✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94
بازی رو شروع کن و روزانه بالای یک میلیون جایزه بگیر ??
اگه فکر کردین رمانو ول میکنم اشتباه کردین(:
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
قطار ساعت ⁷
#صفحه_۶
#فـاطمـهـمـیـرݫائـے
سرش را به بالا آور و نگاهش را به سپهر دوخت
چشم هایش بی مهبا اطراف را مینگریست
_ تعجب میکنم با این سن کم چطور پای همچین معامله ای رو سفت و سخت وسط می کشید.
میان چهره اش انگار پر بود از تعجب،شاید هم ترسیده بود از این دخترک جسور!
ماهور لبخند پر رنگی نمایان کرد و قدرتش را حفظ کرده بود
پاشا مدارکی از زیر دستش دراورد
انگار همه چیز از قبل خوب برنامه ریزی شده بود...
رزومه ای که نشان می داد.خوب قالب شده بود
سپهر دستی به ته ریش مشکی رنگش کشید
با دقت کامل برگه ها را برانداز می کرد تا چیزی از قلم نیفتد
لبانش را روی هم چفت کرده بود و سر تکان می داد
_خیلی خوبه فقط...
فقط! چه فقطی ممکنه وسط باشه؟نگاه متعجبش را به لهای باز نشده سپهر دوخت
دل تو دلش نبود برای حرف هایی که قرار بود زده شود...
بالاخره لب از لب گشود و به نگرانی های ماهور خاتمه داد
_ من باید یه مشورتی با پدرم داشته باشم درمورد این قرار داد ،همینطور با وکیل حقوقی دفتر هم صحبت کنم تا یک قرارداد منظمی تنظیم کنیم
دست و دل ماهور می لرزید.این اولین تصمیم سخت زندگی اش بود
کاری که می توانست به مرگ و زندگی اش ختم شود
با این حال خونسردی اش را حفظ می کرد
_درسته،حتما بعد از انجام کارها رو من رو در جریان بزارید
انگار قرار نبود کم بیاورد هم در معامله، هم در متحیر کردن سپهر ماهر بود
کارش تمام شده بود که نیم نگاهی به پاشا انداخت و ابروهایش را در هم تنید... دیگر وقت رفتن بود
_پس ما فعلا از حضور شما مرخص میشیم
سپهر قامتش را با بلند شدن ماهور بالا کشید.لبخند دندان نمایی زد و سرش را به نشانه تایید بالا و پایین برد.
پاشا کارتی به دست گرفت و سمت سپهر دراز کرد...
کارت را به دست گرفت، و چشمانش را رو به ماهور گرفت تا حرفی بزند اما علی رقم میلش پاشا شروع کرد
_بعد از انجام کارها با من تماس بگیرید.
با تایید حرف پاشا به درب خروجی راهنما شد
_ فعلا جناب کیان
قدم هایشان را از دفتر بیرون کشیدند
_عجب دختر جسور و مغروری!
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
فردا پارت مینویسم میزارم(:
دیگه دارم دق میکنم
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
قطار ساعت ⁷
#صفحه_۵
#فـاطمـهـمـیـرݫائـے
انگشتهایش میان شال کمرنگش گره خورده بود
چشمان سپهر انگار هدف بزرگتری بودن.
نگاه خیرهاش رو از روی چهره سپهر کنار کشید
_خب گفتید برای چه کاری اومدین؟
نفسش را حبس کرده بود.کاش پاشا صحبت میکرد ...
سرش را به بالا آورد و دم عمیقی کشید ، باید شروع میکرد
_ خب من در اصل برای سرمایه گزاری اومدم ، با آناليز این شرکت
توجه شدم میتونیم همکاری داشته باشیم
مثل اینک موفق شده بود ... سرش را با اعتماد به نفس بالا گرفت.
هرچند هنوز هم نگرانی در دلش موج میزد اما نباید این احساسش را به نمایش در میآورد.
پاشا سکوت کرده بود ، چیزی نبود که بخواهد به ماهور گوشزد کند
_ شما پس باید با روند این شرکت آشنا باشید درست میگم ؟
گلویش را به آرامی صاف کرد
_ درسته با اينجا آشنا هستم ، البته تا حدودی
سر و کلهی اینهمه خونسردی میان اضطراب از کجا میآمد!
_ من میتونم توی این شرکت سرمایه گذاری کنم
البته با کمک شما ،در واقع میتونیم سود سهام هارو حتی ییشتر از دوبرابر کنیم...
حرفس را به محکمی به اتمام رساند،نباید زیاد صحبت میکرد
سپهر انگار معامله ی خوبی را در پیش میدید
نگاهش را به موهای خرمایی و طلایی ماهور گره زد،نمیتوانست معصومیت چهره اش را با حرف های محکمش کنار هم بگذارد.
دستانش را میان هم گرفت و روی میز گذاشت.
ساعت سرمه ای رنگش با آن کت و شلوار به خوبی جلوه میکرد.
