوست و در رفتار، زندگی، اندیشه، منش و جهاننگری به او ماننده است. حاشاوکلا. دیگر زِهدان تاریخ، از زادن چنان مردی بلندقامت و عالیمرتبت و بزرگوار و بزرگمنش عاجز است. او آبروی زمین است و بهای زمان. زمین ما با وجود او بها یافته و زمان، ارزش خود را از نام او گرفته است.
خوشسعادت مرد و مردمی که به او اقتدا کرده و در مسیر او رفتهاند. مبارک ملتی که بر نقش قدم او قدم گذاشته و از آموزههای او برای بهبود دنیا و آخرت خود کار گرفتهاند. مسعود جامعهای که برای رهایی و آزادی و آگاهی و آبادی خویش، سر بر آستان ارادت او نهاده و سخنان او را بر سرِ سرِ خویش گذاشته و آن را موبهمو به کار بستهاند.
و ما چهقدر خوشسعادتیم که از شمار امتیان و پیروان آن جنابیم. چه نعمتی برای ما بالاتر و گرامیتر از این نعمت میتواند باشد که از شمار پیروان آنجناب هستیم. ایکاش، در این روزها که با نام نامی و اسم سامی و لقب گرامی آن عالیجناب گره خورده، در خصوص میزان تعلق و نزدیکی اندیشه و رفتار خود به اندیشه و رفتار آنحضرت بازنگری میکردیم. یکبار از خود میپرسیدیم که ما چقدر به او نزدیکیم. رفتار ما چه میزان مشابه رفتار اوست و گفتار ما چقدر به گفتار او ماننده است. چه خوش است که این ایام را غنیمت شماریم و در این موارد بازنگری دقیقتری انجام دهیم. به خود مراجعه کنیم، به جامعۀ خود بنگریم، فضای خانوادۀ خود را از نظر بگذرانیم، محیط کاری خود را مورد بررسی قرار دهیم و تمام داوریهای خود را به نزد آن داور اندازیم تا میزان صحتوسقم و غثوسمین کارها و امور ما بهخوبی واضح شود. مبارک است اگر این روزها را غنیمت شماریم و نگاهی به پشت سر خویش بیندازیم و دقیقتر نگاه کنیم که سال گذشته و سالهای گذشته را چهسان سپری کردیم و تا اینجای کار چگونه آمدیم و سپس در پرتوِ همان، برای سال آینده و سالهای آینده برنامهای و طرحی و کاری نو روی دست گیریم. این، شاید اندکترین کاری و پیامی باشد که از ربیعالأول و ایام خجستۀ آن میتوانیم فراچنگ آوریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) صحیح الأدب المفرد: 207.
(2) المستدرک علی الصحیحین: 2175.
(3) طبرانی (الکبیر): 9993.
(4) مشکاة المصابیح: 5051.
(5) بخاری: 5971.
(6) نگا: النحل: 58.
(7) ترغیب و ترهیب: 1973.
(8) مشکاة المصابیح: 5198.
(9) السیرة النبویه (إبنهشام): جلد 1 صفحۀ 141.
(10) أبوداؤد: 3052.
?
گویا در نگاه خجستۀ او، هفتادوپنج درصد این اعتنا، به مادر برمیگشت و بیستوپنج فیصد باقیماندۀ آن به پدر و اینجا شما بهجای مادر بگذارید «زن» و بهجای پدر بگذارید «مرد». او همان کسی بود که دقیقاً در زمانیکه زنان زندهبهگور میشدند، او اساسیترین طرحها و پلانهای خود را با همسرانش در میان مینهاد و از آنان برای برنامههای خود نظرخواهی میکرد و سپس بر اساس نظر آنان نیز عمل میکرد. او همان کسی بود که در روزگاری که اگر دختری در خانۀ کسی به دنیا میآمد، چهرۀ آن شخص از کثرت اندوه و خشم سیاه و کبود میشد، (6) او در همان زمان میگفت: اگر کسی دو یا سه دختر / خواهر را تربیت کند و آنان را به بالندگی برساند، به بهشت داخل میشود. (7) او همان کسی بود که در روزگاری که زن بودن، جرمی مُسلّم بود، او پای زنان را در تمام عرصههای دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و نظامی گشود. پیشتر از آمدن او، زن بهحیث انسانی عاقل و ممیز و صاحباختیار شناخته نمیشد، اما زمانیکه او تشریف آورد و جهانبینی خود را برای مردم معرفی کرد، تمام عرصهها را برای زنان باز کرد، از مسجد تا بازار از بازار تا میدان جنگ و از میدان جنگ تا عرصههای رهبری و مدیریت کلانمسئولیتهای جامعۀ مسلمانان.
او همان رهبر خِردمند و عالیمرتبتی بود که روزگاری که بنای کار بر باداری و سالاری بود، او در کنار بردگان نشست و به همۀ عالم و آدم با صدای بلند اعلان کرد که هیچکس بر دیگری هیچگونه فضیلت و برتری ندارد مگر به پرهیزگاری و اخلاقمداری. (8)
در زیر چتر اعتنای او، همانسان که ابوبکر قریشی و علی هاشمی جای میگرفت، سلمان فارسی و صهیب رومی و بلال حبشی نیز جای میگرفت. در آن جمع نه کسی از جهت نسل و طبقه و طایفه و قبیلۀ خود فراتر مینشست و نه هم کسی فروتر. همه در یک ردیف بودند و ملاک برتری و بهتری در بیان آنان، تقوا و اخلاق و اندیشه و فضیلت و معرفت بود.
