زن ميانسالی با پسر شش، هفت ساله‌اش عقب تاكسی نشسته بود.
پسربچه داشت با آب و تاب برای مادرش تعريف مي‌كرد كه امروز با سه تا از دوستانش كشتی گرفته، از دو نفر برده ولی به آخری باخته است.‍
‌ مادر با اشتياق به حرف‌های پسرش گوش و سفارش میكرد كه موقع كشتی گرفتن، مواظب هم باشند.
مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، با حسرت گفت: «من جوان كه بودم ازدواج نكردم، ولي الان پشيمونم، چون خيلي تنهام.»‌
راننده كه پا به سن گذاشته بود، گفت: «من ازدواج كردم، چهار تا بچه دارم با هفت تا نوه ولي فكر كنم از شما تنهاتر باشم.»
مرد گفت: «مگه ميشه؟» راننده گفت: «زنم عمرش را داده به شما، دو تا از بچه‌هام خارج هستند، يكي‌شون شهرستانه، يكي هم تهرانه كه سال تا سال خبري ازم نمي‌گيره، نوه‌ها هم كه هيچي.»‌
زني كه عقب تاكسي نشسته بود، گفت: «والا منم كه هم شوهرم زنده است، هم دو تا بچه‌هام تو خانه هستند، تنهام.»
مرد گفت: «پس آدم بايد چي كار كنه كه تنها نباشه؟»‌
‌پسربچه گفت: «بايد دوست خوب داشته باشه.»

-سروش صحت

سال دیگه خودم رو تبدیل به Conan’s girl میکنم و اسلی!!!

یعنی قراره تا اخر تور کلاه قرمزی باشه؟😭

یعنی دارید میگید باز این زین رفت کچل کرد؟😭😭😭

اگه به جای کلاسAکلاسB بودم حس و حالی که داشتم دقیقا برعکس الان بود.
همون اش و همون کاسه میشد

کاشکی درسام تموم شن جدی

او 17 ساله است اما اضطراب اجتماعی دارد و دوست دارد به جای صحبت کردن با مردم کتاب بخواند