محمدرضا طاهری

Description
شاعر
Advertising
We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago

1 month, 1 week ago

دَم حافظ!

روز بزرگداشت حافظ است که باشد. برای آنان که "عاشق و رند و مست و عالم‌سوزند" هر روز که نه، هر دم "دمِ حافظ" است. اصلاً تقویم سگ کی باشد تا برای آن‌کس که "سرش به دنیی عقبی فرو نمی‌آید" روز تعیین کند؟!
من به فال مال اعتقاد ندارم اما در طول این سال‌ها بارها و بارها بی‌هوا باز کردن دیوان حافظ شگفت‌زده‌ام کرده است. از همان سال‌های نوجوانی که حافظ یگانه آموزگارم شد. در کتابخانه‌ی ما ده‌ها کتاب بود که همه‌شان می‌خواستند انسان را تربیت کنند! تربیت اسلامی و انقلابی! از کتاب‌های مرحوم مطهری که دست کم برای دوران خودش حرفی برای گفتن داشت بگیر تا آخوند‌های عوام‌زده که خرافه را جای درس اخلاق قالب می‌کردند تا آخوندک‌های سیاسی که توهّمات ایدئولوژیک را رنگ و لعابِ دینی می‌زدند تا توضیح‌المسائل این حاج‌آقا و آن آیت‌الله... لابلای این کتاب‌ها اما یک دیوان حافظ هم - لابد اشتباهی - راه پیدا کرده بود. نمی‌دانم در میان آن هیاهوی تربیت ایدئولوژیک چه نیرویی، چه حالی، چه بختی، بود که مرا به سوی آن دیوان حافظِ دست نخورده کشید؟! روزی چهار ساعت، پنج ساعت، هفت‌ ساعت... هرچقدر که راه می‌داد می‌خواندمش. هر غزل را بارها و بارها... مست می‌شدم... از شوق دور اتاق می‌چرخیدم و می‌خواندم. می‌خواستم این انبوه زیبایی را به همه نشان بدهم. برای اهل خانه می‌خواندم اما در اطراف من کسی نبود که به شوق بیاید... و من تنهاتر می‌شدم و حافظ می‌شد یگانه دوست و یگانه آموزگار:

دلا دلالت خیرت کنم به راهِ نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

با همین حرف‌ها و با همین چهار خط شعر، جناب حافظ کم کم دنیای مرا عوض کرد و موفق‌تر از تمام نهادهای تبلیغاتی، آنگونه که خودش صلاح دانست روح و شخصیت مرا شکل داد و شد آنچه که شد.

اما حرف توی حرف آمد. داشتم می‌گفتم که من به فال اعتقاد ندارم اما از همان دوران نوجوانی تا حالا بارها باز کردن دیوان حافظ در موقعیت‌های خاص شگفت‌زده‌ام کرده. یکی از آخرین‌هاش همین مدتی قبل بود. چند روزی بعد از روی کار آمدن دولت پزشکیان. شبی با رفیق عزیز و فاضل و اشارت‌شناسم، حضرت جویا معروفی نشسته بودیم که گفتیم حافظ را به نیّت اوضاع و احوال مملکت باز کنیم. این غزل آمد:

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول
رسد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا
فَراغ برده ز من آن دو جادو‌یِ مَکحول
چو بر درِ تو منِ بینوا‌یِ بی زر و زور
به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول،
کجا رَوَم؟ چه کنم؟ چاره از کجا جویم‌؟
که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
خراب‌تر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت
که ساخت در دلِ تنگم قرار‌گاهِ نزول
دل از جواهرِ مِهر‌ت چو صیقلی دارد
بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو
که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول
به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ
رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

حرفی باقی می‌ماند؟ تا آخر قصه را تعریف کرد خواجه! شما هم اگر مثل من به فال اعتقادی ندارید همین حالا دیوان خواجه را باز کنید ببینید چه می‌شود!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

1 month, 3 weeks ago

لنزی مقابل دهنش باز می‌شود
از کنج کاخِ امن
فرماندهِ دلیر
فریاد می‌زند سرِ سربازها:
                                      "به پیش!"

جنگ از دو سوی معرکه آغاز می‌شود.

فرماندهِ دلیر
آرام و سر به زیر
دستی بلند می‌کند و می‌کشد به ریش
از پشت دوربین قدمی می‌رود کنار
رو می‌کند به آینه
زل می‌زند به خویش:

از بین ابروانِ ستبرش
جوشی جدید آمده بیرون
با یک فشار ناخن
تلفیق چرک و خون
می‌پاشد و
نقشی غریب گوشه‌ی آئینه می‌زند

در خط جنازه‌های جوان
بی‌ دست
بی‌ دهان
بی پا و بی میان
بی هیچ نظم و قاعده‌ای
چون شکل انتزاعی یک تابلوی مدرن
آهیخته ز معنی و وارسته از هدف
از هر دو سوی معرکه
افتاده صف به صف...

اما در آن میان
یک جسم نیمه‌جان
که نه پیر است نه جوان
خود را کشان کشان
به پناهی رسانده است

او زنده مانده است
او زنده مانده است و به شکرانه‌ی همین
با آخرین توان
لنزی مقابل دهنش باز می‌کند
لب‌هاش در تراکم سوزان خون و کف
فریاد می‌زنند:

نفرین به آن طرف!
لعنت به این طرف!
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

3 months, 2 weeks ago

بنده و چاکر و خوار و بله‌گویید هنوز
لاجرم ریزه‌خور سفره‌ی اویید هنوز

عورتِ ظلم عیان است و شما کوردلان
روز و شب در پی پوشاندن مویید هنوز

باغِ اندیشه پر از سیب درشت است و شما
سخت دلبسته‌ی آن بوته کدویید هنوز!

