[END]

سلام؟
پیوپیو صحبت میکنه ?
خب حقیقتش نمیدونم از کجا شروع کنم.. قرار بود رست من کوتاه مدت باشه و بعد از امتحاناتم برگردم پیشتون ولی خب انگاری این رست کوتاه مدت به دهنم مزه کرده و حالا دلم میخواد اینجا فقط به عنوان یه دفترچه‌ خاطرات یک‌ساله باقی بمونه :< تعدادیتون واقعا به من لطف داشتین و من با تمام وجود ازتون ممنونم و من یک سال خیلی قشنگ و پر از خاطرات خوب رو باهاتون گذروندم و قرار نیست مهربونیاتون یادم بره؛ ولی در آخر فکر کنم عمر شوق و ذوق داشتن من برای اینجا تموم شده و من ترجیح میدم توی مکانی که فکر میکنم امنه فنگرلی کنم. اینجا قرار نیست پاک بشه چون برای من پر از خاطرات و فنگرلی‌های قشنگه و برام به عنوان یه آرشیو خواهد موند. ممنونم که کنارم بودین، دوست‌دارتون ?

کودکی بیش نبودم که دیدم وای وقتی میخنده صدای خندیدناش مثل یه لالایی آروم و ظریف‌ـه، هلال چشماش دقیقا مثل ماه میدرخشه و حالت صورتش وقتی میخنده، اشک توی چشمامو به لبخندی تبدیل میکنه که هیچ موقعیتی نمیتونه گند بزنه توش. بله آقای بیون، خندیدی و قلب ناپخته و بچگونه‌ی من برای اولین بار خجالت زده تندتر میزد. قلبم که اینقدر عاشق و شیفته‌ت بود کنجکاوم میکرد، چرا اینقدر دوستت داشتم؟ اما حق با قلبم بود. اون فقط یه چیزو میدونست و اونم این بود که تو نور و ناجیِ منی. قلبم صدای خنده‌هاتو میشنید و میدید که چجوری گونه‌هام رنگ میگیرن و رنگ خوشحالی زیر چشمام می دَون. قلبم میدید چجوری داری با شخصیتت و تک تک حرفات چراغای خاکستری و سوخته‌ی چشمامو روشن میکنی. نمیتونم حد خوشحالیمو نشون بدم از اینکه توی مهم‌ترین دوره‌ی زندگیم دستمو گرفتی و کنارم بودی، انگیزه و امیدم بودی و دلیل بزرگترین لبخندای روی صورتم. اگه بگم تو برام مظهر تمام خوبی‌ها بودی و هستی اصلا اغراق نمیکنم. میدونی، تهش قلبم دووم نیاورد و گذاشت بشی یه بخش بزرگ از وجودم. همون بخشی که وقتی در آینده اسمت اومد، قراره بدنم، ذهنم، قلبم و چشمام و تک تک سلولام حست کنن و به یاد بیارن تو تنها خوشبختی و حال خوبِ من بودی. دروغ نیست اگه بگم حسادت میکنم وقتی میبینم چطور جهان شیفته و دلبسته‌ت میشن اما مگه میشه کسی تو و وجود دوست داشتنیتو ببینه و عاشقت نشه؟ من خیلی بهت افتخار میکنم عزیز دلم. بکهیون اولین مردیه که تا این حد درونم رسوخ کرده و خب چرا که نه؟ اونم وقتی که انگار به طرز عجیبی میدونه من همیشه چه حالی دارم، چه خوشحال باشم چه ناراحت، برای بهتر شدنش دستمو میگیره و هوامو داره، مواظبه که از هم نپاشم و نجاتم میده و روزی نیست که بابت وجود داشتنش توی زندگیم خدارو شکر نکنم. آقای بیون میدونی که قراره تا هر جا که بخونی و قلب من طاقت عشقم نسبت بهت رو داشته باشه، کنه‌ت بمونم؟ اون روزی که من تمام خاطرات بچگیمو باهات مرور و آجوشی صدات میکنم همیشه پشت چشمامه، پس بیا تا همیشه کنار هم بمونیم، خب؟ تمام آرزوی‌های امروز من برات، مثل آرزوهای دیروز و سالهای قبله. عزیزکم لطفا زیاد لبخند بزن و بخند. چشما‌ی هلالی و گونه‌های برجسته‌ت موقع خندیدن معشوق چشمای منن و دلیل لبخند زدنم. مهم نیست تو چیکار کنی، من هر لحظه از زمان میپرستمت و حتی یک اپسیلون ثانیه هم از عاشقت بودن دست برنمیدارم. تو بخشی از وجود منی پس اگر مریض بشی، منم تبم میگیره پس قبل از هر چیزی از وجود نازنینت مراقبت کن. تولدت مبارک تمامِ من ?

یه جا گفته بود اگه میتونین زل بزنین توی چشمام و بعد بهتون یه بغل میدم. عزیزم من از همین پشت گوشی پاهام سست شدن، زبونم قفل شد، تنم به رعشه افتاد و چشمام از خجالت رنگ خون گرفتن.

البته این پاپی ناز و قوشگلمه. فقط بوس و بوجی موجی ?‍♀️?

خوشگلای من که فردا کنکور دارین، همه‌ی انرژیای دنیا برای شما و من مطمئنم که میترکونین و موفق میشین ?

نیاز مدید به ریکاوری دارم.

وا منظورت چیه I like it ؟؟ یا صد و بیست درصد گِی یا "من برادر خوبی دارم" ??

یه بار، محض رضای خدا فقط یه بار شده من عکسای کوفتیتو بفرستم اینجا و برای کپشن و ذهن مریضم اسپویلر نزنم؟ @بیون