✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• ????••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94
آدمها توی برهههای مختلف زندگی بین دو تا رویکرد نوسان میکنن:
- رویکرد اول: زندگی ساده است، ما زیادی پیچیدهش کردیم.
- رویکرد دوم: زندگی پیچیده است، ما زیادی ساده میگیریمش.
و بر اساس اینکه کدوم نوع نگاه توی ذهنشون غلبه داره، با مسائل برخوردهای مختلفی میکنن.
اونایی که رویکرد-اولی هستن، عملگراتر میشن. برونگراتر میشن. از لحظه لذت میبرن و رها میکنن. اما خب سطحی و نزدیکبین میشن.
اونایی که زندگی رو پیچیده میدونن، سختکوشتر میشن، برنامهریزی میکنن، بلندمدت فکر میکنن، هدف بالاتری رو نشونه میگیرن، ولی خب زهر کمالگرایی و سختگیر شدن میاد سراغشون.
ما نیاز داریم در میان این دو نقطه در رفت و آمد باشیم، یا هردو ماهیت رو همزمان با هم داشته باشیم.
وقتی حرف از «بستر امن» میزنم، دقیقا مخاطبم آدمهای درونگراتری مثل خودم هستن. گردهماییهای شبکهای (دسته دوم) به تو یه بهونهی معتبر میدن برای شروع ارتباطات جدید. وقتی جلو میری برای حرف زدن با یه نفر توی اون جمع، جلو رفتنت به مراتب پذیرفتهشدهتره. در نتیجه شروع ارتباط خیلی سادهتره.
جذابترش البته اینه که یه درونگرا هم تلاش کنه بعضی وقتا برونگرایی کنه، بین خطوط ارتباطی دسته اول پل بزنه و مرزها رو بشکنه، اما اگه نشد، اگه خواستیم توی محدودهی امن بمونیم، بهتره برای شبکهسازی دنبال دورهمیها بگردیم، نه گردهماییها.
آدام گرانت توی پادکستش یه روانشناس متخصصِ «بیست تا سی سالگی» رو آورده بود و ازش پرسید بیشترین سختی و چالش آدمها توی این دهه چیه؟
جواب داد: عدم قطعیت.
هیچی توی این ده سال مشخص نیست و به عنوان یه زندگیکنندهی تازهکار و نوب، حجم زیادی از چالشهای بسیار پیچیده، یک مرتبه روی سرت آوار میشه.
توی این ده سال هم باید دانشگاه بری و رشته مناسب خودت رو انتخاب کنی و تحصیلات کنی و فارغالتحصیل بشی، هم باید شغل ایدهآلت رو پیدا کنی و مذاکره کنی و با همهی چالشهای مسیر شغلی روبهرو بشی، هم باید سعی کنی از خانوادهای که احتمالا کنترلگری میکنه مستقل بشی، هم باید شریک عاطفی پیدا کنی و با دلشکستگی و رنج کات و وصلهای مکرر دست و پنجه نرم کنی.
ده سال زمان کمیه برای این حجم از چالشهای پیچیده، اونم برای یک انسان تازهکار که اولین بارشه داره زندگی میکنه.
جملهی بعد خانم روانشناس البته این بود که زندگی به تدریج بعد از سی سالگی بهتر، آسونتر و شفافتر میشه.
مغز انسان قدرت انتزاع و تخیل داره.
یعنی میتونه چیزهای واقعی رو ببینه، بعد تصویرشون رو ببره توی ذهن، پیچ و مهرهی اون چیزها رو باز کنه، بهترین قطعاتشون رو جدا کنه و با اون قطعات، یه تصویر ذهنی جدید سرهم کنه که همهی قطعاتش از بهترینهای بازار باشن. و جالب اینکه میتونه به اون تصویر ایدهآل دلبسته بشه و یک عمر در انتظار اون آرمان خیالی، دست رد به سینه گزینههای «به قدر کافی خوب» بزنه.
این اتفاقیه که برای انسانها هم در مسیر جفتیابی میافته، و هم در مسیر کاریابی. در طول زندگی با صدها دختر یا پسر مواجه میشی و از هرکدوم، بهترین خصوصیات شخصیتی و زیبایی ظاهری رو استخراج میکنی و یه پرنسس یا پرنس رؤیایی تخیلی میسازی که هیچ انسان گوشتوخونداری یارای دستیابی به اون حد از جمال و جلال رو نداره، و در نتیجه، هیچکسی ارزش این رو نخواهد داشت که براش صد خودتو بذاری و طعم واقعی عشق رو مزه کنی.
به همین ترتیب، برای هیچ شغلی هم نمیتونی صد خودتو بذاری، و همیشه با یه گارد امنیتیِ ذهنی با کارها روبهرو میشی، انگار که یک مشت تکالیف اجباری هستن که باید انجام بشن و خلاص بشی. و در نتیجه، نه خلاقیتی و نه یادگیری ارزشمندی برات اتفاق نمیافته.