با شما رخنه‌ای از روز تولّد باقی‌ست
عمرتان طی شد و مشغول رُفویید هنوز

خون ما هست که از خوردنِ آن مست شوید
زین سبب دشمن خون‌خوارِ سبویید هنوز

ما به دریا زده‌ایم از پی آن دُرّ و شما
پاچه بالا زده در بستر جویید هنوز

سال‌ها رفت و جهان نو شد و بی‌چاره شما
درصفِ دوست به دنبال عدویید هنوز...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

3 months, 3 weeks ago

دوره خوانش و شرح منظومه "ویس و رامین"
.
برای اطلاعات بیشتر به شماره +989305681884 در تلگرام پیام بدهید.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
#ویس_و_رامین
@mohammadrezataheri

7 months ago

پای در زنجیر و دست اندر گریبان تواَمان
دل پر از فریاد و لب خاموش و آتش بر زبان

چشم در چشمان خون‌آشامِ سیری ناپذیر
ایستاده در مسیر سیل‌های بی‌امان

هرچه وحشتناک، هر اندازه خونین، هرچه سخت
مردمان را هیچ پشتی نیست غیر از مردمان
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

8 months, 1 week ago

روزهای پایانی ۱۴۰۲ را به کاشتن گذراندم. کاری که تمام عالم و هیاهویش را برایم هیچ می‌کند. در خاک نشاندن دانه‌ها و ساقه‌ها و چشم‌انتظار نشستن برای برآمدنشان. کدام دانه فرو رفت در زمین که نرُست؟ عجیب معجزه‌ای است این بهار! این چرخه‌ی تکراری که عقل و تجربه می‌گویند دورِ باطل است چون همان حسرت‌های گذشته را باخود به روزگاران جدید خواهد آورد اما:

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش...

عشق می‌گوید همین چرخه‌ی تکراری را خوش است. همین امید‌ها و تلاش‌ها، همین پیروزی‌های کوچک و شکست‌های بزرگ، همین زمین خوردن و با زانوان زخمی برخاستن‌، همین سربلند ایستادن در طرف بازنده‌ها و پوزخند زدن به حقارت برنده‌های پوشالی... آری بهار تکراری است. با خودش تمام رنج‌ها و بیدادها و حِرمان‌های گذشته را بازمی‌آورد اما عاشق که باشی با اشتیاق پا می‌نهی به این دورِ باطل و باز آنچنان که سال‌های پیش، به جنگ آن همه تباهی می‌روی و ملامت عاقلان را به هیچ نمی‌گیری که:
.
عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند...
.
عاشقان می‌دانند که پیروز مطلق میدان نبرد با تباهی‌اند. چه افتاده و چه ایستاده، چه آزاد و چه دربند، عاشقان کامروا و خوشدل‌اند! چراکه انسان بودن، و اساساً "بودن" نزد ایشان هیچ نیست جز ایستادن در مقابل بیدادگران و پلیدان و پلشتان! به یاد آورید آن همه جان عزیز را که ستمکاران گرفتند! کدام یک پیروزند؟ آن جان‌های عزیز یا قاتلانشان؟ به یادآورید آن تن‌های شریف را که دربندِ دژخیمانند! کدام یک بر مرادند؟ ایشان یا زندان‌بان‌هایشان؟
حساب و کتاب عاشقان از اساس فرق می‌کند. پس این بهار تکراری مبارک است بر هرآن کس که می‌خواهد در صف عاشقان بایستد و سنگی جلوی پای پلیدی بیندازد. خواه با فریادی، خواه با سکوتی، خواه با آوازی، خواه با خطی، خواه با واژه‌ای، خواه با اشکی، خواه با لبخندی...
به یاد آن جان‌های عزیز و آن تن‌های شریف، نوروز ۱۴۰۳ را به دوستان نازنینم تبریک عرض می‌کنم. به امید برآورده شدن آرزو‌های عاشقان در سال جدید.
شاد باشید.
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

8 months, 3 weeks ago

بسوز ای دل از ماتم تواَمان
در این روزهای پر از چیستان
دمی خون شو از دشنه‌ی دلقکان
دمی گریه کن در غم سیستان
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

10 months, 3 weeks ago

تا جهان دید که دلبسته‌ی این خاک شدیم
تند‌باد آمد و آواره‌ی افلاک شدیم

گوهرِ تاجِ امیرانِ مقدّس بودیم
رخنه‌ی دامنِ بدکاره‌ی ناپاک شدیم

یادگارِ حسنک بود و نشانِ حلّاج
این سری کز غمش افتاده در این لاک شدیم

چه شد آن دبدبه‌ی دائمِ دورانِ شکوه؟
چه گذشته‌ست که اینگونه اسفناک شدیم؟

نه علی ماند و نه رستم، نه وطن ماند و نه دین
خامِ یک مشت معاویّه و ضحّاک شدیم

رفته بودیم که شوخ از تنِ خود باز کنیم
مایه‌ی خنده‌ی حمّامی و دلّاک شدیم

مار خوردیم که بی‌واهمه افعی شده‌ایم
مرگ دیدیم که بر اسلحه بی‌باک شدیم

ناممان روی تنِ لُختِ جهان حک شده بود
گریه کردیم و از این لوحِ نجس پاک شدیم...
.
.
.
#محمدرضا_طاهری
@mohammadrezataheri

We recommend to visit

کانال فیلم

Last updated 11 months, 2 weeks ago

رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»

News & media website

تازه‌ترین اخبار ایران و جهان

ارتباط با ما :
@pezhvakads

اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==

Last updated 2 months ago

‌( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد ) ‌

‌آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار‌ ‌‌ ‌

‌‌𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads

𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot

Last updated 1 month ago