ریمیکسی که غمِ زیادی داره..

میبینی؟ زندگی به زور شبیه قصه‌ها نمیشه.

اما من برایت نوشتم؛انقدر که، جوهرهایمان تمام شد؛
و برگِ سفیدی نماند؛ برای نوشتن.
پس برایت، رویِ برگ های پاییزی نوشتم؛
رویِ موج های ساحل نوشتم.
تا شاید، روزی بخوانی.
من، تو را زندگی کردم.

تلافیش بمونه برا وقتی که لازمم داشتی .

من آغاز میکنم یه پاییزه پر از مرگ.
- علی سورنا

چه اشکالی دارد سکوت کردن؟
وقتی هیچ کلمه و جمله‌ای، به‌ درستی حال‌مان را
توصیف نمی‌کند.

متأسفانه ذوقمون برای زندگی خیلی وقته کور شده.

اگر مرا خفه کردند،
نعره‌ی مرا نمی توانند خفه کنند،
یادت باشد،
که بعد از مرگ نیز من فریاد خواهم کشید.
- غلامحسین ساعدی

- چگونه او را سرزنش کردی ؟
- به همه سو نگاه میکردم جز چشمانش...

غمگین مشو عزیز دلم!
مثل هوا کنار توام، نه جای کسی را تنگ می کنم، نه کسی مرا می بیند، نه صدایم را می شنود...
دوری مکن!
تو نخواهی بود، من اگر نباشم.
- شمس لنگرودی