( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
??? : @mobsec_ads
??? : @sudosup_bot
Last updated 3 months, 3 weeks ago
+میدونی آمالتیا چیه؟
-تاحالا اسمشم حتی به گوشم نخورده.
+اسم یکی از قمرای سیارهی مشتریه. جنسش از یخ و سنگه رنگشم تقریبا به سرخ روشن میزنه. اما میدونی چی داره که برای من جالبش میکنه؟
-چی داره منجم کوچولوی من؟
+باوجود هشتاد کیلومتر قطر و شونزده کیلومتر عمق، خیلی بیشتر از حدی که از خورشید میگیره، گرما از خودش ساطع میکنه. درست مثل تو که خیلی بیشتر از اون حسی که از من میگیری، بهم عشق میدی. تو آمالتیای منی یول. مهم نیست من چقدر تلاش کنم دوستداشتنم رو بهت نشون بدم یا بهت ثابت کنم که چقدر زیاد دوستت دارم. درنهایت تو خیلی بیشتر از چیزی که من تلاش کردم، دوستم داری و این همیشه قلبم رو پر از حس خوب میکنه.
"اینکه میگم دوستش دارم فکر نکنی از این دوستتدارمایی که ورد زبون همه شده و مثل یه تیکهکلام بین آدما پخش شده... نه... من لبودهن نبودم و نیستم... وقتی میگم دوستش دارم یعنی با همهی وجودم دوستش دارم... یعنی طوری دوستش دارم که اگه نباشه زندگیم میلنگه... یعنی بدون اون این هوای بارونی برام سنگین میشه... قرارمون این نبود که بره... که نباشه... قرارمون این بود که عاشقانهای درست کنیم ناب و بکر... قرار بود من باشم و تموم جادهها به اون برسه و اون باشه و همهی راه ها به من ختم بشه... قرار نبود این همه سکوت بینمون باشه... نه این همه تنهایی... قرارمون از این همه دوست داشتن این همه نداشتن نبود."
-اگه مواد بزنی منو فراموش میکنی؟ مثلا اینکه یادت بره منو دوست داری و بعدش به یکی دیگه نزدیک شی؟
صدای خندهی لویی تو گوشش پخش شد.
+نه عزیزدلم فراموش نمیکنم.
-از کجا مطمئنی؟
+چون مواد رو مغز اثر میذاره هیون نه روی قلب... من با قلبم عاشقت شدم پس چطور میتونم فراموشت کنم؟
+تو دوست داری نقش فرعی داستانم باشی؟
-اگه قرار باشه آخرش فقط من و تو بمونیم آره. دوست دارم تو این داستان باشم.
+ولی داستان من بالاوپایین زیاد داره.
-عیبی نداره. مهم آخر داستانه که قشنگه.
+خیلی وقته بیداری؟
-آره...و داشتم فکر میکردم اگه زیبایی زمان بود ابدیت بودی.
"میدونی بکهیون، من خیلی بدشانسم. هر وقت هر چیزی که حس میکنم، دقیقا برعکس اون اتفاق میفته. میدونی من ۲۷ سالم شده و این خیلی زوده که بگم دیگه به حس خودم اعتماد ندارم و از زندگی ناامید شدم. این خیلی زوده که قلبم بشکنه بکهیون، این خیلی زوده که با چشم خودم بوسیده شدنت رو ببینم، خیلی بیرحمی بکهیون. تو برای من خیلی بیرحمی. واسه قلب من بیرحمانه بود عشق تو، بوسه تو، لبهات، موهای سفیدت، چشمات، لعنت به خودت و چشمهات..."
-میدونی دوستداشتن تو شبیه چی میمونه؟
بکهیون کنجکاو به چان نگاه کرد و منتظر ادامه حرفش موند.
-شبیه درد بعد از ورزشه... حسیه که با این که میدونی برات دردناکه ولی حاضر نیستی رهاش کنی... حتی موقع درد کشیدن هم برات لذتبخشه... مثل فتحکردن قله میمونه... روندش سخته، ولی وقتی میرسی اون بالا تازه متوجه میشی چقدر تحمل اون سختیا ارزششو داشت...
بکهیون هم از کهنهشدن میترسید، وقتی برای یول عزیزش کهنه شد و مثل همین تلویزیون قدیمی توی دورترین نقطه از معشوقهاش قرار گرفت.
اونجا بود که احساس کرد پرنویزترین شبکههای تلویزیونی رو داره و چانیول عزیزش نگاهش نمیکنه. اون چشمهای درشت دیگه خیره به بکهیونش نبود.
"بوسههات منو یاد چانیول میندازه، یاد تمام بوسههایی که میتونست الان به صورت و بدنم بزنه و نمیزنه چون پیشش نیستم، چون نمیتونم داشته باشمش، چون تمام اون رویای شیرینی که چند روزی زندگیم رو روشن کرده بود تموم شده، چون منو از خواب سفیدم بیدار کردی و کشیدی توی این کارگاهی که بوی خون میده. منو کشیدی اینجا و کاری کردی از پارچههای ابریشمی متنفر شم و از رنگ قرمز که رنگ مورد علاقم بود با انزجار رو برگردونم. چون الان به جای چانیول پیش توام و... این باعث میشه تمام بدنم به درد بیاد."
"هیونگ، تو متعلق به منی. توی تمام دنیاهای موازی، توی همهی زندگیهای قبلی و بعدی و توی تکتک جهانهای خلقشده و نشده تو سیب سبز منی، تو بکهیونِ چانیولی و من همیشه میخوامت."
( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
??? : @mobsec_ads
??? : @sudosup_bot
Last updated 3 months, 3 weeks ago