او همان شخصیت گرانقدری بود که با آمدنش، فواصل طبقاتی را از میان برداشت و بنای جامعه را بر اصل اصیل انسانیت و اخلاق گذاشت. در جامعۀ او، همانسان که مسلمانان و همکیشان او زندگی میکردند و به کار و معامله و تجارت میپرداختند، به همان شکل، نامسلمانان نیز به زندگی و کار و معامله میپرداختند.
او در همان روزگاری که زورگویان و متکبران، با استفاده از زور و قدرت خود بر ضعیفان و بیچارگان ظلم و تعدی میکردند، او در کنار آنان ایستاد و از حق آنان دفاع کرد و نخستین سازمان دفاع از حقوق بیچارهگان و مظلومان را پایه نهاد و تا آخرین روز حیات خویش از آن حمایت و صیانت کرد. (9)
او در همان برهوت ظلم و بیعدالتی، با صدای بلند در بین تمام انسانها فریاد زد و گفت: آگاه باشید، اگر یکی از شما به فردی کافر که در پیرامون او زندگی میکند ظلمی روا داشت، یا از حق او کاست، یا او را بالاتر از توان او به کاری مجبور کرد و یا از او بهزور و اجبار چیزی گرفت که دل او نمیخواست آن را به آن فرد مسلمان بدهد، من در روز قیامت در کنار آن کافر ایستاده میشوم تا حق آن کافر مظلوم را از آن مسلمان ظالم بگیرم. (10)
او کسی بود که برای گسترش اندیشه و جهانبینی نجاتبخش خویش، نیازی بهزور و چوب و چماق و شمشیر نداشت، او از راه دلها به سرزمینهای وجود آنان وارد میشد. او با پیامی سبز و نجاتآفرین به سراغ آنان میرفت. او با لوای سعادتآفرینِ عزت و فضیلت و معنویت و عقلانیت و بیداری و هوشیاری به نزد آنان میرفت. او پیشتر از اینکه دعوت خویش را با سخن برای دیگران تبیین کند، در رفتار خویش آن را به دیگران نشان میداد. او بهجای اینکه مردم را با زبان و بیان شیفتۀ دینش کند، با کردار و رفتارش آنان را گرویدۀ اعتقادش میکرد. او بهجای اینکه با مناظره کسی را به قناعت برساند، اعمال و افعال و اقوال دینی خود را در نظرگاه آنان مینهاد تا آنان ببینند و بدون پُرسیدن و گفتن و شرح دادن، به کُنه و حقیقت دعوت و رسالت او پی ببرند.
?
زمانیکه شمع وجودت خاموش شد، پرتو یادت نیز در دلها فروخواهد خفت. کمکمک با هفتهزار سالگان، سربهسر خواهی شد. زورق نامت در اقیانوس فراموشی به سمت بیسو خواهد خزید و با غروب خورشید یادها، یادت نیز در پس آبهای فراموشی، پنهان خواهد شد. باد سردی که چونان سمندی چموش، بر صفحهی اقیانوس رخش بینیازی میتازاند، تو را نیز در صمیم خود فروخواهد برد و با آن زوزههای آبستن ترس، مژدهرسان تنهاییات خواهد شد. تنهایی، همان مواجههی ثابتی که هیچگاه نتوانستی از دست آن برهی؛ پیش از آمدن به دنیا، در دنیا و در دنیای دیگر. تا آدمی بهخاطر میآورد، تنها، تنهایی بهخاطرش میآید؛ او هرچند بهصورت و بهظاهر اجتماعیترین موجود هستیست، اما در حقیقت، از او تنهاتر کسی نیست. او به تنهایی رنج میکشد و سختی میبیند و فکر میکند و میترسد و بیقرار میشود و خوابِ پریشانی میبیند و بیماری میکشد و میخندد و شاد میشود و عربده میکند و میسوزد و میشرمد و میشکند و به زمین میخورد و لِهولورده میشود و میگرید و میبیند و میشنود و میخوابد و بیدار میشود و به احتضار میرود و قالب تهی میکند و سرانجام، به همان تنهایی، سر بر سرجای خاک مینهد و پدرود حیات میگوید. باید بپذیریم که او تنهاست، تنهای تنها. یالوم همین تنهایی را، بخشی از هستی او میدانست، بخشی از بود و هویت او، بخشی از وجود او که با داغ زاده است و در پیلهی تنهایی خود تنهاست.
اینجا که من نشستهام، خاک استاد ما مولانا نجیبیست؛ علیهالرحمةوالرضوان. همو که از تنهایی بیزار و گریزان بود؛ اینک، همینجا، دقیقاً همینجا، پیکرش تنهای تنها زیر خروارها خاک است. به یاد میآورم که در یکی از آخرین دیدارها که به حضورش نائل شده بودیم، سر از بالین بیماری برداشت و با دوستان اختلاط کرد. هرچه بیشتر مینشستیم، قبراقتر و سرحالتر میشد. او میگفت: درمان درد من، دیدار است؛ دیدن دوستان است، مجالست با همدلان است، مصاحبت با آشنايان دردآشناست؛ آنسان که دیدارها دردهایم را دوا میکنند، هیچ داروی نمیکند.
یاد آن آموزگار خیر و خرد و خوبی بهخیر باد.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago