پشتیبانی و خرید:
@activevpnv2raybot
@activevpn_admin
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/activevpn_v2ray?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA%3D%3D&utm_source=qr
Last updated 3 months ago
Last updated 1 year, 4 months ago
من زنی معدن زادم
من زنی معدن زادم
روی كپه ای زغال بدنیا آمدم
بند نافم را با تیشه بریدند
توی خاكه ها و نخاله ها لولیدم
با پتك و مته و دیلم، بازی كردم
و با انفجار و دینامیت بزرگ شدم
مردی از تبار معدنكاران جفتم شد
كودكی از جنس معدن زاییدم
سی سال آزگار زغالشویی كردم
و زخم معدن
تنها پس اندازیست كه دارم
من زنی معدن زادم
پدرم زیر آواری مدفون شد
مادرم، توی غربالش خون بالا آورد
خواهرم را چرخهای واگنی له كرد
برادرم از نقاله پرت شد
و شوهرم را سم زغال خانه نشین كرد
یك عمر لقمه لقمه از دهنم زدم
و پشیز پشیز پس اندوختم
تا شاید یكتا پسرم
وقتی بزرگ شد، كاره ای بشود
اما حالا، یك هفته است
كه او ، هر كله ی سحر
شن كش بدوش میگیرد،
و پابپای همسالان
در جستجوی كار،
راهِ «دهانه شیطان» را امیدوار می رود
و غمگین می آید
این كولبار فقر تنها میراثی است كه به او رسیده .
من زنی معدن زادم
با باروت و دینامیت بزرگ شدم
لهجه های سكوت را می فهمم
رگه های عصیان را می شناسم
خوب می دانم
انفجاری در پیش است
بگذار موسمش برسد
وقتی كه زمزمه ها فریادی شد،
خواهی دید كه چگونه از
گیس هایم صدها فتیله می سازم
و از قلبم چَخماق
من زنی معدن زادم
گهواره ام
كوچه ام
وطنم
معدن بود
و بی شك ، گورم ...
**از ترانه های محلی معدنكاران بولیوی
ترجمه حسین درفكی - نشر امروز ١٣٦٢**
#قربانیان_طبس
اول مهر 1403
#ننگبرسرمایهداریافسارگسیختهیطمعکار
سفر و غزل آخر !
♦️دو ماه به زمان تولّدم باقیمانده بود که برادرم در دزفول بیمار میشود. خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند. این است که در قطار بهدنیا آمدم و در شناسنامهام درج شد متولّد دزفول...
گوش بدیم به زندگینامۀ زنده یاد استاد محمدعلی بهمنی
سیگار
دیری ست
به سراغم نمی آید
این روز ها
دلم که می گیرد
گزیده اشعاری بر می دارم وُ
چند نخ شبانه
از شاملو
می گیرانم ...
و می گذارم
« جواد معروفی »
پشت همین پرچین های پراکنده
دلتنگی هایم را
کمی
بی کلام
بنوازد ...
#جلال_رستمکلائی
@shabeandishegi
Telegram
attach 📎
کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آنجا ... ؟
شعر و صدا :
#منوچهر_آتشی
**« هیولای خفته »
شعری از گروس عبدالملکیان**
دستهایش را بسته بودند
که شعر ننویسد
و سایهاش بر دیوار
شعر بود
گفت:
سایهها همیشه عریاناند
حتی اگر لباس پوشیده باشند
دیوارها از در
بیرون رفتند
تا با دیوارهای بیشتری برگردند…
در روزهای بعد
آنقدر غذا نخورد
که روزهای بعد
بر زمین افتادند
و آنقدر لاغر شده بود
که میتوانست
از لای دو ساعت عبور کند
و جوری آن لحظه را بنویسد
که زمان و زبانش یکی شوند
در نیمههای شب
طوری به خواب رفت
که میتوانست
چند فردا
داشته باشد
در روزهای بعد بود
که در سلولها سطر پیدا کردند
در مشتها، موسیقی
در جیبها، کلمه
در هفتههای بعد بود
که هر که را
از طناب
آویختند،
شعر شد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست!
و او که گوشههای جوانیاش را جویده است
و هر گلولهای که خورده را هضم کرده،
میداند
خشمی که در خیابانها آفتاب میخورد
بر شاخهها مشت خواهد داد
**
سایهاش بر دیوار
سکوت کرده است!
تخیل، سکوت میخواهد
وصل کردنِ موهای معشوقه به باران
سکوت میخواهد
وصل کردنِ چشمهای همبندش
به بادامهایی که عید امسال را تلخ میکنند،
سکوت میخواهد
وصل کردنِ سینهسرخها
به سینهای که از آن بخار برمیخیزد،
سکوت میخواهد
وصل کردنِ سیمهای یک بمب ساعتی، سکوت میخواهد!
کسی که شعر مینویسد، تنهاست
و آن که سالها بعد
تنهاییات را از زیرپلهای
در کتابفروشیهای انقلاب میخرد
هیولای خفته را
بیدار خواهد کرد!
یعنی
کسی نمیدانست
که زندان
دری در سینهی تو داشت
و این سطرها از همانجا گریختهاند
و حالا
هروقت
آنها را پاک میکنم
استخوانت از زیرشان پیداست
یعنی
همیشه دیدهام
گلولهها شلیک میشوند و
پلکها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
درختها میافتند
گلولهها شلیک میشوند و
پرندهها میافتند
گلولهها شلیک شدند…
تو اما
چون آبشار
به افتادن
ایستادهای!
پشتیبانی و خرید:
@activevpnv2raybot
@activevpn_admin
پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/activevpn_v2ray?igshid=OGQ5ZDc2ODk2ZA%3D%3D&utm_source=qr
Last updated 3 months ago
Last updated 1 year, 4 months ago