ذهن قدرتمندترین سلاحی بوده که به انسان داده شده. و آسونتر از چیزی که فکر میکنیم، لولهی آتشش به سمت خودمون برمیگرده.
بدبین هیچوقت باخت نمیده، چون به چیزی امید نمیبنده و برای بدترین سناریوها روان خودشو مهیا میکنه. و خب هیچوقت هم نمیبَره. چون بُردن، چیزی که واقعاً بشه بهش گفت «بُرد»، به تلاش کردن نیاز داره و تلاش هم، به امیدواری احتیاج داره.
بدبین بودن، منفی دیدن همهچیز، اعتماد نکردن به آدمها و همیشه منتظرِ خراب شدن اوضاع بودن، یه حس زرنگی به آدمها میده. چون میبینی که اطرافیانِ «خوشباورت» اعتماد کردن و ضربه خوردن، اما تو چیزی از دست ندادی.
و خب این توی اقتصاد رفتاری ثابت شده که دردِ از دست دادن برای انسانها سنگینتر از لذتِ به دست آوردنه. برای همین خیلی از انسانها ذاتا میل دارن که بدبین بشن. در واقع اگر ولش کنی، خودبهخود ممکنه بدبین بشی، پس باید برای بدبین نبودن، همواره یه مقداری انرژی مصرف کنی.
چیزی که دارم میگم خیلی به یه بازی زبانی شبیهه و برای همین قاطعانه نمیتونم بگم، اما حیفه که نگم: اگر نخوای به زندگی اعتماد کنی، نخوای خوشبین باشی و اگر اصل امید (نه امید به چیز یا شخص خاصی) رو بذاری کنار، به تدریج بدبین و شکاک میشی. نقطهی وسطی نداریم. یا خوشبین هستی، یا بدبین میشی.
زندگی در اَشکال مختلفش فانیه ولی در ذات و جوهر اساسیاش نامیراست.
مرگ مثل پلیس، دنبال زندگی میگرده تا پیداش کنه و قلع و قمعش کنه و موفق هم میشه.
اما جان و جوهر وجود، همیشه زنده میمونه و باز به شکل دیگری ظاهر میشه.
این مهمه که نقطهی ثقلِ خودمون رو به کجا آویز میکنیم. روی اَشکال و جلوههای وجود؟ یا روی ذات وجود؟
آیا «چگونه بودن» ماست که ارزش ما رو تعریف میکنه، یا «بودن» ما؟
آیا در مسابقه بین جلوههای وجود با مرگ، طرفدار سینهچاک یکی از این دو تیم هستیم، یا از نمایش لذت میبریم؟
وقتی رنج به وجود میاد، معنیش اینه که احتمالاً بخشی از هویت خودمون رو به یک امر فانی آویز کردیم و سفت گرفتیمش و به جای لذت بردن از رقص هستی، دلهرهی تقابل مرگ با صورتی از صورتهای هستی رو داریم.
رنج نشون میده که بازی رو زیاد جدی گرفتیم. باید کمی زوم اوت کنیم و به جای دل بستن به موج، به دریا دل ببندیم.
خیلی از ما ایگوهای بزرگ و تحریکپذیری داریم. منظورم از ایگو (ego)، همهی اون چیزهاییه که -به اشتباه- خودمون رو باهاشون تعریف میکنیم و جزئی از هویتمون میدونیمشون. مثل گرایشهای سیاسی، عقاید مذهبی، سنتها و فرهنگها، ملّیت و قومیت، سلایق ورزشی، اعتقاد به ضرورت با شکر یا نمک خوردن هلیم (یا حلیم)، گوجهسبز خطاب کردنِ آلوچه و چیزهایی از این دست.
ایگوی بزرگ، باعث میشه که هرکسی بهمون گفت بالای چشم فلان عقیدهت ابرو عه، احساس تهدید وجودی بهمون دست بده و گاردهامون رو بیاریم بالا، موضع تدافعی-تهاجمی بگیریم و دعوا راه بندازیم و اعصاب همه خراب بشه.
خیال میکنیم راه برخورد با ایگوی متورم، تودهنی زدن به اون ایگو و تحقیر کردنشه. ولی خب نه، معمولاً این راهش نیست. ایگو با هر بار تحریک شدن، تغذیه میشه و بزرگتر میشه. باید تحریکش نکرد و اجازه نداد که طرف مقابل، احساس تهدید بکنه و گارد بگیره.
