✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• ????••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94
بنابراین این گونه بنظر می رسد که روایتِ بشرمدارانه و اومانیستی از مدلول ها و معانی، خود نژادی آتنی دارد.
در میانِ اندیشمندانِ قرن بیستم، دو تن به کنکاش در تاریخِ فلسفه ی غرب از سقراط تا کنون پرداختند. مارتین هیدگر و ژاک دریدا.
هیدگر باور داشت متافیزیکِ فلسفیِ غربی مبتنی بر سوبژکتیویته یا حضور و تقررِ انسانی است که هیدگر آن را دازاین می داند. هیدگر بر این باور است که در بازنماییِ فلسفی از موجودات، موجودات تا حدِ پدیدارها یا به تعبیرِ کانت، «فنومن ها» فروکاسته می گردند.
دریدا نیز به درستی فلسفه ی غربی را ذیل مفهومِ بنیادینِ دستگاه فلسفیِ خود یعنی «متافیزیک حضور» یا «لوگوسنتریسم» تعریف می کند. یعنی محوریتِ «خود» به مثابه زیر ساختِ باورها، از پروتاگوراس که وجود حقیقتی خارجی را انکار می نمود و حقیقت را امتدادِ حواسِ انسانی می دانست و افلاطونِ رئالیست که به عالم مثالیِ ایدوس به مثابه جهانِ پایدار دامن زد و تلاش نمود تا از فوسیس به ایدوس دست یابد تا سولیپسیسمِ کوگیتوییِ دکارتی که پدر معرفت شناسیِ مدرن غرب است و انقلابِ فنومولوژیکِ کانت در تعیین حدود و ثقورِ شناخت در کتاب «نقد عقل محض» و تفوق پوزیتیویسم و درک مبتنی بر «تجربه پذیری همگانی ( intersubjective testability)» سِیر در حضورِ خود و مصطلحاً لوگوسنتریسم است.
به مناسبت روز جهانی فلسفه نخست باید عنوان کنم که اگر در قرن نوزدهم ادیسون و دیکسن دوربینِ یک تُنیِ کینتوگراف و برادران لومیِر سینماتوگراف را نمی ساختند و زمینه سازِ صنعت سینما نمی شدند- اگر چه با رشد فزاینده صنعتی در قرن نوزدهم و اختراعات گسترده در حوزه ی ثبت تصویر از ژوزف نسیفورنیئپس تا لویی ژاک داگر اختراع چنان وسایلی محتمل بود- امروز سرنوشت من در تحصیلِ عکاسی و یا فلسفه رقم می خورد. بنابراین روز جهانیِ فلسفه برایم از اهمیت خاصی برخوردار است. لذا
به مناسبت روز جهانی فلسفه به ایرادِ چند نکته خواهم پرداخت.
جهانیان عمدتاً فلسفه را تحفه ای غربی می دانند. تصور بی جایی هم نیست. فلسفه خود واژه ای یونانی است به معنای «دوست داریِ دانش» و عموماً سقراطِ حکیم را نخستین فیلسوف می دانیم. پس از تحلیلِ اقوام اِژه ایِ مینوسی و میسِنی ( دریایِ اژه خاستگاهِ تمدن غربی و از عوامل ارتباطاتِ دریاییِ یونانی ها با مصری ها و میان رودانی هاست.) و ظهور سه قوم شمالیِ دوریسی، ایونی و آخایایی در یونان و هم زمان با به اوج رسیدنِ تمدن یونان، سقراط یا سوکراتیس در آتن این آموزه را ترویج می داد که فضیلت ( آرتِه) تنها از طریقٓ آگاهی حاصل می شود و رذیلَت تنها نتیجه ی سو فقدان دانش است.
سقراط بود که برایِ دست یابی به حقیقت و آگاهی به جهل از اسلوب و روشِ موسوم به «النخوس» یا «بازجویی انتقادی» بهره برد و تناقضاتِ موجود در بنیادین ترین تعاریف و باورهای روزگارِ آتِن را نمایان کرد که راه به محکومیت و مرگِ خودخواسته ی او با جام شوکران بُرد.
فلسفه که خاستگاهی آتنی داشت اما با مرگِ قهرمانانه ی سقراط، محکم تر از پیش با شاگردانی چنان افلاطون و کسنوفون و ارسطو و فلوطین به مسیرِ خود ادامه داد و در طولِ ۲۴۰۰ سال حیاتِ پر پیچ و خَم و مالامال از چالش های متعدد، در نهایت با تفوق بر کلیسا و فیدِئیسمِ مسیحی، به روایت و جریان غالبِ غرب بدل گردید.
صرف نظر از آن که پرسش از «چیستی اخلاق» خود یک چالش پر پیچش در تاریخ فلسفه و اندیشه است؛ آرا مربوط به «نسبت میان اخلاق و دین» را در مجموع می توان به چند دسته تقسیم نمود.
یکم: طرفداران «اصالتِ تام نصِ دین». این دسته از متفکرین، اخلاق را در سیطره و مصادره ی وجود خدای دینی تعریف می کنند. لذا خارج از اوامر و نواهی خدا هیچ حسن و قبحی وجود ندارد. این نظر که اخلاق و دین را «مساوی» می داند؛ خاستگاه ایمان گرایانه دارد و حقایق اخلاقی را، فراتر از فهم و دازاینِ انسان تعریف می کند.
دوم: طرفداران « تغایر اصول اخلاقی حاکم بر افعال خدا و افعال بشر». این دسته از متفکرین، اخلاقیات حاکم بر افعال خدا را با اخلاقیات حاکم بر افعال بشر در دو ساحت متفاوت تعریف می کنند. این نظر مستلزم توجه به جایگاه کاسمولوژیک خدا و انسان است.
سوم: طرفداران ارتباط « عموم و خصوص مِن وجه» میان اخلاق و دین. متفکرین «فایده گرا» و «لیبرالیست» عمدتاً چنین نگرشی دارند. بخشی از دین با اخلاق سازگاری دارد و بخشی از دین با اخلاق ناسازگار است.
چهارم: متفکرین طرفدار « تباین میان دین و اخلاق» که با توجه به ماهیت آمرانه ی فرامینِ دینی، اخلاق و دین را مانند ارتباط میان « مربع و مثلث» تعریف می کنند. همان طور که «هیچ مربعی، مثلث نیست.» و « هیچ مثلثی، مربع نیست.» هیچ یک از اعمال دینی اخلاقی نیستند و بلعکس. چرا که نه بخاطر حسنِ خودِ عمل، بلکه به دلیل نظارت خدا عمل اخلاقی را انجام می دهند.
✍ سجاد اسماعیل پور
یک حقیقت که با اینکه خودم بهش کمی دیر رسیدم، ولی حقیقت داره، بلد بودن زبان انگلیسی اگر میخواهید تا بعد لیسانس بخوانید، کتاب حرفه ایی بخوانید، و یا تو حوزه های آکادمیک فعالیت کنید، از همه چیز واجب تره، وضعیت ترجمه ها یکی درمیون فاجعه و پر غلط های ساده و ریز و درشته و اکثر منابع خوب هم ترجمه نشده اند، همین امروز نمایشنامه ایی میخوندم از یک نمایشنامه نویس انگلستانی، مترجم زحمت کشیده بود minister رو ترجمه کرده بود، رئیس جمهور، حالا رئیس جمهور کجای انگلستان بوده، باید از خود مترجم پرسید..
✍ سجاد اسماعیل پور بعد از جنگِ جهانیِ دوم و جنایتِ فجیعِ بمبارانِ اتمی، آمریکا رسماً به قدرتِ نخست جهان بدل شده و با تشکیلِ سازمانِ کذاییِ مللِ متحد که پیش نویسِ آن توسط یک کمیته ی هفت نفره که شش نفرشان عضو "شورای روابطِ خارجی آمریکا" بودند، نوشته شد؛ زمینه…
یادداشتی برای « جوکر ۱»
✍ سجاد اسماعیل پور
«جوکر (۲۰۱۹)» تاد فیلیپس، تریلری روانشناختی است که با رویگَردانیِ جسورانه از منطق کمیک بوکی و نادیده انگاریِ خاستگاه و اورجینِ کاراکتر «جوکر» در کمیک بوک های اکشن و انتظارات استودیویی، سعی در استفاده از خباثت ذاتیِ کاراکترِ جوکر برای خلق و پردازش شخصیتی نو دارد. علیرغم اینکه نیمه ی ابتدایی کم نظیر و کارگردانیِ درخشان خود را با روایتِ پُرحفره، کنترل نشده و بیش از اندازه بی پروایِ نیمه ی دوم فیلم تاخت می زند تا بتواند چند نمای کارت پستالی و اسلوموشن ضبط کند و از یک ضد قهرمانِ جانی، شمایلی سمپاتیک بسازد که موفق نمی شود. چرا که هر چه پیش تر می رویم؛ جنایاتِ «آرتور فلک» غیر قابل توجیه تر و پردازشِ موقعیت در دلِ منطقِ داستانی نیز معیوب تر می گردد. به عنوان مثال، چطور قابل باور است که به صرفِ انتشار خبر قتل سه نفر در مترو، ناگهان چنین شورش سیل آسا و فراگیری شهرِ گاتهام را به طور هماهنگ دَر بَر گیرد؟! دیگر نمونه، قتلِ «موری فرانکلین» از سویِ آرتور با چه هدفی صورت می گیرد؟ اگر آرتور تصمیم به قتلِ توماس وین می گرفت؛ به مراتب موَجَه تر و احساس همذات پنداری با او و حتی پذیرش شورش شهری علیه نظم بورژوازیِ شهر ساده تر نبود؟ این فرض که آرتور برای انتقام گرفتن از توماس وین دست به تلاش برای قتل او بزند یا آنکه کنترل شورشی ها را بدست بگیرد؛ کاراکتر اصلی و پیرنگ را «هدف محور» تر از آنچه هست نمی کند؟ یا این حال شاید بتوان گفت قتلِ فرانکلین معلولِ احساسِ جنون و عصیانگریِ مفرط پس از قطع مصرف داروها، اخراج از کار، درک آن که فرزندِ مادرش نیست و خاصه قتلِ سه نفر در مترو و تعقیب شدن از سوی کارآگاه پلیس که کاتالیزورِ پیرنگِ «جوکر» است و اتفاقاً به بهترین شکل دکوپاژ و کارگردانی شده؛ بوده. اما با قبول این فرض، آرتور چگونه می تواند با حفظ گریمِ ناهنجار خود، سلاح گرم را تا استودیو حمل کند؟؟ آرتور در حالی با سلاح پا به استودیو و شویِ تلویزیونی می گذارد که پیش تر در درگیری با دو پلیس به شکل نامتعارفی موفق به گریز شده بود و ساعاتی قبل رندال را با با ضربات چاقو سلاخی کرده بود. در حالی که «گری» دوستِ رندال شاهد قتلِ آرتور بوده؛ مشخص نیست چه بر سر جنازه ی خونینِ رندال می آید یا چطور با گذر زمان، دیگران متوجه وقوع چنین جنایتی در خانه ی آرتور نمی شوند؟؟ حضور در یک شوی تلویزیونی به عنوان مهمان در چنین شرایطی چگونه امکان پذیر است؟؟ صحنه ی قتلِ موری فرانکلین را بازبینی کنیم. آرتور دلیلِ نفرتش از فرانکلین را «پخش کردن کلیپَش در برنامه» بیان می کند. اما این کلیپ چطور به دستِ فرانکلین رسیده؟ چه کسی آن را ضبط و چگونه آن را به برنامه ی تلویزیونی رسانده؟؟ آرتور صحبتَش را با « من میگم چی نصیبت میشه. چیزی که حقته نصیبت میشه » پایان می دهد و به سمتِ فرانکلین شلیک می کند و لحظه ی وقوعِ قتل در یک فول شاتِ دو نفره رویَت می شود و بعد به یک نمایِ لانگ شاتِ دید پرنده کات می خورد. نمایی که اضافی است. چرا که در نقطه ی اوج باید کات ها سریع تر، کادرها پر تحرک تر و نماها بسته تر باشند. در حالی که یک نمایِ واید در یک موقعیت پر تنش کارایی ندارد. با این وجود، فیلم ساز بر خلاف انتظار نه تنها هیچ درگیری و زد و خوردی میان آرتور فلَک و حاضرین طراحی نکرده بلکه یک پرفورمَنسِ غیر قابل باور را به تصویر می کشد. از این نما کات بَک به یک نمایِ تله فتو با عمق میدان پایین و بَک گراندِ بوکه از چهره ی خونینِ آرتور که در حال تمسخر و استهزا صحنه است و چندین بار ارائه ی سِن از زوایا و ابعادِ مختلف از پشت صحنه و از قابِ تلویزیون. صحنه ای که به قدر کافی باور پذیر نیست چرا که به طرز عجیبی هیچ یک از حاضرین در برنامه مانع آرتور نمی شود! قتلِ فرانکلین آنچنان انفعالِ حضار را در پِی دارد که گویا آرتور در حال اجرای نمایش است و نه ارتکاب قتلی واقعی!!
