?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago
من غر میزنم ،
که تو بغلم کنی!!
من گریه میکنم که تو بغلم کنی ،
من لج میکنم که تو بغلم کنی ،
آخه من توی بغل تو آروم میشم?*♥️**?️*
حالتون چطوره؟
https://t.me/BiChatBot?start=sc-854733-DZOF1E6
- تو چت شده؟ چرا انقد نسبت به من و حرفام خنثی ای؟
+ میدونی.. ما ادما تا یجایی کنار میایم، بحث میکنیم، گله میکنیم از یه تایمی به بعد سکوتو ترجیح میدیم به همه چی..
دیگه حوصله اینکه بشینی ساعت ها بحث کنی و به نتیجه ای نرسی رو نداری
از یجایی به بعد جنگ و دعوا فایده ای نداره فقط باید دور شی..
- یعنی میخوای ترکم کنی؟
+ من خیلی وقته ترکت کردم و تو خبر نداری.. ما بین سکوت کردنام، بحث نکردنام اروم اروم فاصله گرفتم و از روت رد شدم..
#part29♥️? صبر نداشت.انگار او نبود که ده سال تحمل کرده بود.فقط میخواست به زودی آزاد شود.با فکری که به ذهنش آمد. اخمهایش را در هم کشید.اینکه نفس هم مشتاق است کیارش آزاد شود؟برای دیدینش چه؟ با رفتن پدر و مادرش به سلولش رفت تا آنجا کمی آرامش بگیرد.خنده دار…
#part29♥️? صبر نداشت.انگار او نبود که ده سال تحمل کرده بود.فقط میخواست به زودی آزاد شود.با فکری که به ذهنش آمد. اخمهایش را در هم کشید.اینکه نفس هم مشتاق است کیارش آزاد شود؟برای دیدینش چه؟ با رفتن پدر و مادرش به سلولش رفت تا آنجا کمی آرامش بگیرد.خنده دار…
#part29♥️? صبر نداشت.انگار او نبود که ده سال تحمل کرده بود.فقط میخواست به زودی آزاد شود.با فکری که به ذهنش آمد. اخمهایش را در هم کشید.اینکه نفس هم مشتاق است کیارش آزاد شود؟برای دیدینش چه؟ با رفتن پدر و مادرش به سلولش رفت تا آنجا کمی آرامش بگیرد.خنده دار…
#part28♥️? کیارش با شنیدن اسمش که با بلندگو صدایش میزدند از روی سکو پایین آمد. به طرف راهرویی رفت که انتهایش دری بود و از آنجا به سالن ملاقات میرفتند. سربازی به سمتش آمد و به سمت سالن بردش. دیگر عادت کرده بود به اسیر بودن.نیمی از عمرش را در زندان گذرانده…
#part28♥️? کیارش با شنیدن اسمش که با بلندگو صدایش میزدند از روی سکو پایین آمد. به طرف راهرویی رفت که انتهایش دری بود و از آنجا به سالن ملاقات میرفتند. سربازی به سمتش آمد و به سمت سالن بردش. دیگر عادت کرده بود به اسیر بودن.نیمی از عمرش را در زندان گذرانده…
#part28♥️? کیارش با شنیدن اسمش که با بلندگو صدایش میزدند از روی سکو پایین آمد. به طرف راهرویی رفت که انتهایش دری بود و از آنجا به سالن ملاقات میرفتند. سربازی به سمتش آمد و به سمت سالن بردش. دیگر عادت کرده بود به اسیر بودن.نیمی از عمرش را در زندان گذرانده…
#part27♥️? ناراحت گفت:دوست داشتم بمونی. صورتش را بوسید و گفت:قول میدم فردا بیام. با صدف خدافظی کرد و با شب خیری به طرف اتاقش رفت. روی تختش دراز کشید و به جایی که طاها یک ساعت قبل نشسته بود زل زد. انقدر با شور و شوق به آنجا نگاه میکرد که انگار خود طاها…
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 3 weeks ago