Drops of Jupiter ✨

Description
پیله‌ات را بگشا،
تو به اندازه پروانه شدن، زیبایی🦋


صبا هستم، یک کرم ابریشم در تلاش برای پروانه شدن🐛
باعث افتخاره که در این مسیر همراهیم می‌کنید :))

دانشجوی ارشد مشاوره خانواده
Advertising
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?

1 month, 3 weeks ago

فکر کنم دیروز یک دوست کوچولو پیدا کردم :))
یک دوست وروجک ۷ ساله که در دقایق ابتدایی کلاس وقتی چشم از او برداشتم و لحظه بعد دیدم که از طاقچه پنجره که شاید یک و نیم برابر قدش بود، نه تنها بالا رفته، بلکه فاتحانه آن بالا ایستاده است و مشت‌ها را بالا برده، غافلگیرم کرد (قطعا به بهانه باز کردن پنجره رفته بود، اما نفهمیدم که اصلا چطور رفت آن بالا؟!)
و از آن لحظه به بعد، بوم؛ کلاس ترکید.
به جد عرض می‌کنم، در همان حینی که وروجک آن بالا بود، دیدم که دیگرانی هم دست به کار شده‌اند و دارند از باقی طاقچه‌ها بالا می‌روند! احساس کردم دارم به یک ارتش کوچک و فرمانده‌اش نگاه می‌کنم.

وروجک شاید یکی از بچه‌های ریزنقش کلاس باشد اما وقتی می‌گفت "با من بخونید"، همه با او دست می‌زدند و می‌خواندند "ما همه ترکیم و بربری می‌خوریم" (علی‌رغم اینکه ترک هم نیستند) و اگر وروجک می‌گفت "بچه‌ها نخونید"، بچه‌ها دیگر نمی‌خواندند.
وروجک، قلدر محله‌ایست برای خودش؛ کافیست یکی از بچه‌ها ذره‌ای خاطر همایونی را مکدر کند تا کتکی نوش جان کند با ضمیمه یک همچین جمله‌ای که "رو اعصاب من نرو بچه پررو" یا "مگه خانم نمیگه بشین؟!"

پس از آنکه وروجک را با ترفندهایی خاص سر جایش می‌نشانم، جلوی نیمکتش زانو می‌زنم تا هم‌قدش شوم و همینطور که نقاشی می‌کشد به او می‌گویم: اگر کسی ما را عصبانی کند، بنظرت چه کار دیگری جز کتک زدنش می‌توانیم انجام دهیم؟
وروجک می‌گوید: هیچی، فقط باید زدش، اینا خیلی پررو ان.
احساس می‌کنم وروجک از وقتی که در گذشته، دورادور می‌دیدمش تا حالا که رو در رویش قرار گرفته‌ام، در پس تقریبا تمام رفتارهایش می‌گوید "مرا ببین، مرا ببین".
می‌گویم: من قبلا تو را در برنامه‌های مدرسه دیده‌ام.
توجه وروجک جلب می‌شود.
نگاهی نسبتا طولانی به من می‌اندازد و می‌گوید: چه کار می‌کردم؟
- دیدم که برای عزاداری‌ها نوحه می‌خواندی.
حین نقاشی لبخند ریزی می‌زند که نشان از افتخار دارد.
- دیگر چه کار می‌کردم؟
- اوه، شنیدم که خاطره‌ای تعریف کردی از کشتی گرفتنت.
نظر وروجک کاملا جلب شده است و برای لحظاتی گویا با ناباوری مستقیما نگاهم می‌کند.
- تعریف می‌کردی که با بچه فامیلتان کشتی می‌گرفتی و می‌توانستی او را ببری اما چون از تو کوچک‌تر بود، گذاشتی که او ببرد.
بادی به غبغب می‌اندازد و می‌گوید: آرههه اون کار من عین پوریای ولی بود!
می‌خندم و می‌گویم: آره عین پوریای ولی بود، حالا بگو ببینم به‌نظرت پوریای ولی، در کلاس دوستانش را کتک می‌زند؟
سر بورش را (که خیلی با خودم مبارزه کردم تا انگشتانم را داخلش نبرم) روی نقاشی خم می‌کند و با همان لبخند ریزش می‌گوید: نه.
بهش می‌گویم: من این را در تو می‌بینم؛ دوست داری بهم قول بدهی که تلاشت را بکنی تا در کلاس هم مثل پوریای ولی رفتار کنی؟
لبخندش بزرگ‌تر می‌شود و سرش را تکان می‌دهد. سپس انگشت خیلی کوچکش را در انگشت کوچکم گره زد و به این ترتیب فکر کنم اولین قول انگشتی عمرم را در آستانه ۲۵ سالگی با پسرک ۷ ساله به ثبت رساندم.

