هَمْـ قَلَم🖋𝐻𝐴𝑀 𝐺𝐻𝐴𝐿𝐴𝑀

Description
قلمم را به خوناب غمت آغشته می‌کنم و بر کاغذ،رگبار سیاه دلتنگی را فرود‌ می‌آورم....
https://t.me/HarfChatBot?start=76221d7f8340
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago

5 months ago

و من ایستاده ام به تماشای خاکی که از گور آرزوهایم برخاسته

5 months, 1 week ago

دیگر خسته شده ام.
خسته از تشویش درون مغزم که همچون گلوله ی سربی در مجرای افکارم می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد؛ اما دریغ از شلیک شدنی.افسار روحم را دست گرفته و می‌تازد.به کجا؟نمیدانم.فقط ضرب سُم‌هایش بر دفتر شنی سرم را می‌شنوم.
بوی جنگ می‌آید.جنگ تن به تن.شاید در منطقه ماراتن مغزم.شاید مانند جنگی میان ایرانیان و یونانیان.که سرانجام بیگانه بر من پیروز شود و به خود ببالد.اما او بیگانه نیست.او روزی آشناترین بود.ناگهانی بیگانه شد.فاصله ی بین قریبی و غریبی گاهی تنها یک نقطه است.
نمی‌دانم.چندیست گویی خون در مغزم جریان ندارد.به هرچه که می‌اندیشم،انتهایش هیچ نمی‌یابم.قلبم هم خالیست.هیچ آتشی در آن نمی‌جوشد که نگران ویرانگی اش باشم.اما خوب که دقت می‌کنم،پشت پلک هایم هنوز تصویری از او مانده است.

5 months, 3 weeks ago

هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه،خداوند نشد

6 months, 3 weeks ago

رفتنت شیشه ی تَرَک‌برداشته ی دلم را چه بی‌رحمانه شکاند.و چه عجیب از آن روز در نقطه ای نامعلوم، ابهام را می‌بینم.و چه ناجوانمردانه به هدررفت زندگی خود نگاه می‌کنم بدون ذره ای ترس.یادم می‌آید همیشه از این که عمرم تلف شود، می‌ترسیدم.اما تو مرا با ترس هایم روبرو کردی.و چه ریاکارانه از پسشان برآمدم.
خوب از خجالتم درآمدی عزیزکم.دست مریزاد.

7 months ago

آخرین روز پاییز ۱۴۰۳تان به شادی

7 months ago
9 months, 1 week ago
9 months, 3 weeks ago

تقریبا فراموشت کرده بودم.دیگر کمتر به یادم می‌آمدی.کمتر برایت اشک می‌ریختم چون کمتر خاطره‌هایمان را به یاد می‌آوردم.
اما دیروز از زمانی که از خواب بیدار شدم،انگار همه چیز با روز‌های دیگر فرق داشت.هوا عجیب ابری بود و فضای اتاق نمناک بود.دلم گرفت.
دیروز از همان صبحش هم معلوم بود که رازهایی با خود آورده.
حاضر شدم و به سرکارم رفتم.پس از صرف صبحانه،مثل همیشه پشت میز نشستم و تا ظهر با مردم سر و کله زدم.
موقع رفتن به خانه شده بود.بعد از اینکه کامپیوتر را خاموش کردم،دستم به لیوان خورد و تمام چای درونش ریخت.ناراحت شده بودم از اینکه چای ریخته بود اما او بی‌اعتنا به ناراحتی من،سطح میز و سرامیک‌ها را کثیف و لکه‌دار کرد.همانجا بود که یاد تو افتادم.خداحافظ گفتی و رفتی.من آنقدر شوکه شده بودم که حتی دنبالت نیامدم.این اولین باری بود که به من خداحافظ خشک و خالی می‌گفتی.قبلا ها قبل از خداحافظی،میگفتی که مراقب خودم باشم.اما این‌دفعه فقط خداحافظی کردی.این‌بار انگار حسی درون چهره‌ات نبود.انگار مثل قبل نبودی.خداحافظ گفتی و رفتی و من به تماشای رفتنت مشغول شدم.
راستش را بخواهی هنوز حس می‌کنم برمی‌گردی و می‌گویی همه این‌ها یک شوخی بود تا من را اذیت کنی.
دوستانم می‌گویند دیوانه شده‌ام.می‌گویند آخر کدام شوخی پنج ماه طول می‌کشد؟من هم بهشان می‌خندم.ناراحت نشو.نمی‌دانند من و تو چقدر درکنار هم دیوانه‌ایم.دیوانگی در کنار تو واقعا هم عالم دیگری دارد.
دیشب دلم خیلی برایت تنگ شد.شوخی‌ات اگر طولانی تر بشود،مزه‌اش از بین می‌رود.بس است دیگر عزیزم.
صبح امروز حس کردم دیروز به من می‌گفت که من تو را از یاد نمی‌برم و تو هم هیچ‌وقت برنمی‌گردی.من هم برای اینکه به دیروز ثابت کنم اشتباه می‌کند،قرار شد امروز اصلا به تو فکر نکنم؛اما وقتی آبدارچی لیوان چای را روی میزم گذاشت،یاد دیروز افتادم.

10 months, 1 week ago

باور نمی‌کنم ولی
انگار غرور من شکست...?

1 year ago

یاد آن روز بخیر..!
همچو گنجشکی که زیر برف مانده چندی روز،
به خانه ی گرم دلم پناه آوردی
نان و آبت دادم
و با شیره ی مهر خود،برایت پتویی بافتم از جنس عشق
بهبود یافتی
گرم شدی
سیر شدی
بهار شد
یاد آن روز بخیر..!
که بهار شد
دیگر خبری از برف و بوران نبود
دیگر هوا،هوای تو بود
با صدای نرم و زننده‌ات آواز را آغاز کردی
آواز خواندی و آواز خواندی
با جیک جیک‌های کودکانه‌ات
از بهار گفتی
از پرواز گفتی
از عشق گفتی
خواندی و خواندی و من مست آوایت شده بودم
آن‌قدر غرق شعرهایت شدم که نفهمیدم کی کوچ کردی
یاد آن روز بخیر..!
که تو رفتی با نسیم وحشی بهار
و لحظه‌ای به من نیندیشیدی
یاد آن روز بخیر..!
من اینجا در خماری صدایت ماندم و ماندم و ماندم
تو اما با هم‌سن و سالانت سرود می‌خواندی
از این شاخه به آن شاخه
و در تلاطم امواج آفتاب،گرم می‌شدی
و گندم‌های مزارع حاج قربان،غذایت می‌شدند
یاد آن روز بخیر..!
که تو آن‌قدر نبودی و نبودی
که برایم واپسین نفس ها مانده بود
واپسین جان
واپسین حرف
و زمزمه می‌کردم:
«یاد آن روز بخیر..!
که او بود...»
و سپس مُردم
حال ای پرنده‌ی کوچک و زیبایم
در جنگل ها
و بر روی شاخه‌ها قدم بزن
و جیک جیک کن
و بر فراز آبی آسمان بهار
پر بکش و پرواز کن
خوش و خرم باش
و اگر روزی آفتاب از مغرب طلوع کرد
و یادم افتادی،
تک نفسی را هدیه‌ی روحم کن
که من بیش از این را از تو نمی‌خواهم

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago