با خانواده کوئیزلت مثل آب خوردن انگلیسی یادمیگیری😍
دوره رایگان نیتیو پلاس رو داخل چنل حتما ببین😎💛
اگرم سوالی داشتی از طریق آیدی زیر بهمون پیام بدین🥰👇
👨💻 @Quizlet_Support
Last updated 2 weeks, 5 days ago
🔥کانال تلگرامی پایه دهم🔥
🌱 بدون هیچگونه آگهی و تبلیغات آزار دهنده ☺
☎ ادمین : @nohom_robot
Last updated 4 months, 3 weeks ago
📊 بزرگترین مرجع اطلاعات عمومی، آزمون های چالشی😉😜، هوش و سرگرمی
تبلیغات 👇👇
@QuizAdv
با داشتن این چنل نمیذاری تو جمع کسی حرف بزنه😂
Last updated 1 month, 3 weeks ago
مدیریت سوگ (۱)
#گلاره/ سادات اخوی
ادامه
آنچه که بتواند از تو گرفته شود، در «ذهن» یک وابستگی ایجاد میکند. پس تو فقیرتر و فقیرتر میشوی، زیرا باید بیشتر و بیشتر بچسبی، باید بیشتر و بیشتر از آنها محافظت کنی، و همیشه ترسان و لرزان هستی.
مردمان بهاصطلاح ثروتمند همیشه در ترس و لرز هستند. آنان در عمق وجودشان میترسند زیرا میدانند که آنچه را که دارند میتواند از آنان گرفته شود؛ هرگز نمیتوانند در موردش یقین داشته باشند. همین عدم یقین مانند کِرمی قلب آنان را میخورد. تو فقط مالک آن چیزی هستی که از درون خودت رشد میکند، چیزی که به تو تعلق دارد، چیزی که در تو ریشه دارد.
**انسان ثروتمند کسی است که در زندگیاش شعر داشته باشد، رقص داشته باشد، جشن و ضیافت داشته باشد، مرکزیت داشته باشد، وجودش ریشهدار باشد…. کسی که در آسمانِ درون خودش شکوفا شده باشد. انسانِ دارا کسی است که مانند ابرهای بارانزا در فصل باران بسیار پُر بار باشد…. آماده باشد تا بر هر کسی که در دسترس است ببارد. یا مانند یک غنچهی در حال شکفتن…. آماده است تا عطر خود را به هر نسیمی که از کنارش میگذرد، به هر مسافری که از راه برسد، ببخشد.
بخشیدن از سرشاربودن میآید.**
بودا میگوید که این یکی از سختترین چیزهاست ـــ کوشش برای سهیمشدنِ چیزی که آن را نداری ــــ و این کاری است که مردم میکنند؛ مردم پیوسته سعی دارند تا عشقبورزند بدون درنظرگرفتن این واقعیت که عشق هنوز در قلبشان رشد نکرده است. در واقع، تو خودت عشق نداری ـــ پس چگونه میتوانی عاشق دیگران باشی؟ آن «اصل» وجود ندارد، خودِ آن اصلِ اساسی غایب است.
تو در تنهایی خوشبخت نیستی ـــ پس چگونه میتوانی با فرد دیگری خوشبخت باشی؟
اگر در تنهایی خودت خوشبخت نباشی، وقتی با دیگری زندگی کنی، ناخوشی خودت را برای سهیمشدن میآوری. این تنها چیزی است که داری ـــ فقر خودت، زشتی خودت، رنج و افسردگی خودت، تشویش و اضطراب خودت، بیماری خودت.
سعی کن مالک چیزی باشی ــــ چیزی که نتواند توسط هیچکس از تو گرفته شود، نه حتی توسط مرگ. دشوار است، ولی ممکن. بهنظر ناممکن میرسد: «چگونه میتوانی بدون یک معشوق، عشق بورزی؟»
تمام ذهن ما به اشتباه شرطی شده است. وقتی میتوانی بدون تماشاچی برقصی؛ چرا نتوانی بدون معشوق، عاشق باشی؟ وقتی میتوانی بدون یک شنونده آواز بخوانی؛ پس چرا نتوانی بدون معشوق، عاشق باشی؟
ذهن شما تماماً شرطی شده است: فکر میکنید که فقط وقتی کسی برای عشقورزی وجود داشته باشد میتوانید عشق بورزید.
