زنِ گورستان آلیس کمپ

Description
حرف‌های زنی از گورستان باستانی آلیس کمپ؛ زنی که از بیشه‌ی روحش بیرون آمده، با نگاهی مبهوت در پی سنجاقکی پرّان.

در این مکان، همه‌چیز به ادبیات ربط پیدا می‌کند.
Advertising
We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 6 hours ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 6 months ago

Last updated 1 month, 2 weeks ago

8 months ago

.

آیا تا به حال با چنین کسی ملاقات کرده‌اید؟ این‌طور که آقای مندنی‌پور گفته است:

«- نزدیک آدم که می‌شد انگار یه کپه بهار اومده.
- هوا روش سُر می‌خورد. نور رو صورتش سُر می‌خورد.
- ها، آدم همه‌اش گمون می‌کرد که همین حالا از یه رقصی فارغ شده.»

از خودتان بپرسید. به یاد بیاورید آدم‌های رفته را. و تیز تماشا کنید آدم‌های دور و بر را.
آیا تا به حال با چنین کسی ملاقات کرده‌اید؟

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

8 months, 2 weeks ago

.

به باور مهرداد بهار، در جشن چهارشنبه‌سوری:

«آتش برپا کردن، جادویی است برای بازگشت خورشید و گرم‌کردن جهان...
ما از روی آتش می‌پریم تا تمام سرمای مرگ‌آور زمستان را از خودمان دور کنیم...
تمام بدبختی‌هایمان را در این چهارشنبه می‌ریزیم...
می‌خواهیم آن را ترک کنیم و نو بشویم.»

ای‌کاش واقعن تمام می‌شد این سرمای مرگ‌آور، این سیاهِ زمستان، زمهریرِ مدید. کاش رها می‌شدیم از این سوزِ استخوان‌سوز بی‌پیر...

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

10 months ago

.

باب سی‌ام «کتاب ایّوب» را ده‌ها بار خوانده‌ام، به‌گاهِ هر مصیبتی که سر می‌رسد، و این روزها هم که آوارِ مصیبت است بر سر ما، پی‌درپی. آرامم می‌کند؟ نمی‌دانم. گویی سر بر بالینش می‌گذارم و بغض‌هایم را می‌گریم.
منظومۀ آلام و محنت‌های ایّوب است دیگر، که هم‌سنگی می‌کند با آلام و محنت‌های مادران و پدران سوگوار این خاک. شکوه‌های اوست بر دادار از مصائب هولناک روزگار. آنجا که می‌گوید: «... چون خاک و خاکسترم»، گویی همین خاک و خاکستری است که بر جانِ من و سرزمینم نشسته است.
آنجا که می‌گوید: «به بادم برداشته‌ای؛ واداشتی‌ام برانم بر باد، و هستی‌ام را برپراگندی و پرپر کردی»، گویی هستیِ پرپر شده‌ی ماست بر گردبادِ روزگار.

تکه‌ای از باب سی‌ام «کتاب ایّوب»؛ گزارشِ فارسی قاسم هاشمی‌نژاد
«و اکنون جانم بر من واریخته؛ روزهای ابتلا گرفتارم نموده.
استخوانهایم سُفته و سوده می‌شود شبانه: پی و پودم را آسایشی نه.
با نیرو گرفتن مرض، جامه‌ام دگر شد: چون زه گریبانم در بــرم گـرفته تنگ.
او مرا در منجلاب درافکنده در خلاب، چون خاک و خاکسترم.
بر تو استغاثه می‌برم، و به گوش‌ات در نیاید، قد می‌فرازم، و به چشم‌ات در نیایم.
چه سنگدل گشته‌ای با من: به دست قهّارت چه جفاها رانی بر من.
به بادم برداشته‌ای؛ واداشتی‌ام برانم بر باد، و هستی‌ام را برپراگندی و پرپر کردی.
چه مرا روشن است که به مرگ خواهی‌ام دادن، و به منزلگاهی که برای همۀ زندگان مقرر است.
گرچه در تباهی‌شان لابه می‌کنند، با این همه او دست خویش فرا گور دراز نخواهد کرد.
مگر نه آنکه من گریستم از برای محنت‌کش؟ جانم به درد نیامد مگر از برای مسکین؟
آنگاه که چشمِ نکویی داشتم، بدی بر من آمد و چون انتظار نور کشیدم تاریکی در رسید.
اندرونه‌ام می‌جوشد و آرام نمی‌پذیرد: روزهای مصیبت پیش می‌رانَدَم.
ماتم آفتاب گرفته‌ام: برخاسته‌ام، شیون کرده‌ام در جمع.
برادر شغالان شده‌ام، و همنشین جغدان.
پوست بر تنم سیاه گشته، و استخوانهایم سوخته از تَفِ تن.
چنگم به نوحه بدل گشته و نایم به نالۀ مویه‌گران.»

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

1 year ago

.