مطمئنم که وروجک بارها و بارها در مسیر عمل به قولش منحرف خواهد شد، همانطور که همین دیروز هم پس از دو تلاش ارزشمند برای کتک نزدن پشت سری‌اش، ظرفیت پوریای‌ولی‌گونه‌اش پر شد، افتخار خوشحالی سومی بهم نداد و به تنظیمات کارخانه بازگشت. هر چه نباشد، او فقط قول داد که "تلاش"اش را بکند و همین برای من مهم است؛ نه اینکه به یک باره زیر و رو شود.
و نیز مطمئنم که لازم خواهد بود تا بارها و بارها این عهد را با او تمدید کنم، اما ته دلم اطمینان دارم که این پهلوان ریزه، روزی از این توانایی رهبری‌اش، به نحو درستش استفاده خواهد کرد.

پی‌نوشت: وقتی به کسی قول انگشتی می‌دهی، یعنی قبلش با او دوست شده‌ای دیگر، نشده‌ای؟ :))

#از_بچه‌ها 👦🏻

1 month, 4 weeks ago

《در ستایش معمولی بودن》

من قبلا هم فکر می‌کردم که معمولی‌ام ولی خیلی حس خوبی نسبت بهش نداشتم؛ بنظرم کافی نبود.
اما یه دوستی یه زمانی بهم گفت تو اصلا هم معمولی نیستی و خودت هم اینو یه روز می‌فهمی.
من هنوز دارم سعی می‌کنم بفهممش.
الان نمی‌دونم بالاخره معمولی هستم یا نه، ولی مهم هم نیست، بهرحال در عمل فرقی نداره. معمولی یا غیرمعمولی، دارم سعی می‌کنم زندگیم رو پیش ببرم.
مهم اینه که با معمولی بودن کنار اومدم و الان دوستش دارم و اگه در نهایت فهمیدم که همیشه معمولی بودم، مشکلی باهاش ندارم.

معمولی بودن مگه چه اشکالی داره؟
لازم نیست حتما سرآمد یا عجیب و خاص یا تو چشم باشیم، بنظر من همین که "کافی" باشیم هم کافیه :))
ما معمولی‌ایم و قدرت خارق‌العاده‌ای برای رویارویی با دنیا نداریم، ما قرار نیست دنیا رو نجات بدیم، همین که از پس زندگی‌های خودمون بر بیایم کافیه، ما اگه رنجی بهمون برسه، چاره‌ای جز پذیرشش و همراهی باهاش نداریم، وگرنه زیر بارش خم می‌شیم. ما آدم‌های معمولی، گاهی کم میاریم و احتیاج به مکث و استراحت داریم.

ما آدم‌های معمولی سعی می‌کنیم هر روزمون رو به سر برسونیم و شاید این بین سعی کنیم دستی هم از کسی بگیریم یا اگه لازم داشتیم دست خودمون رو دراز می‌کنیم تا کسی بگیره.
ما معمولی هستیم؛ وقتی غمگینیم بارون نمی‌گیره، وقتی شادیم آدمای توی خیابون شروع نمی‌کنن باهامون رقصیدن، چهره‌هامون شاید اونقدری زیبا و خیره‌کننده نباشه که سرها به سمتمون برگرده.
ما شاید بهترین‌های یک حوزه نباشیم، اما سعی می‌کنیم در حد خودمون تغییر ایجاد کنیم و اطرافمون رو، تا اونجایی که دستمون می‌رسه، به جای بهتری تبدیل کنیم.

