????? ??????

Description
به بهشت کوچیک ما خوش اومدید?✨

?? هممون اومدیم اینجا که لحظه ای آنچه واقعیت هست دور باشیم آرامش بگیرم روحیه شکستمون تعمیر کنیم قوی تر به جامعه برگردیم ??
Advertising
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?

1 year, 5 months ago
ظهر همگی بخیییر***?******❤️***

ظهر همگی بخیییر?❤️

1 year, 5 months ago
شبتون آروم …

شبتون آروم …

??:??

good night ??

???????????
#gn
#LiLif ??
@black_clover_bl

1 year, 5 months ago

#پارت_۱
(فلش بک ۴ سال قبل)

ساعت ۱۹:۳۰ شب بانکوک خانه مهران :

خانمم چیزی لازم نداری ؟ همه چیز مُحیاست؟؟
مهران با کنجکاوی و دگرگونی پرسید و منتظر جواب از طرف همسرش ماند ...
آنا (همسر مهران) : نه عزیزم نگران نباش همه چیز هست تقریباً نیم ساعت دیگه مهمان هایمان می رسن کم کم کار ها تمومه ، تو هم برو آماده شو ...
مهران: باشه پس من رفتم.
مهران گفت و به سمت اتاقش قدم برداشت از پله ها بالا رفت به اتاق آرسام رسید نگاهی کرد و به سمتش رفت چند ضربه به در زد و
بعد از چند ثانیه آرسام جواب داد : بله ؟
مهران : منم
آرسام وقتی فهمید پدرش پشت دره یا خودش غر غر کرد و رفت در را به روی پدرش باز کرد : بله پدر چکاری ازم ساختش ؟
مهران : تو که آماده نیستی پسر زود آماده شو مهمان ها الان می رسن می خوام پایین ببینمت بدون هیچ چونه و چرایی فهمیدی ؟؟
مهران با اخم گفت و منتظر جوابی نماند
آرسام : بفرمایید باز شروع شد از صبح صد دفعه گفتم نمی خوام ببینم اون خانواده و اون پسر احمق شون ، ولی کو گوش شنوا هوف برم آماده شم ظاهراً چاره ایی ندارم .
آرسام به بی میلی به طرف کمد لباسش رفت و یک دست لباس بیرون آورد رفت به طرف اینه جلوی خودش گرفت لباس رو تا ببینه بهش می یاد یا نه راضی بود از انتخابش سرش را تکان داد و رفت که لباس ها رو بپوشه.
مهران همراه پسر بزرگش داشت خونه و آماده سازی این مهمانی را برسی می کرد.
ساعت ۸:۲۰ خونه خانواده نوارئی:
صدای زنگ در مهران که با دیدن رفیقش و خانوادش خوشحال شده بود با پسر بزگش و همسرش به استقبال شون رفتن ...
مهران : سلام رفیق خوبی ؟
وحید : سلام ممنونم تو خوبی ببخشید دیر شد ترافیک بود ... مهران هم سرش را تکان داد ..
آنا : به به چه پسری چقدر کیوته انا با لبخند گفت .
آیهان : ممنون خاله
همسر وحید : متشکرم انا... ولی آرسام نیست ؟
آنا : داخله داشت آماده میشد عزیزم بفرمایید بریم داخل ...
سلام و احوال پرسی تموم شد و به داخل رفتن همزمان آرسام هم از پله ها پایین می‌ آمد چشمش به خانواده وحید افتاد....
آرسام به خودش :( بله رسیدن ... آرسام فقط چند ساعت تحمل کن تموم میشه و می رن)
آرسام : به به خوش آمدید عمو وحید حالتون چطوره ببخشید که نتونستم بیام دم در معذرت ... ( اصلا هم ناراحت نیستم )
وحید : اوه آرسام چطوری عزیزم ممنون اشکال نداره. احوال پرسی وحید و همسرش تموم شد با تعارف مهران و آنا روی مبل نشستن ...
آرسام رفت که کنار پدرش بنشینه صدایی به گوشش خورد و ایستاد ...
آیهان : س..سلام .. خو... خوبی ؟
آرسام : اوه معذرت تو هم بودی ببخشید یادم رفت ممنون ، آرسام با لحنی تند گفت و رفت نشست مهران اخمی کرد و چشم غره ایی براش رفت...
آیهان از این همه بی توجهی ناراحت شد و کنار مادرش نشست .
آرسام :( بچه لوس چقدر ازت متنفرم اگر میشد همینجا زنده زنده چالت می کردم )
مهرسام(پسر بزرگ مهران): داداش بس کن آرام باش تا این مهمونی تموم بشه زشته
مهرسام آرام نزدیک به آرسام گفت...
آراسام: با یه نفس آرام یه هوفییی کشید.....
°●○°●○°●○°●○°
~~~~
با اینکه جو برای بعضی از حضار مجلس سنگین بود اما برای مهران دوست و همسرش اینطور نبود با لبخندی تبسمی مشغول خوش وش بودن این لحظات خاطراتی قشنگ می ساخت که هر ماه یک بار این دو خانواده برای یاد آوری کردن این خاطرات صمیمت بیشتر همان طور بیانگر دل بستگی و هم بستگی این رفاقت چندین و چند ساله بود به جا می آوردن.....
در کنار همدیگه به صرف شام رفتن و از دست پخت آنا که هر دفه جمع رو شگفت زده می کرد تعریف و تمجید کردن
بعد از شام مرد ها به سمت پذیرایی رفتن
آنا و همسر وحید مشغول جمع کردن میز بودن
مهران و وحید برای کشیدن نخ سیگاری و قدم زدن به حیاط رفتن

+++++++
مهران:دعواها و کله زدن بچه ها منو یاد بچگی های خودمون می ندازه یادته وحید چقد بحث می کردیم عجب دورانی بود
وحید:ولی بحث و دعوا های ما از ته دل نبود برا استحکام این رفاقت بود
مهران:معلومه دلت می خواسته خیلی محکم باشه ها بخاطر همین هنوز علامتش رو اَبروم نشسته دلبری می کنه

هر دو زدن زیر خنده

مهران:خانم ها نیاز به کمک ندارین
آنا:نه عزیزم خودمون جمع و جور کردیم بفرمایید پذیرایی که براتون میوه بیاریم
□□□□□□□
آیهان در حال بالا پایین کردن سیگنال های تلوزیون بود که یکی کنترل رو قاپید آیهان بدون توجه خطاب به آن فرد
آیهان:حوشاااااا آرام باش
آرسام:برو بینیم بابا سرگیجه گرفتیم بچه
آیهان:بچه خودتی با چه زبونی بهت بگم که من بچه نیستم

کههههه
مهرسام با دیدن مهران و وحید توجه آیهان و داداشش رو به اونا کشید
و هردو ساکت شدن
♡♡♡

#نفرتی_دلربا

We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?