عشق را تمرین کن. وقتی در اتاقت تنها نشستهای، عاشقانه رفتار کن حتی با اشیاء... عشق را منتشر کن: تمام اتاق را با انرژی عشق خودت پر کن. احساس کن که با یک ارتعاش جدید مرتعش شدهای؛ احساس کن که در اقیانوسی از عشق شناور هستی. ارتعاشات عشق را در اطراف خودت خلق کن... و بیدرنگ احساس خواهی کرد که اتفاقی افتاده است ـــ چیزی در هالهات تغییر کرده است، چیزی در اطراف بدنت تغییر کرده؛ گرمایی در اطراف بدنت برخاسته است… گرمایی مانند یک انزال عمیق. اکنون بیشتر زنده شدهای؛ زیرا چیزی مانند خواب از بین رفته است. چیزی چون هشیاری برخاسته است. در این اقیانوس شناور باش: برقص، بخوان و بگذار تمام اتاقت پر از عشق شود.
در ابتدا قدری احساس عجیبی است. وقتی برای نخستین بار بتوانی اتاقت را با انرژی عشق پر کنی، با انرژی خودت که روی خودت بالا و پایین میرود و تو را بسیار خوشحال میکند؛ احساس خواهی کرد: “آیا خودم را هیپنوتیزم کردهام؟ آیا در توهم هستم؟ چه خبر است؟!” علتش این است که: تو همیشه فکر کردهای که عشق از شخص دیگری باید بیاید. به یک مادر، یک پدر، یک برادر، یک شوهر، یک زن، یک فرزند نیاز هست که تو را دوست داشته باشد ـــ یکی باید باشد که عاشق تو باشد!
عشقی که به دیگری متّکی باشد، یک عشقِ فقیر است. عشقی که در درون خودت خلق شده باشد، عشقی که از وجود خودت آن را ساخته باشی، انرژی واقعی است. آنوقت با آن اقیانوس که تو را دربرگرفته همهجا برو و احساس خواهی کرد که هر کسی که به تو نزدیک میشود ناگهان تحت یک نوع انرژی متفاوت قرار گرفته است.
مردم با چشمان بازتری به تو نگاه خواهند کرد. تو از کنار آنان میگذری و آنان احساس میکنند که نسیمی از یک انرژی ناشناخته از کنارشان عبور کرده؛ احساس تازگی و طراوت بیشتری خواهند کرد.
و سپس میتوانی این را مشاهده کنی:
دست کسی را در دست بگیر و تمام وجود او شروع به تپش خواهد کرد. فقط نزدیک کسی باش و آن فرد بدون هیچ دلیلی احساس خوشوقتی و آرامش خواهد کرد. آنوقت است که برای سهیمشدن آماده شدهای.
ادامه دارد
#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۲/۴
مترجم: م.خاتمی / پاییز ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
15
امی کودک کهکشانی 🌹
بخش دوم فصل چهاردهم
فایل پانزدهم
پایان جلد اول
علی حمیدی
کاری از کانال معبد سکوت
#امی
@mabadesokot0
سخنرانی ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷
پرسش پنجم:
اشوی محبوب! چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟
پاسخ
:
نکته همین است: وگرنه چگونه به فراسو خواهی رفت. برای رفتن به فراسو نیاز به دنیا وجود دارد.رنج برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ تاریکی برای رفتن به فراسو مورد نیاز است؛ نفْس برای رفتن به فراسو مورد نیاز است ـــ زیرا فقط وقتی به فراسو میروی شادی و برکت وجود دارد.