اما در نهایت فکر می‌کنم اکثر ما آدم‌ها از دید خودمون معمولی هستیم، اما در نگاه کسایی که دوستمون دارن، یا کسایی که تحسینمون می‌کنن، غیرمعمولی و خاص بنظر میایم؛ انگار اون‌ها هستن که منحصربه‌فرد بودن ما رو می‌بینن، نه خودمون. منم احتمالا هیچوقت متوجه غیرمعمولی بودنی که دوستم بهم گفته بود، نشم.
من حدس می‌زنم که حتی اکثر خاص‌ترین، غیرمعمولی‌ترین، بهترین و خفن‌ترین آدم‌هایی که می‌شناسیم هم، ته دلشون، خودشون رو معمولی می‌دونن، ما که دیگه جای خود 🤷🏻‍♀️

#Dropsof_me 🧚🏻‍♀️

2 months ago

رسوم خانوادگی خیلی در گرم کردن و تحکیم روابط خانوادگی موثرن.
منظورم فقط اون آداب و رسوم فرهنگی نیست.
منظورم آداب و رسوم کوچولو و خاص هر خانواده‌ست، هم برای رابطه زوج هم برای کل خانواده و رابطه با فرزندان خیلی خوبه و همچنین خیلی خیلی خاطرات گرم و خوبی در ذهن باقی می‌ذاره.

ببینید، مثلا فرض کنید بچه‌های شما بزرگ شدن و دارن برای بچه‌های خودشون تعریف می‌کنن که مامان در روز فلان عید همیشه کیک درست می‌کرد، یا آخر هفته‌های زمستون‌ها شیرکاکائو داغ درست می‌کرد، همه می‌رفتیم زیر پتو، شیرکاکائو می‌خوردیم و کارتون نگاه می‌کردیم، یا هر پنجشنبه قرمه‌سبزی داشتیم و بعد از ناهار همه بازی فکری می‌کردیم، یا هر فلان روز با بابا می‌رفتم پارک، هر آخر هفته می‌رفتیم خونه مامان‌بزرگ و...

می‌بینید؟ می‌تونن خیلی ساده باشن، اما خیلی حس و حال گرم و صمیمی و عمیقی دارن، نه؟

همچنین رسومی هم باید فقط بین زوج ساخته شده باشه، مثلا هر آخر هفته با هم فیلم می‌بینیم، حتما در طول روز یک بار همراه هم چای می‌خوریم و صحبت می‌کنیم، شب‌ها قبل از خواب با هم صحبت می‌کنیم/با هم کتاب می‌خونیم، ماهی یک بار رستوران/سینما میریم، ماهی یک بار به هم نامه می‌نویسیم و...

بخاطر همین خیلی مهمه که اولا رسوم فرهنگی کلی رو حفظ کنیم (مثل شب یلدا چون اونا هم می‌تونن جزو این رسوم صمیمانه باشن) و دوما اینکه علاوه بر اون‌ها، رسوم مخصوص خانواده خودمون بسازیم و بهشون اضافه کنیم؛ اصلا هم لازم نیست خیلی کار خاص و بزرگی باشن. همین تکرار شوندگی و حس گرماشه که مهمه🥰

مثلا بعضی از رسوم خانوادگی ما که من یادم مونده اینه که بچه که بودم هر جمعه می‌رفتیم دیدن پدربزرگم و پدربزرگ همیشه یه روزنامه همشهری دوچرخه برای من و برادرم روی میزش آماده گذاشته بود.
هر جمعه مامان برای صبحانه شیرکاکائو درست می‌کرد و فیتیله تماشا می‌کردیم.
هر شب قبل از خواب می‌رفتم خونه مامان‌بزرگ (طبقه پایینمون) و باهاش پازل درست می‌کردم.
به همین سادگی🥲

نکته ۱: خیلی بهتره اگه هر دو عضو هم با هم رسوم خاص داشته باشن. یعنی علاوه بر رسومی که کل خانواده توش دخیلن، والدین با هم، فرزندان با پدر جدا و با مادر هم جدا و حتی خود بچه‌ها هم باهم جدا برنامه‌هایی داشته باشن. این خیلی به تحکیم رابطه هر دو عضو از اعضای خانواده کمک می‌کنه و کلی خاطرات دوست‌داشتنی با هم می‌سازن.