به همین خاطر، داره بهم ثابت میشه که موقع صحبت کردن با آدمها و تولید محتوا در اینترنت، به عنوان یه اصل ثابت، باید تذکر بدیم که «این نظر منه، ممکنه اشتباه باشه، ممکنه با نظر شما همسو نباشه و اصلاً ممکنه بعدها نظرم تغییر کنه. نظر شما هم محترمه و از کشف و شناختها و تجربههای شما حاصل شده. میشه در مورد نظرهامون با هم گفتوگو کنیم و به ایدهی بهتری برسیم».
در یک کلام، به طرف مقابل اطمینان خاطر بدیم تا بدونه که قرار نیست با نظرمون، بهش آسیب بزنیم و هویتش رو ازش بگیریم.
به نظرم بدیهی میومد و نیاز نبود که این تذکرها رو بدم. اما تجربه، نظرم رو داره عوض میکنه. آدمها زخمهای زیادی دارن و تویی که با دلِ خجسته داری زیر پستی کامنت میذاری که «اگر یه آقا محترمانه به خانمی پیشنهاد رابطه بده، چه اشکالی داره؟»، انتظار نداری که چند دقیقه بعد نوتیف بیاد که چند نفر بهت ریپلای بزنن و فحش بدن که «تو غلط میکنی پیشنهاد بدی مادر فلان». (طبیعتاً این یه مثال بود فقط برای روشن شدن ذهن)
اونایی که ایگوهای بزرگتری دارن، روی شاخ شدنِ بقیه بیش از حد حساسن. جوری که حتی وقتی نیت شاخبازی نداری، اون نیت رو روی تو فرافکنی میکنن و جوری برداشت و برخورد میکنن که انگار تو یه اونکارهی بالفطرهای.
و این ایگوی بزرگ و روانِ ملتهب، آزادی اجتماعی رو تهدید میکنه. جامعه پر میشه از آدمهای عصبانی که مترصد کوچکترین نشانهی احتمالیِ شاخبازی هستن تا شاخات رو بشکنن و حالات رو بگیرن و دلشون خنک بشه. نمیتونن برای دیگران هم مثل خودشون، ارادهی آزاد و حق انتخاب و سلیقه و دیدگاه و سبک زندگی متفاوت قائل باشن. انسانها رو شیء میبینن و توجه نمیکنن که اون انسان هم جهانبینی، نظام فکری و اخلاقی و خاستگاهها و تجربههای خودشو داره، دنیا رو جور دیگری میبینه و حتی اگر بخواد هم نمیتونه اصلاً مثل من دنیا رو ببینه.
هیچچیز تحت کنترل نیست
گاهی اوقات مشتری نهایی، محصولی رو که تولیدکننده داره x تومن میفروشه، از مغازهدار با قیمت 5x تومن میخره. یعنی پنج برابر گرونتر. و این افزایش قیمت از کجا میاد؟ از سود دلالها که هر بار یه مبلغی روی محصول میکشن.
دلالها ارزش لجستیک و فرصت نهفته در بیحوصلگی آدمها رو خوب میفهمن. میدونن آدمها حال و وقت ندارن که توی حاشیههای شهر، بین سگها و خاکارهها و جادههای طبلهکردهی شهرکهای صنعتی دنبال تولیدی مبلمان بگردن و با قیمت ارزون بخرن.
از اولین نمایشگاه مبلمان مرکز شهر که دکور سفید براقش چشمو میگیره، یا از همین سراها که ۳۶۰ درجه تبلیغاتشون رو همهجا زدهن، همون مبل رو با چند برابر قیمتِ تولیدی میگیرن و راضی هم هستن.
حتی تولیدکننده هم خیلی وقتا حوصله نداره بره مستقیم محصولاتش رو توزیع و عرضه کنه. ترجیح میده با همون دو سه تا دلال معتمد همیشگی کار کنه و خرج یومیهاش رو دربیاره.
دلال، هم رگ خواب تولیدکننده دستشه و هم مصرفکنندهی نهایی. دلال توی شبکهی ارزش، بیشترین اتصالات رو داره، و عضوی از شبکه که بیشترین اتصالات رو داره، با کمترین صرف انرژی، بیشترین اثرگذاری رو میتونه داشته باشه. نیاز نیست خودش کار خاصی بکنه، صرفاً دو نفر یا دو گروهِ دارای نیازهای مکمل رو به هم وصل میکنه و سودش رو برمیداره. همه راضی.
فارغ از کالا (ماده) و خدمات (انرژی)، اون کسی هم که فکر و ایده (اطلاعات) تولید میکنه، گاهی ارزش محصولش رو نمیدونه و فکر میکنه اطلاعاتی که داره تولید میکنه، بدیهی و کمارزشه. در حالی که در جایی از این دنیا، آدمهایی هستن که به خاطر نداشتن اون اطلاعات، دارن در بدبختی و تیرهروزی زندگی میکنن و اگر به سرنخی از اون اطلاعات برسن، حاضرن براش پول درشتی بدن.
لجستیک خیلی مهمه.
✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• ????••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94