سوال تو را درک میکنم. این پرسشی بسیار باستانی است، بارها و بارها و بارها پرسیده شده است ـــ زیرا برای ذهن یک معما است؛ که اگر خدا دنیا را خلق کرده، پس چرا رنج را در آن ایجاد کرده است؟ میتوانست بعنوان هدیه، سُرور را به انسان بدهد! و آنوقت چرا جهل را آفریده؟ آیا خدا بقدر کافی توانا نیست که از همان ابتدا موجوداتی روشنضمیر را خلق میکرد؟
خدا توانا هست و این کاری است که او میکند. ولی حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا چیز غیرممکن را ممکن کند. فقط ممکن، ممکن است. فقط وقتی سلامت را خواهی شناخت که قادر باشی بیمار شوی؛ وگرنه نمیتوانی سلامتی را بشناسی. فقط وقتی میتوانی نور را بشناسی که تاریکی را شناخته باشی. فقط وقتی میتوانی آسودگی را بشناسی که تنش را شناخته باشی؛ فقط وقتی میتوانی آزادی را بشناسی که بدانی قیدوبند چیست ـــ اینها با هم جفت هستند.
حتی خدا هم بقدر کافی توانا نیست تا فقط آزادی را به تو بدهد. همراه با آزادی، در همان بسته، اسارت میآید. و تو از میان اسارت عبور میکنی تا طعم آزادی را بچشی. درست مانند این است که گرسنه نباشی، نمیتوانی از خوراک لذت ببری.
در واقع آنچه تو میپرسی این است: “چه نیازی به گرسنگی هست؟ چرا نتوانیم همیشه بدون گرسنگی غذا بخوریم؟!”
گرسنگی تولید درد میکند، تولید نیاز میکند و سپس تو خوراک میخوری و لذت وجود دارد. بدون گرسنگی لذتی وجود ندارد. میتوانی از مردمان بسیار بسیار ثروتمند که اشتها و گرسنگی را از دست دادهاند سوال کنی: آنان از خوراک خود لذت نمیبرند، نمیتوانند لذت ببرند. این شدت گرسنگی است که لذت را میآورد. برای همین است که وقتی خوراکت را خوردهای، برای شش، هفت یا هشت ساعت باید حتماً گرسنه بمانی تا بتوانی دوباره از خوراک لذت ببری.
جهانِ هستی دیالکتیک است: نور/تاریکی؛ زندگی/مرگ؛ تابستان/زمستان؛ جوانی/پیری …. همه اینها با هم هستند.میپرسی: “چه نکتهای در کیهان فیزیکی وجود دارد، اگر تقدیر انسان این است که به ورای آن برود؟”
دقیقاً، نکته همین است. این جهان برای شما خلق شده تا به ورای آن بروید. وگرنه، هرگز فراسو را نخواهید شناخت. میتوانید مسرور بمانید، ولی سرور را نخواهید شناخت. و مسرور بودن بدون اینکه سرور را بشناسی، ارزشی ندارد. و این شناخت فقط توسط ضد آن ممکن است ــ دلیلش همین است.
#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
14
امی کودک کهکشانی 🌹
بخش دوم فصل سیزدهم
پرنسس ابی
علی حمیدی
#امی
https://t.me/nazeararam/1986
**ماکسیم گورکی ۱۰۵ سال پیش سخنی گفته که جامعه امروز ایران وایرانی در چنین وضعیتی گرفتار شده است:
ماکسیم گورکی، نويسندهٔ فرهیخته و نامزد برندهٔ جايزهٔ نوبل (پنج بار) و خالق اثر فناناپذیر «مادر»، ١٨ ژوئن سال ۱۹۳۶ درگذشت.
سخنان "ماکسیم گورکی" در ۱۰۵ سال پیش، قابل تأمل است!
در جهان سه گونه دزد هست:
١- دزد معمولی
٢- دزد سیاسی
٣- دزد مذهبی
• دزدان معمولی کسانیاند که؛
پول،
کیف،
جیب،
ساعت،
زر و سیم،
وسایل خانه و … شما را برای سیرکردن شکم خودشان و فرزندانشان میدزدند.
