گاهی زندگی مثل همون لحظهایه که رایان استون توی فیلم Gravity از ایستگاه فضایی جدا میشه؛ توی خلاء معلق و سرگردان، بدون هیچ نقطه اتکایی. فقط یه رشته نازک هست که تو رو به زندگی وصل نگه میداره، یه اتصال ظریف ولی حیاتی. ما آدمها هم گاهی توی مسیر زندگی همچین حسهایی داریم. یه لحظههایی که حس میکنی جدا افتادی، معلقی، و دنیا با فاصله زیادی ازت دور میشه، در حالی که تو نمیتونی خودت رو به کسی یا چیزی توضیح بدی. اما همون رشته نازکی که تو رو به زندگی پیوند داده، فقط امید یا خیال نیست؛ اون رشته میتونه همبستگی و همدلی بین آدمها باشه. یه اتصال نامرئی که ما رو به هم وصل نگه میداره. ممکنه گاهی این رشته ضعیف یا نامحسوس باشه، ولی حقیقت اینه که ما توی این جهان بدون همدیگه گم میشیم. اون ارتباطی که بین ما و دیگران جریان داره، همون چیزیه که جلوی فروپاشیمون رو میگیره. این همبستگی خیلی اهمیت داره. ما نه فقط از نظر فردی، بلکه به خاطر وجود دیگران و پیوندهایی که بینمون برقرار میشه، به زندگی متصل میمونیم. گاهی توی لحظههای سرگشتگی، این همدلیهای انسانی هستند که ما رو از فرو رفتن توی خلاء نجات میدن. شاید بهشون فکر نکنی، شاید ندونی چطور اثر میذارن، ولی واقعیت اینه که همبستگیهای اجتماعی، این پیوندهای ریز و نامرئی، همون چیزیه که تو رو به جریان زندگی وصل میذاره. شاید پنج سال بعد، وقتی به این لحظهها نگاه میکنی، دیگه ابهام و سرگردونی الانت رو حس نکنی. ولی اون چیزی که تو رو نگه داشته و جلو برده، همین رشتهی نامرئی همبستگیه. همون پیوندی که ما رو به هم وصل میکنه و باعث میشه توی این خلاء بزرگ تنها نباشیم، حتی وقتی فکر میکنیم که جدا افتادیم
#امیرعلی_بابایی
00:00
آدمها چه زمانی از اون مقام بلندی که به دیگران درس زندگی میدن پایین میان؟ همیشه این جملهها رو میشنویم: «در لحظه زندگی کن، خوشقلب باش، به هم کمک کن، زندگی دو روزهست، قدر همدیگه رو بدونید، خارها رو گل کنید، گلها رو ببوید.» اما آیا این حرفها فقط برای بقیهس و خود گوینده هرگز به خودش نگاه نمیکنه؟ اگه به دنبال رد پای این آموزگاران زندگی باشی، به آدمهایی میرسی که بهندرت تو عمق وجود خودشون غوطهور شدن. وقتی یکی از این معلمها رو از نزدیک بشناسی، میبینی چقدر بین حرفهای قشنگشون و رفتاراشون فاصله وجود داره. این افراد خودشون رو در قلههای زندگی تصور میکنن و انگار از اون بالا به ما که تو دشتهای روزمرگی گم شدیم، لبخند میزنن. حالا تصور کن کسی بهت بگه: «قلب فقط برای خونرسانی نیست؛ بلکه رزق و روزیتون رو هم تأمین میکنه. خوشقلب باشید.» حالا فرض کن این حرف رو از کسی بشنوی که به تازگی با بیرحمی قلبت رو شکسته. این جملهها بیشتر از اینکه آموزنده باشن، باعث میشن از این معلمهای زندگی بیزار بشی. این تضاد تو چهره این آدمها واقعاً نشاندهنده حقارتشونه: معلمهایی که تو زندگی خودشون از اصول ابتدایی ناتوانن، اما به دیگران درس میدن. این تضاد واقعاً ما رو به فکر میندازه. آیا واقعاً به حرفهامون اعتقاد داریم یا فقط داریم برای آرامش خودمون و دیگران کلام میزنیم؟ بهجای اینکه زندگیمون رو محدود به شعارهای توخالی کنیم، بهتره یاد بگیریم که این آموزگاران هم نیاز به یادگیری دارن.
در نهایت، شاید ما هم در جستجوی شناخت عمیقتری از خودمون باشیم. در کنار یادگیری از دیگران، باید به درون خود سفر کنیم و به سؤالات عمیقتری درباره وجود خودمون پاسخ بدیم. آیا واقعاً خودمون رو در آینه میبینیم یا فقط تو سایه دیگران گم شدیم؟ این همزیستی بین آموزگاری و جستجوی خود، شاید کلید درک عمیقتر زندگی باشه.
@amiralibabaei
و شب بخیر....
نظریه سیستمی
نظریه انتقادی
نظریه تعاملگرایی
نظریه تضاد
نظریه کارکردگرایی
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری....
#امیرعلی_بابایی
زندگی را در آغوش بکش
نگذاریم لحظات بیمعنا بگذرند