نکته ۲: اگر در طول سال مناسباتی هست که براتون مهمه و می‌خواید که برای بچه‌ها هم ارزشمند باشه و باهاش ارتباط بگیرن، حتما در اون روزها فعالیت خاصی انجام بدید و تبدیل به رسم بکنیدش.

#Dropsof_psychology 🧠

2 months, 1 week ago

استاد می‌گفت زندگی مشترک یعنی حتی در غم‌هامون هم مشترکیم.
یعنی نه تنها بطور کلی پنهان‌کاری نداریم، بلکه حتی ناراحتی‌ها و نارضایتی‌هامون رو هم نباید از همدیگه پنهان کنیم. یعنی مسائل و مشکلات زندگی رو هم نباید از همدیگه پنهان کنیم و حتی بهانه‌هایی مثل "نمی‌خوام ناراحتش کنم، نمی‌خوام نگران بشه، نمی‌خوام اذیت بشه" هم پذیرفته نیست.

خیلی وقت‌ها ما از رفتار و صحبت‌های فرد مقابل یک برداشت خاص داریم و براش تو ذهنمون فرضیه‌سازی می‌کنیم، اگه راجع به این فرضیه‌ها و برداشتمون با طرف صحبت نکنیم تا درست یا غلط بودنشون رو متوجه بشیم، خود به خود فرضیه‌هامون رو تایید می‌کنیم؛ یعنی فکر می‌کنیم برداشت ما، خود واقعیت بوده.
درحالیکه بسیاری از مواقع اگر درمورد این فرض‌ها و افکار و مشکلات با خود فرد صحبت کنیم، می‌بینیم که چقدر برداشت اشتباهی داشتیم و چقدر تو فکر طرف مقابلمون داستان یه طور دیگه بوده و اصلا اون قصد و غرضی که ما فکر می‌کردیم پشتش نبوده. یا حتی اگر بوده هم، صحبت کردن راجع بهش حل کردن چالش رو خیلی راحت‌تر می‌کنه.

دارم کتابی می‌خونم که زوج داستان اگه افکار و ناراحتی‌ها و مسائلشون رو از هم پنهان نمی‌کردن، رابطه‌شون که خیلی قوی شروعش کرده بودن، خیلی بهتر پیش می‌رفت و کمتر به بن‌بست می‌خورد.

اینکه افکار و احساساتمون رو تو خودمون بریزیم و راجع بهشون صحبت نکنیم حالا چه چون سختمونه یا چه بخوایم با این کار از تعارض یا از نگران و ناراحت شدن طرف مقابل پیشگیری کنیم، و کلا اجتناب کردن به هر مدل رابطه‌ای صدمه می‌زنه، مخصوصا به رابطه زوجی.
حتی اشک‌ها و گریه‌ها رو نباید از هم پنهان کرد، همینطور ترس‌هامون، نگرانی‌هامون، ناراحتی‌هامون، حتی اگه دلیلش طرف مقابل نباشه و صرفا مشکلات زندگی باشه.
زندگی مشترک یعنی تو همه چی شریکیم، در شادی و در غم، در راحتی و در سختی، در آسودگی و در نگرانی.

یه جمله از کتاب نوشته بود:
"اشتباهی که ما کردیم این بود: از یه جایی به بعد، راجع به چیزایی که نباید راجع بهشون سکوت کرد، سکوت کردیم و دیگه درموردشون صحبت نکردیم."

پی‌نوشت: این کتاب خیلی خوب به بالا و پایین‌های ازدواج، حتی اگه خیلی رمانتیک شروع شده باشه، می‌پردازه و چالش‌هایی که "نازایی" می‌تونه در رابطه زوج‌ها بوجود بیاره و اینکه این افراد چه احساساتی رو تجربه می‌کنن رو خیلی خوب به تصویر کشیده.

[اشک‌هایی که در سکوت جاری شدند - کالین هوور]
(اسم دیگه کتاب: همه خوبی‌هایت)

#Dropsof_psychology ?
#Dropsof_books ?

