Why Pay for Entertainment? Access Thousands of Free Downloads Now!

STONY ®

Description
Advertising
We recommend to visit

فروش سرویس v2ray,
با،سرعت و کیفیت،بالا
Admin @VPNC_admin
چنل رضایت : @rezayat_VpnC

Last updated 1 month, 1 week ago

Last updated 1 week, 5 days ago

Open.Spotify.com/artist/22JEUmtistKr0HiTO5vzUg

soundcloud.com/prodkiakarami

Instagram.com/prodkiakarami

Support : @MKiaKarami

Last updated 3 months, 3 weeks ago

1 Monat, 2 Wochen her
1 Monat, 2 Wochen her

دوتا ایموجی عنم رو این بزارید

1 Monat, 3 Wochen her

بچه که بودم
دهه بیست سالگی زندگی مو چه رویایی میدیدم
رییییییییدم من توی این وضع

3 Monate, 2 Wochen her

میدونی چرا شبا خوابم نمیبره؟
چون حس میکنم در طول روز زندگی نکردم

3 Monate, 2 Wochen her

ری اکشن یادتون نره‼️😈

3 Monate, 2 Wochen her
6 Monate her
6 Monate her

دووم بیار دنیا بی رحمه...

7 Monate, 3 Wochen her
STONY ®
7 Monate, 3 Wochen her

در میانسالی این شهر خسته، حومه‌ای است کز کرده در گوشه‌‌ی زمین‌های خیابان‌های تمام شده، پر از ساختمان‌های عجیب که دلیلی برای وجود میان این غبار سنگین نداشتند و کوچه‌هایی عریض و پهن که میان این سوله‌های غول پیکر فاصله انداخته بودند. شهر، دور از این‌ حومه، پر بود از مکان‌های عجیب و دیدنی برای خریدن و خوردن و گشتن و مردن و عاشق شدن؛ و این حومه‌ي آشفته، جایگاه راندگان این زندگی شهری بود. آدم‌هایی که زیر فشار چرخدنده‌های سنگین سربی لیز خورده و به این کوچه های پهن گریخته بودند. مردمانی خسته و زخمی، مرده میان دردهاشان و رانده از شهرهشان، آشفته از افکار و قرض‌هاشان و در نهایت گرسنه و خسته و درمانده... ساختمان‌های بزرگ و بی مصرف مادر مهربان این بینوایان بود؛ مردمان هرجا که می‌رفتند شب به سوراخ های خود در این دخمه‌های بی‌مانند می‌گرختیند... جعبه های حلبی پر بود از چوب‌های درختانی مرده که تا صبح میان سرمای شب و ناله‌ي مردمان می‌سوخت. کوه‌ها، تماشگر این حومه نشسته بودند و به تک به تک آدم های بی جان و رنجمندی می‌نگریستند که در امید به فکر ادامه بودند... نیروگاه بزرگ برق شهر درست در همین حومه واقع بود. لا به لای این کوچه های خاکی پر بود از درب‌های زردی که مهاجمان یخزده و گرسنه را با قفلی فلزی و سنگین از خود گریز می‌داد.
جوانان مغرور با دختران فراری از ترس مردان شهری،‌ روزی به اینجا می‌گریختند و با کم شدن الوارها به ناچار عشق آتشین خود را در این حلبی‌های سنگین می‌سوزاندند. کودکانی در این حومه چشم می‌گشودند و تا پایان عمر بدون دیدن کافه‌های خوشبو و مزون های خوشرنگ و سینماهای بزرگ از دنیا می‌رفتند. گهگداری مردانی جوان رفته رفته از این نهایت می‌گرختند و می‌رفتند تا در شهر بمیرند... هدفشان در نهایت به گلوله‌ای شلیکی از تفنگ پاسبانان یا به سیلی محکم شهر و یا شسته شدن به باران های تند اسیدی، می‌مرد... خیلی از این مردان هم می‌رفتند، می‌دیدند و از ترس به همان اول برمی‌گشتند. نه مدرسه ای بود، نه کتابخانه‌ای و نه هیچ معلمی. نهایت، "مردن" بزرگترین معلم این مردان بود،‌ و پدر، و برادر،‌ و بخشی از خود آنها.
در میانة‌ این مردن و تلاش نمردن،‌ "جوانی" بود، و زندگی،‌ و شوق. کودکان در همین کوچه های باز می‌دویدند. جوانان عاشق می‌شدند. پیر ها قصه می‌گفتند و زندگی در جریان بود...

ژاژ میگویم و از گفته ی خود دلشادم...

We recommend to visit

فروش سرویس v2ray,
با،سرعت و کیفیت،بالا
Admin @VPNC_admin
چنل رضایت : @rezayat_VpnC

Last updated 1 month, 1 week ago

Last updated 1 week, 5 days ago

Open.Spotify.com/artist/22JEUmtistKr0HiTO5vzUg

soundcloud.com/prodkiakarami

Instagram.com/prodkiakarami

Support : @MKiaKarami

Last updated 3 months, 3 weeks ago