شاهرخ مسکوب به تاریخ ۷ مرداد ۶۶ در بحبوبه‌ی روزهای پرتشویش جنگ، درحالی‌که خودش دور از وطن و مهاجری ساکن پاریس است، در دفتر یادداشت‌های روزانه‌اش سطرهایی می‌نویسد که گویی احوال مکرر این روزهای همه‌ی ماست:

گمان می‌کنم دچار depression [دپرشن] خفیف اما سمجی شده‌ام که چندین ماه است مثل وزنه‌ای مرا در مرداب خودم فرو می‌کشد؛ آرام و پیوسته! گاه حس می‌کنم که دیگر آن آدم همیشگی نیستم، تبدیل شده‌ام به تفاله‌ی خودم، شبیه اناری که آبش را مکیده باشند، خشکیده و پلاسیده‌ام.

دیشب بی‌جهت از کوره در رفتم و با گوشی که حرف می‌زدم، محکم زدم به پشت غزاله. گیتا عصبانی شد و با من دعوا کرد. من هم آناً متوجه کثافت‌کاری خودم شدم و از غزاله عذر خواستم و نوازشش کردم. او هم زود گریه‌اش را بند آورد و گفت مهم نیست برای همه پیش می‌آید و... بعداً گیتا با من مفصل صحبت کرد، کمتر وقتی آنقدر دوستانه و عاقلانه حرف زده بود. بیشتر دراین‌باره بود که خودت نمی‌فهمی، خودت را ول کرده‌ای داری از دست می‌روی، کج‌خلق و خسته و بیزار از همه‌چیزی مثل بچه‌ها شده‌ای. «لوموند» می‌خوانی و از غصه و عصبانیت گریه‌ات می‌گیرد. انگار نه انگار تو همانی که آن زندگی‌ها را کرده‌ای و آن تجربه‌ها را پشت سر گذاشته‌‌ای، انگار تازه به دنیا آمده‌ای، دنیا را نمی‌شناسی، چرا انقدر زخم‌پذیر شده‌ای، روحت مجروح است و... راست می‌گفت. تا دیروقت دوستانه سرزنشم کرد.

بدبختی ما در ایران، به طرز مرگباری دارد مرا ویران می‌کند. مثل گردباد و طوفان، نه، درست نیست، مثل خوره نرم و آهسته دارد روح مرا می‌جود و تفاله‌اش را تف می‌کند. باید از سیل حادثه کناره کنم، از چاه خودم بیرون بیایم و افسارم را به دست بگیرم. این کار را می‌کنم.

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

1 year, 1 month ago

.

برای زهر این روزها

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

1 year, 1 month ago

.

چگونه می‌توان بدون شراره‌ای در قلب، این تاریکی عظیم را تاب آورد؟ من برای تحمل رنج این روزها، زیادی تنهایم.

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

1 year, 2 months ago

.

از صادق هدایت به یان ریپکا
بمبئی، ۹ بهمن ۱۳۱۵ خورشیدی
«هرکس در زندگی یک فن را وسیله‌ی معاش خود قرار می‌دهد، مثلا یکی دایره‌ی «ن» را خوب می‌نویسد، یکی شعر قدما را از بر می‌کند، یکی مقاله‌ی تملق‌آمیز چاپ می‌کند و تا آخر عمر به همان وسیله نان خودش را درمی‌آورد. حالا من می‌بینم که آنچه تاکنون کرده و می‌کنم همه بیهوده بوده است. اخیرا با یک نفر خیال شرکت دارم برای این‌که مغازه‌ی کوچکی باز بکنیم ولی سرمایه‌ی کافی هنوز در بساط نیست، شاید خدا خواست به این وسیله روحم را نجات بدهم!»

یان ریپکا؛ ایران‌شناس نامدار چک و از دوستان نزدیک هدایت

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

1 year, 2 months ago

.

نامه‌ی دهم

آقای عزیز؛
شما می‌دانید که کافکا چه روح عظیم یگانه‌ای است برای من. می‌دانید آن جانِ شیدای بی‌قرار، آن شعله‌ی آبی لرزان، چه جایگاه غریبی دارد در نزدم. حالا چند جمله از یکی از نامه‌ها‌ی او را وام می‌گیرم تا به شما بگویم این نامه‌نگاری‌ها که با شما دارم، فوق طاقت بشری است.
خواهش می‌کنم این دو سطر را با طمأنینه بخوانید. ببینید کافکای عزیزم در آخر مارس ۱۹۲۲، برای میلنا چه نوشته است:

«آخر چگونه کسی به این پندار می‌رسد که آدمیان می‌توانند به وسیله‌ی نامه با هم مراوده و هم‌داستانی پیدا کنند. به آن که دور است می‌توان اندیشید و به آن که نزدیک است می‌توان دست یازید. جز آن هرچه هست فوق طاقت بشری است.»آری، جز آن هرچه هست فوق طاقت بشری است...

.
.
@alyscamps | زنِ گورستان آلیس کمپ
.

We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 6 hours ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 6 months ago

Last updated 1 month, 2 weeks ago