2 months, 1 week ago

آدم‌ها نیاز دارن که دیده بشن.
آدم‌ها نیاز دارن که توجه دریافت کنن.
تا این حد که اگه میزان توجه‌های مثبت و اصطلاحا نوازش‌های کلامی و فیزیکی که فردی دریافت می‌کنه کم باشه، فرد حتی به توجه منفی هم راضی میشه؛ اینجوری که فقط توجه باشه، هرچی که می‌خواد باشه.
ما انقدر خواستار توجه هستیم که توجه منفی رو به بی‌توجهی کامل ترجیح میدیم.

بخاطر همینه کسانی که توجه مثبت دریافت نکردن و نمی‌کنن، به رابطه‌های سمی و خشونت‌آمیز راضی‌ان و ازشون خارج نمیشن؛ چون توجه منفی به بی‌توجهی ترجیح داده میشه.
بخاطر همینه که روش تنبیهی بی‌توجهی کردن، قهر کردن، طوری رفتار کردن که انگار طرف مقابل وجود نداره، بدتر از دعوا کردنه. شاید در ظاهر مسالمت‌آمیزتر باشه ولی آسیب‌های روانیش بیشتره؛ چه این رفتار با بچه‌ها باشه، چه با بزرگ‌ها مثلا همسر.
بخاطر همینه که می‌گن یه رابطه وقتی مرده‌ست که طرفین با هم ارتباطی ندارن، با هم صحبت نمی‌کنن، نارضایتی‌هاشون رو از هم پنهان می‌کنن، نه وقتی که رابطه‌شون متعارضه.

آسیب بی‌توجهی انقدر زیاد و عمیقه که بچه‌هایی که تحت شرایط بی‌توجهی بزرگ شده‌ان و مراقبت و محبت دریافت نکردن، بیشتر مستعد اختلالات روانی هستن تا بچه‌هایی که تحت شرایط خشونت (توجه منفی) بزرگ شده‌ان.

پس چیکار کنیم؟
سعی کنیم همیشه به هر بهانه‌ای حتی کوچیک، حتی ساده، به عزیزانمون توجه مثبت بدیم. مخصوصا به بچه‌ها، مخصوصا همسران به هم و اگه معلمید، حتما به دانش‌آموزا.
چرا؟
برای اینکه از بی‌توجهی به جایی نرسن که به توجه منفی راضی بشن.
اگه افراد ببینن توجه مثبت دریافت نمی‌کنن، شروع می‌کنن به جلب توجه منفی. مثلا بچه شروع می‌کنه به بدرفتاری کردن، فحش دادن، چون دقیقا می‌دونه کار بدیه و می‌دونه که حداقل از این طریق توجه والدینش یا معلمش جلب میشه و حتی شده دعواش کنن یا بزننش هم راضیه.
یا مثلا می‌دونید دیگه، اگه دخترا از پدر و مادرشون (مخصوصا پدر) توجه مثبت کافی دریافت نکنن، احتمالش زیاده که شیفته اولین پسری بشن که این توجهات رو بهشون نشون میده، همین مسئله برای همسران و بحث خیانت هم صادقه.

توجه مثبت دادن می‌تونه خیلی ساده باشه؛ مثلا چقدر خوب خودت کفشت رو پوشیدی، چقدر این لباس بهت میاد، چه میوه‌های خوبی خریدی، یا حتی می‌تونه فقط در چهره نشون داده بشه؛ خوش‌رو بودن خودش یه توجه مثبته، سلام گرم کردن، اینکه نشون بدی از دیدنش خوشحالی.
کلا باید این حس رو به عزیزانمون بدیم که تو هستی، من می‌بینمت و وجودت برام مهمه.
شما اگه به بچه‌ای که از همه جا رونده‌ست، مکررا توجه مثبت بدید، می‌تونید مسیر زندگیش رو تغییر بدید‌.
توجه مثبت دادن خیلی راحته؛ از همدیگه دریغش نکنیم.

#Dropsof_psychology ?