آب گلویش را به سختی قورت داد،حیرتش را پشت آن غرور و تعصب مخفی کرد
_ تو وحله اول میتونم از شما چک یا سفته داشته باشم!؟
چشمان ماهور گرد شد،یک آن انگار نفسهایش کم رنگ شدند.
سپهر خودش را جلو تر کشید،میتوانست لحظه ی نگران کننده را پشت چشم های ماهور ببیند
اما اینبار هم فرشته ی نجات به حرف آمد
_ میون حرفتون،وقتی پای قرداد باشه نیازی نیست برای چک یا سفته
لبخند پر طمعی روی لبهای سپهر نشست.ماهور که دست و پایش را گم کرده بود سرش را به طرفین چرخاند،نباید خودش را بیشتر از این به روی سپهر نشان میداد
نفس عمیقی کشید تا خونسرد شود
_ باور نکردنیه،شما اولین کسی هستی که من رو دست کم گرفتید،یا شایدم... به خودتون شک دارید!
لبخند های از سر خرص بر چهره ی سپهر جا خوش کرد ،به حرحال ماهور حاضر نبود در این معامله ببازد.
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰ قطار ساعت ⁷ #صفحه_۴ #فـاطمـهـمـیـرݫائـے میخکوب شده بود و بیحرکت نگاهش را به اطراف ساختمان میچرخاند. فرزاد قدم جلو گذاشت و دستش را روی شانه ماهور گذاشت تا او را به جلو هدایت کند. _ راه بیفت دیگه زیر پامون علف سبز شد آب دهانش…
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
قطار ساعت ⁷
#صفحه_۴
#فـاطمـهـمـیـرݫائـے
میخکوب شده بود و بیحرکت نگاهش را به اطراف ساختمان میچرخاند.
فرزاد قدم جلو گذاشت و دستش را روی شانه ماهور گذاشت تا او را به جلو هدایت کند.
_ راه بیفت دیگه زیر پامون علف سبز شد
آب دهانش را به سختی قورت داد و قدم هایش را به داخل ساختمان کشاند.
موهایش را پشت گوش زد و سرش را بالا آورد.
چیزی که جلوی چشمانش قرار گرفته بود را باور نمیکرد ،ساختمانی مجلل تر و با ابهت تر از چیزی که فکر میکرد بود.
چشمانش را به بالا آورد که با دیدن پسری در مقابلش متحیر ماند.
پاشا قدمهایش را با ماهور هم راستا کرد و سرش را نزدیک گوش ماهور برد
_خودشه، سپهر...
آب در گلویش را به سختی قورت داد. کت شلوار سرمه ای به تن داشت و پیراهنی فسفری کمرنگی پوشیده بود.باور کردنش سخت بود
_شوخی میکنی باهام مگه نه! سپهر کیان پسر اون حرومزاده نیست چطور میتونه باشه
پاشا پوزخندی زد و اروم به سر ماهور زد
_واسه همینه میگم خیلی زود گول میخوری
ابروهایش را در هم کشید و رویش را برگرداند.نمیتوانست خودش را در مقابل سپهر قرار دهد.
لبخندش شبیه آدم های بد نبود و حتی طرز نگاه کردنش شبیه هیچ آدمی نبود.
ندیده و نشناخته جا باز کرده بود در دل ماهور.
صحبت هایش تمام شد و سرش را بالا آورد که ماهور دستپاچه نگاهش را به اطراف چرخاند.
جلوتر آمد و متعجب پرسید: میتونم کمکتون کنم
جنم و جربزه اش را یکجا کنار هم گذاشت و سرش را بالا آورد و محکم ایستاد.
_ فکر میکنم شما بهتر از بقیه بتونید کمکمون کنید.
تابی به ابروهای ظریفش داد و ظرافت و خانومانگیاش را حفظ کرد
_با مدیرعامل شرکت قرار داشتم،بنده ...
یادش رفته بود فامیلی اش را خفظ کند که فرشته ی نجاتش،پاشا لب زد
_ ایشون خانم تاجی هستن.ماهک تاجی
سرش رو به نشونه تاکید تکون داد،شاید لو میرفت..
اما انگار از بیخ گوشش رد شده بود.آهسته دم عمیقی گرفت .
_ بفرمایید لطفاً
دستشو به سمت رو به رو دراز کرد.اشاره به دفتر بزرگی که در انتهای سالن بود. اتاقی که بیشتر با پنجره غرق شده بود و میز کاری که از بهترین چوب ها ساخته شده بود
متعجب قدم هایش را داخل گذاشت ، به جای صندلی اتاق پر از کاناپه های راحت و خیره کننده بود. جلوتر رفت و همراه پاشا نشست
اما نمیتوانست چشمانش را از چهره ی مجذوب کننده سپهر کیان دریغ کند.
۰۰۰ـــــــــــ??ـــــــــــ۰۰۰
بریم پارت بعدی و ورود پسر قشنگمون که همتون قراره عاشقش بشید?
✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94