تلاشِ تاد فیلیپس برای بازتعریفِ «جوکر» خارج از تقابل پروتاگونیستی/آنتاگونیستیِ «بتمن/ جوکر» و ساب ژانرِ سایِنس-فیکشن، اگر چه قابل اعتنا و شجاعانه است اما تماماً موفقیت آمیز نبوده و علیرغم کارگردانی و اجرای گیرا و موفقِ واکین فینیکس، حفره ها و کمبودهای نه چندان کوچکی دارد که آسیب خود را به ساختار اثر زده اند.
قبل انقلاب 57 ما شاهد ابتذال چپ بودیم، چپ هایی که اغلب غرق در آرمان های خیالی در کوبا و شوروی بودند، و فکر میکردن ایران بعد از نابودی سلطنت به بهشت ملکوتی تبدیل میشه که با شیطان و امپریالیسم بزرگ آمریکا خواهد جنگید و هیچکس جلودار او نخواهد بود، در حال حاضر…
✍ سجاد اسماعیل پور
دستاوردهایِ فکری، هنریِ دوره ی کلاسیک و عصر پریکلِسِ یونانی - ۵۰۰ الی ۴۰۰ سال پیش از میلادِ مسیح و حدود ۸۰۰ سال پیش از فراگیریِ مسیحیت در امپراتوری رومِ کنستانتین، بدل به خاستگاه هنرِ کلاسیکِ غربی شد. هنری که در دوره ی قرون وسطی و حاکمیتِ کلیسا در اروپایِ غربی ( که دوره هایی چنان گوتیک، رومانِسک و رومالنژی را تجربه نمود) و اروپایِ بیزانسی ( دوره ی ژوستی نین و سپس دوره ی تکفیر تا سده ی چهاردهم) یک دوره توقف را تجربه نمود و پس از نوزاییِ اروپا، احیا گشت اما خاصه پس از انقلابِ صنعتی و رشد مصرف گرایی از مسیرِ خود به سمت و سویِ جنبش های فردیت گرایانه و ذهنیت محور به انحراف کشیده شد. در این دوره فلاسفه ای نظیر سقراط، ارسطو و افلاطون ظهور نمودند و فلسفه را به اوج رسانیدند. ( واکنشِ دو دینِ مسیحیت و اسلام پس از نهضت ترجمه ی بغداد به فلسفه ی بشر مآبانه ی یونانی و توجه به مشابهت ها و تمایزاتِ این دو نیز جالبِ توجه است. فلسفه ی یونانی به طرزِ شگفت انگیزی در عصرِ طلایی اسلام در مکاتب گوناگونی از جمله مکتب مشایی با جهان شناسیِ وحیانیِ اسلامی در آمیخت و به ترکیبی شگرف منجر شد.) نیز مبانیِ هنرِ پریکلِسی با آثار فیدیاس، پولیکلِت، ایکتینوس، کالیکراتِس، میرون و پراکسیتِل تثبیت گشت و هنرمندانِ دوره ی رنسانس نیز با اشتیاق به احیا و تکاملِ آن پرداختند. عقل گرایی، توجه به دو عنصرِ آتالانت ( مردانه)/کاریاتید ( زنانه)، تناسبِ عقلانی، تعادل و توازنِ آرمانی، توجه به بدنِ آرمانی و واقع گرایی از این مبانی بود که به تلاش های برونلسکی، دلا فرانچسکا، داوینچی و آلبرتی در رنسانس برای دریافتِ اصولِ ریاضیاتیِ تناسب و پرسپکتیو انجامید.
در این دوره هنوز انسان به دنبالِ ساختِ اوتوپیا و احیایِ عالی ترین فضایل و تناسباتِ متعادل و توازن در زمینه ی هنر است و با مقولاتی از قبیلِ "توجیهِ قضائیِ رذیلَت" در ساحتِ امر سیاسی/ "زیبایی شناسیِ اغتشاش و عدم تعادل" در ساحتِ فرم هنری آشنایی ندارد. هر دویِ عناوینِ مذکور پس از رنسانس به تدریج بر اثرِ اصالت یافتنِ طبیعتِ بشر و تکوینِ نظامِ حقوقیِ لیبرال و خود بسندِه شدنِ هنرمند از یِک سو و از دیگر جانب، شورِش بر علیهِ تناسباتِ عقلانیِ کلاسیک و تمایل به انتزاع، بصورتِ فوویسم، آبستراکتیویسم، کانستراکتیویسم، سمبولیسم، سوپره ماتیسم، دادائیسم، اتوماتیسم و سوررئالیسم محقق گشت.
✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• ????••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94