2 months, 2 weeks ago

ما حق داریم بخاطر اتفاق اذیت‌کننده‌ای که برامون میوفته، ناراحت، عصبی یا خشمگین بشیم.
اما اگر این ناراحتی بیش از حدِ طبیعی ادامه پیدا کنه، این یک پیامه. این یعنی ناراحتی ما دیگه در واقع از اون اتفاق خاص نیست، بلکه به خیلی وقت پیش، به گذشته، برمی‌گرده.

اگه چند ماه پیش، چند سال پیش، حتی چند هفته پیش، در شرایطی قرار گرفتم که شرم زیادی رو تجربه کردم، و هنوزم وقتی یادش میوفتم باز شرم زیادی رو احساس می‌کنم یا حتی دلم می‌خواد به اون اتفاق فکر نکنم، این یعنی شرم من بیشتر از اینکه مربوط به اون اتفاق باشه، در واقع مربوط به گذشته‌های من میشه (حالا جای شرم هر احساس ناخوشایند دیگه‌ای بذارید؛ ناراحتی، خشم، اضطراب، ترس).
یعنی یه مسئله حل نشده در گذشته من هست، یه پرونده باز که باید بهش رسیدگی کنم، تکلیفم رو باهاش روشن کنم و ببندمش، یعنی یه سری هیجانات سرکوب شده از گذشته در من باقی مونده که باید ابراز بشن و تا وقتی ابراز و حل نشن، تا ابد همینطور اذیت می‌کنن.

همین مسئله برای زمان‌هایی که واکنش بیش از اندازه نشون میدیم هم صادقه. مثلا وقتی سر یک حرف کوچیک کسی، واکنش شدیدی نشون میدیم مثلا شروع می‌کنیم داد و بیداد کردن. اصطلاحا انگار دکمه‌امون زده شده.
اینم برمی‌گرده به مسائل و هیجانات سرکوب شده گذشته. باید دید که ما از اون حرف اون شخص در واقع چه برداشتی داشتیم؟ معمولا برداشت ما یه پیام منفیه که در گذشته زیاد دریافت می‌کردیم.
مثلا شاید کسی حتی به شوخی بهمون بگه "بده من بابا تو بلد نیستی" و ما قاطی کنیم و شروع کنیم دعوا کردن، چون چیزی که ما واقعا شنیدیم این بوده: "تو نمی‌تونی"، "تو ضعیفی"، "تو ناکافی هستی"، "تو بی‌عرضه‌ای" که این‌ها پیام‌هایی بوده‌ان که در گذشته زیاد دریافت می‌کردیم.

در کل زمان‌هایی که واکنش ما و میزان هیجانی که تجربه می‌کنیم متناسب با موقعیت و اتفاقی که افتاده نیست، این یک پیامه که عزیزم، یه مسئله حل نشده داری، برو حلش کن‌.

پی‌نوشت: چطور حلشون کنیم؟ با مراجعه به درمانگر در موارد حاد، استفاده از برخی تکنیک‌ها برای موارد سبک‌تر (یا بازم مراجعه به درمانگر برای موارد سبک‌تر).
چه تکنیک‌هایی؟ مثلا نوشتن یا نامه‌نویسی و صندلی خالی یا حتی رویارویی. اگر خواستید توضیحشون میدم تو کامنت‌ها.

#Dropsof_psychology ?

5 months ago

- ولی من یه آرزویی دارم که می‌دونم هیچوقت برآورده نمیشه?
+ چه آرزویی داری؟ (تو ذهنم: الهی بچه، چرا آخه?)
- اینکه امام زمان بیاد به خوابم و بگه هر آرزویی داری بگو تا برآورده کنم
+ اگه میومد چی ازش می‌خواستی؟ (تو ذهنم: ای خداا?)
- اینکه به هرچی خواستم تبدیل بشم
+ یعنی چجوری مثلا؟
- مثلا دیوار بشم، بعد برای هرکی که داره رد میشه زیرپایی بگیرم?
+عا... ?
- یا مثلا حاج‌آقا که می‌خواد سخنرانی کنه، یهو از تو دیوار پشت سرش تو بلندگو داد بزنم?
+ درسته?

