Last updated 1 week ago
#ابی
شما🍒🔥
☕ ️قطعه ای از کتاب
اولین روزی که آقای راجرز میخواست به عنوان کشیش به کلیسای شهر کوچکشان برود اتفاق عجیبی افتاد و درست جلو خانهاش مردی را دید که شباهت زیادی با خودش داشت ، آقای راجرز به او سلام کرد و پرسید : تو کیستی ؟
مرد با نزاکت پاسخ داد : من ابلیس هستم
آقای راجرز چند لحظه مبهوت به ابلیس خیره ماند و تصور کرد به درجۀ بالایی از روحانیت رسیده که توانایی دیدن ابلیس را دارد ، این احتمال با وجود مرگ کشیش قبلی شهر در روز گذشته در او تقویت شد و سرشار از غرور و قدرت به سمت ابلیس رفت و گلوی او را گرفت و گفت : سالهاست دنبالت بودم تا خفهات کنم
چند لحظه که گلویش را فشار داد ابلیس نیمه جان روی زمین افتاد و در آخرین لحظه به کشیش گفت : دیوانه اگر من بمیرم چطور میخواهی مردم را موعظه کنی ؟؟
سوال ابلیس بسیار منطقی به نظر آمد طوری که آقای راجرز از کشتن او منصرف شد و به سمت کلیسا راه افتاد ، ابلیس دوباره گفت : لطفا مرا روی زمین رها نکن میدانی که من از جنس خاک نیستم و اگر روی زمین باشم میمیرم
آقای راجرز که به شدت نگران مردن ابلیس شده بود پرسید : چکار میتوانم برایت انجام دهم ؟؟
ابلیس لبخندی زد و گفت : من دیده نمیشوم ، سنگین هم نیستم و قول میدهم که مزاحمتی برایت نداشته باشم فقط اجازه بده روی دوش تو سوار شوم
آقای راجرز که دوست نداشت شغل و جایگاه تازهاش را از دست بدهد قبول کرد که ابلیس روی دوشش سوار شود . ابلیس راست میگفت نه سنگین بود و نه مزاحمتی ایجاد میکرد ، آقای راجرز هم دیگر به ابلیس فکر نکرد فقط در آستانۀ ورود به کلیسا از او پرسید : تو که اگر روی زمین باشی میمیری پس تا حالا کجا بودی؟
ابلیس گفت : روی دوش کشیش قبلی بودم که دیروز مُرد ... و با هم وارد کلیسا شدند !!
✍ #یووال_هرری🍒🔥
آره آقای #ابتهاج، شما درست گفتید:
دَردا و دریغا
که در این بازی خونین
بازیچهی ایام،
دلِ آدمیان است...!🍒🔥
قهوه نگاشتم
و
در جامے خوش
نشسته ام
و
از چشمان تو
فال می گیرم
࿐჻ᭂ⸙💙⸙჻ᭂ࿐
࿐჻ᭂ⸙♥️⸙჻ᭂ࿐
#احــمدطــاهرے_مــ_آبــے🍒🔥
*🍂*گل سنگم
🍃هایده*🍒*🔥
آهنگساز: انوشیروان روحانی
ترانهسرا: بیژن سمندر
هر صبح دیروزهای مبهم خود را
در نامعلومترین جای کائنات دفن کن
و هیچ گذشتهی تلخی را به یاد نیاور
هر آدمی میتواند
با هر صبح متولد شود
سلام یاران همراه
صبح قشنگتون پر از نغمه های شادی 🕊❤️
کوبیدن بر طبل جنگ، تمامِ نفرتپراکنیها، جیغودادها و دروغها دربارهی اهمیت جنگ، از طرف کسانی صادر میشوند که خودشان بیرون از میدان جنگ خواهند ماند.
قدرت باور
مردی شبی را در خانهای روستایی میگذراند و پنجرههای اتاق باز نمیشد. نیمه شب احساس خفقان کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت.
نمیتوانست آن را باز کند ...
با مشت به شیشه کوبید و هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشهی کتابخانه را شکسته است و همهی شب، پنجره بسته بود
او تنها با فکر «اکسیژن» ، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود
#فلورانس_اسکاولشین🍒🔥
📕 چهار اثر
انسان ها را باور کن
ابرها را، باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را
اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....
Last updated 1 week ago