Artist: Thiago Corrêa
Based in Brazil

•
استیصال در روان‌شناسی به‌معنای «دانستن» چگونگی گذر از یک رنج اما «نتوانستن» برای انجامِ آن است.
ممکن است سؤال پیش بیاید که «خواستن» چه؟
خواستن کجای این معادله قرار می‌گیرد؟
«خواستن» مستتر است، رد پایش را آن پشت‌ها می‌بینیم اگر بدانیم انسانْ زمانی با «نتوانستن» روبه‌رو می‌شود که «توانستن» را آزموده باشد.
انسانِ این صحنه، می‌خواسته که بشود اما نشده و نتوانسته و حالا مستأصل است.
یک مستأصل سرگردان با گوشی پُر از توصیه‌های بدیهی.
•
@BaEmad

امروز وسط یادگیری فتوشاپ یک فیچر جذاب یافتم که باعث شد بقیه ویدیوها رو رها و کل روز رو بشینم باهاش نقاشی کنم. زیادی لذت‌بخش بود.😌🫠

"Go confidently in the direction of your dreams!"
- Henry David Thoreau

مغزم به cheap dopamine عادت کرده و حالا نیم ساعت نمی‌تونه بشینه پای کلاس. هی دم گوش من غرغر می‌کنه که "بریم اکسپلور، یک کروسان خوشمزه بخوریم و بخوابیم. کی حال داره بشینه آناتومی یاد بگیره و این همه فیگور بکشه. حوصله‌ای داری ها جوون."

زیبایی ببینیم. -

🔮

وقتی که میخواستم تراپی رو شروع کنم انقدر حالم بد بود که فقط به این فکر میکردم که میرم تا "حالم خوب شه" حتی یه جاهایی که خیلی درمانده بودم میگفتم من میخوام خوشحالی مطلق رو تجربه کنم و خیلی جدی همین رو میخواستم
چون هیچ ایده ای نداشتم ساکت بودن مغز یا مدام استرس نداشتن چطوریه و با خودم میگفتم وقتی برم تراپی و درمان شم دیگه تمومه! دیگه میشم اونی که میخوام استرسم حل میشه و تو سر خودم نمیزنم وقتی به اندازه کافی خوب نیستم
الان تقریبا یک سال و خرده ای میشه که تراپی میرم و بذارید این رو بهتون بگم که اگر بهم میلیاردها دلار پول بدن و بگن در ازاش قراره همیشه خوشحال و شاد باشی قطعا فرار میکنم
متوجه شدم هدف تراپی بیشتر از "خوب کردن" حال یا "از بین بردن" اضطراب و افسردگی اینه که آغوش تورو برای تجربه کردن احساسات مختلف باز میکنه و اجازه میده اونا بیان و برن بجا اینکه تورو بخورن
و بعد میفهمی چقدر نیازه حقارت رو تجربه کنی چون باعث رشد میشه
چقدر خوبه که بتونی خجالت بکشی از یه سری رفتارها
چقدر استرس تو یک سری شرایط داره نجاتت میده
یا حتی خشم یک چیزی رو آزاد میکنه و نمیذاره بمیری🫰
باورم نمیشه ولی یه وقتایی حتی از اینکه ناراحتی رو دارم تجربه میکنم حس امنیت دارم که میتونم تجربه ش کنم
تفاوتش اینه که قبلا ناراحتی من رو دربر میگرفت یا میخواست دربر بگیره و من ازش فرار میکردم و همش در حال بدو بدو بودیم الان من ناراحتی رو تجربه میکنم بهش نگاه میکنم و بعد میگذره