#از_بچه‌ها ??

5 months, 1 week ago

یه نمونه انتقال که برای خودم یه بار پیش اومد این بود که پارسال یه خانم مسن غریبه‌ای تو روضه ازم خواست براش چای ببرم. چای رو براش بردم. آقا... مدل تشکر کردنش، قربون صدقه رفتنش و دعای خیری که برام کرد عیین مامانبزرگم بود و من درجا بغض کردم. حتی در همین حین که…

5 months, 1 week ago

یه مفهومی تو روانکاوی هست به اسم "انتقال" انتقال یعنی درمانجو توی اتاق درمان، درمانگرش رو جای یکی از آدمای مهم گذشته‌اش، مثلا پدرش، در نظر می‌گیره و طوری با درمانگر رفتار می‌کنه، انگار که اون واقعا باباشه! در واقع درمانجو همونجوری با درمانگرش برخورد می‌کنه…

5 months, 1 week ago

یه مفهومی تو روانکاوی هست به اسم "انتقال"

انتقال یعنی درمانجو توی اتاق درمان، درمانگرش رو جای یکی از آدمای مهم گذشته‌اش، مثلا پدرش، در نظر می‌گیره و طوری با درمانگر رفتار می‌کنه، انگار که اون واقعا باباشه!

در واقع درمانجو همونجوری با درمانگرش برخورد می‌کنه که با باباش برخورد می‌کنه؛ صرفا چون درمانگره اونو یاد باباش میندازه (یه مرد در موضع بالاتر، در همون حدود سنی) و خود به خود فکر می‌کنه مشکلاتی که با باباش داشته رو با درمانگره هم داره، مثلا از باباش اگه خشم داره، نسبت به درمانگر هم همینجوری خشم پیدا می‌کنه بدون اینکه اون بنده خدا کاری کرده باشه. اگه از باباش می‌ترسیده، از درمانگرشم می‌ترسه.
فقط چون درمانگره حس باباشو بهش میده.

حالا اصلا از اتاق درمان بیایم بیرون، انتقال تو همین روابط عادی خودمون هم خیلی اتفاق میوفته.
هروقت که با خودمون میگیم این آدم منو یاد فلانی میندازه یا حس فلانی رو بهم میده... باید حواسمون باشه که ممکنه دچار انتقال بشیم.
مثلا ممکنه یه کسی ما رو یاد برادرمون بندازه، وقتی باهاش صحبت می‌کنیم حس کنیم داریم با برادرمون حرف می‌زنیم چون یه سری ویژگی‌های مشترک دارن.
کی دچار انتقال میشیم؟ وقتی که با اون فرد همونطوری برخورد کنیم که با برادرمون می‌کنیم، حالا می‌خواد مدل شوخی‌ها باشه، مدل حرف زدن باشه، می‌خواد خشم باشه، محبت باشه. صرفا به این دلیل که این منو یاد برادرم میندازه!
مغزمون یه وقتایی یادش میره که آقا این واقعا برادرت نیست?
البته خودمون حواسمون نیست که داریم این کار رو می‌کنیم و این دو نفر رو یکی می‌گیریم.

یا مثلا یه زنی که از پدرش، شوهرش، برادرش یا خلاصه یه مرد مهمی تو زندگیش در گذشته آسیب جدی دیده، حالا نسبت به همه مردا دید بدی داره، نسبت به همه مردا خشم داره. در واقع در برخورد با هر مردی دچار انتقال میشه؛ یعنی جوری باهاشون برخورد می‌کنه که با اون مرد آسیب زننده اصلی برخورد می‌کنه، از دست همه مردا عصبانیه، از همشون می‌خواد انتقام بگیره.

اما ممکنم هست انتقال حس بدی نباشه.
مثلا وقتی ما به کسی همینجوری بی‌دلیل حس خوبی داریم چون ما رو یاد یه آدم عزیز یا یکی از دوستامون میندازه، یا ناخودآگاه طوری باهاش رفتار می‌کنیم که انگار همون دوستمونه.

حالا یه تجربه انتقال که خودم داشتم برای مثال??

#Dropsof_psychology ?

We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?