• دزدان سیاسی کسانیاند که؛
آینده،
آرزوها،
رؤیاها،
کار،
زندگی،
حق،
حقوق،
دسترنج،
دستمزد،
تحصیلات،
توانایی،
اعتبار،
آبرو،
سرمایههای ملی شما و حتی مالیات شما را میدزدند و چپاول میکنند و شما را در سیهروزی و بدبختی نگه میدارند...
• دزدان مذهبی کسانی هستند که؛
این دنیای زیبایتان را،
جرأت اندیشیدنتان را،
علم و دانشتان را،
عقل و خِردتان را،
جشن و شادمانیتان را،
سلامتی تن و روانتان را،
دارایی و مالتان را میدزدند و تازه یک چیزهایی نیز به شما گران میفروشند!
مانند جهل و خرافات و اندوه و سوگواری و …
این دزدان، با سخنان فریبنده دروغ میگویند، میفریبند، سواری میگیرند و شما را در جهل و فرومایگی، فقر و بدبختی، نکبت و … نگه میدارند!
تفاوت جالب در اینجاست که دزدان معمولی، شما را انتخاب میکنند؛ اما شما، دزدان سیاسی و مذهبی را خودتان انتخاب میکنید و به آنها ارج میدهید و آنها را بزرگ میشمارید.
تفاوت دیگر و بزرگتر اینکه دزدان معمولی، تحت تعقیب پلیس قرار میگیرند، دستگیر و زندانی میشوند اما دزدان سیاسی و مذهبی … از شما طلبکار هم میشوند...**
? تجربه نزدیک به مرگ سوزان (بخش دوم)
صبح روز بعد، وقتی از خواب بیدار شدم، احساس گرسنگی داشتم و برای همین شروع به غذا خوردن کردم. در این یازده سال، این اولین بار بود که یک وعدهی غذایی کامل را خوردم و هیچ اثری از احساس بیاشتهاییای که قبلا داشتم نبود.
همان روز، نوبت دکتر داشتم. دکتر من را معاینه کرد و چند مورد آزمایش نوشت. چند روز بعد، او با من تماس گرفت و خواست که من را ببیند. او به من گفت که کلیههایم کاملا سالم هستند. من شوکه شده بودم. او گفت: «تو دیگر نارسایی کلیه نداری».
بعد از این، من فقط بهتر و بهتر میشدم. پزشکم نمیتوانست این مسئله را توضیح دهد. هیچ کس نمیتوانست. اما من دلیلش را میدانستم. مسیح من را لمس کرد و من را شفا داد. پزشکم فقط گفت که هیچ دلیل پزشکیای وجود ندارد که چرا کلیههایم سالم هستند! بار بعدیای که من را دید، حدود هفت کیلو وزن اضافه کرده بودم. حالا که نُه سال از آن ماجرا گذشته، من از 29 کیلو به حدود 61 کیلوگرم وزن رسیدم. من دیگر هیچ وقت دچار مشکل کلیوی و هیچ مشکل سلامتی دیگری که مرتبط با بیاشتهایی باشد نشدم. حال من خوب است و سالم هستم.
من هرگز ملاقات با مسیح را فراموش نمیکنم. هرگز. من حتی نمیتوانم بدون گریه کردن به مسیح فکر کنم. احساس خیلی خاصی دارم که او من را لمس کرد و من توانستم با او صحبت کنم و اینکه او تا این اندازه برای من احساس مهربانی و دلسوزی داشت. من اینجا هیچ وقت با چنین چیزی برخورد نکردم.
در آخر باید بگویم که من فهمیدم که چرا پدربزرگم روی دستانش راه میرفت. من وقتی تجربهام را برای مادرم تعریف کردم، حرفم را باور نکرد. میدانم که مسیح گفت تجربهام را به همه بگویم ولی نُه سال طول کشید تا توانستم دربارهی تجربهام حرف بزنم. به مادرم گفتم که پدربزرگ را دیدم و اینکه او چطور با هیجان میخواست روی دست راه رفتنش را به من نشان بدهد. وقتی این را گفتم صورت مادرم مثل گچ سفید شد. از مادرم پرسیدم که چه اتفاقی افتاده؟ او گفت وقتی پدربزرگم نوجوان بوده روی دستانش راه میرفته تا بقیه را تحت تاثیر قرار بدهد. مادرم گفت که پدربزرگم خیلی در این کار خوب بوده و از این خودنمایی خیلی لذت میبرده است. اما مادرم گفت که حتما این موضوع رو از کسی شنیدهام. من گفتم که من هرگز چنین چیزی را از هیچ کس در فامیل نشنیدهام. حتی بعدا وقتی از آنها در این مورد پرسیدم، خیلیها این موضوع را نمیدانستند. مادربزرگم این موضوع را وقتی مادرم بچه بوده به او گفته و به همین خاطر، مادرم یادش مانده است. وقتی من به دنیا آمدم، پدربزرگم خیلی پیر بود و هرچی سنش بیشتر میشد، در انجام کارهایش بیشتر مشکل داشت. من هیچ چیز در مورد بچگی پدربزرگم نمیدانستم. هیچ کس هیچ وقت دربارهی او چیزی به من نگفته بود. بنابراین، مادرم میداند که هیچ راهی وجود نداشته که من از این قضیه با خبر شوم. با این حال، مادرم هنوز باور نکرده که من به بهشت رفتهام، هرچند نمیتواند توضیح دهد که چطور این قضیه را فهمیدم. پدربزرگم همانطور که در بهشت بابت این کارش خیلی افتخار میکرد، روی زمین هم چنین احساسی داشته است.
یادم رفت بگویم، تمام حیوانات خانگیای که در دوران کودکیام داشتم را در بهشت ملاقات کردم. سگها و حتی طوطیهایی که واقعا دوستشان داشتم. آنها یک مراقب هم داشتند که از همهی حیوانات مراقبت میکرد. بنابراین، اگر کسی از من بپرسد که آیا حیوانات زندگی پس از مرگ دارند؟ جواب من مثبت است.
این داستان من بود و باید بگویم با اینکه بعد از این ماجرا بارها مرتکب گناه شدم، اما میدانم که اگر درخواست بخشش کنم، بخشیده میشوم. من جوری زندگی میکنم که وقتی مُردم بهشت خانهام باشد و دوباره در کنار مسیح و خانوادهام باشم.
من در اینترنت دربارهی این تجربهام صحبت کردم، اما آنهایی که به خدا باور ندارند فکر میکنند که من دیوانه شدهام. اما برای من مهم نیست. من دائم این آیه از انجیل را به یاد میآورم که در حضور جسم نبودن، به معنای در کنار خدا بودن است (دوم قرنتیان 5:8). این حقیقت دارد.
? منبع: near-death.com/susans-nde
➖➖➖➖
?@near_death
با خانواده کوئیزلت مثل آب خوردن انگلیسی یادمیگیری😍
دوره رایگان نیتیو پلاس رو داخل چنل حتما ببین😎💛
اگرم سوالی داشتی از طریق آیدی زیر بهمون پیام بدین🥰👇
👨💻 @Quizlet_Support
Last updated 2 weeks, 5 days ago
🔥کانال تلگرامی پایه دهم🔥
🌱 بدون هیچگونه آگهی و تبلیغات آزار دهنده ☺
☎ ادمین : @nohom_robot
Last updated 4 months, 3 weeks ago
📊 بزرگترین مرجع اطلاعات عمومی، آزمون های چالشی😉😜، هوش و سرگرمی
تبلیغات 👇👇
@QuizAdv
با داشتن این چنل نمیذاری تو جمع کسی حرف بزنه😂
Last updated 1 month, 3 weeks ago