سمیه جلالی

Description
ترجیح می دهم شعر شیپور باشد نه لالایی
«احمد شاملو»
@mahi_gooli
Advertising
We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

1 week, 1 day ago

آن‌چه البته لازم است
داشتن پوستی‌ست بدون تورم
در اتاقی مسکوت
تو باشی و آینه‌ای ازلی،
آینه‌ای باشد و تصویری ابدی،
ابدیتی باشد مطلق
که از تلاقی دو نگاه آمده؛
دو نگاهِ نافذِ غرقِ در خون،
شناور در بحرانی‌ترین فصلِ ممکن؛
کوچِ گوزن‌های باردار

و زنی که در هجرانی‌ترین وقتِ حیات‌ش
مرگ را بوسیده وُ
درآغوشِ بابونه‌های وحشی
غلتیدنش گرفته باشد؛
لُخت از مشامی افیونی
مادرزادِ مکانی امن،

از دریچه‌ای نامتعارف، به جهانی دیگر
دست تکان داده
و با پوستی متورم
انحنای بدنی باستانی را
به معرض ظهور گذاشته،
رفته باشد پیِ اندوهناک‌ترین تصویرِ روایتش

نیچه هم که باشد از سرایتِ دیوانگی‌ش
ظهرِ نامیرای آسایشگاه را
به ذهن متبادر می‌کند
و یکی از ما باید برود سراغ اسب تورین را
از بلا تار بگیرد وُ
بر هلاکتِ انسانِ متمدن  مویه سر دهد.

تو از تاریکی اما، آن وجهِ متمایزِ زیستنی
و بالا رفتن از درختی کهن‌سال؛
بدنی که از شرطِ دوام بازگشته‌
تا در جدالِ با افسانه‌ها
به پدرش فرمان ایست دهد.

هم‌پای طاغیانِ معاصر
به‌درکِ محتمل‌تری از حیات بشر
یورش برده
یا اگر از ما یکی جراحت برداشت
متحملِ سوگ بیشتری باشد.

از ما یکی باید در بیمارستان بوده باشد
یکی در تیمارستان
آن یکی در خیابان وُ
دیگری در کوچه‌ای شاهد کشتار دسته‌جمعی درختان
از ما کداممان به خویش نزدیک‌‌تر است
که در سرایتِ اندوه
به سقوطِ دیگری نیاندیشد؟!

#سمیه_جلالی

25 آبان 1403

#صفحه_ادبی_فروغ_در_زمان
#معرفی_شاعران‌معاصر
#شعر#ادبیات#شاعران‌معاصر#کلاسیک#نیمایی#سپید#شعرحجم#پست‌مدرن#فروغ#نیما#شاملو#سهراب_سپهری#براهنی

2 weeks ago

آن‌که با هیولا دست و پنجه نرم می‌کند
باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود.
اگر دیری در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز
در تو چشم می‌دوزد.
#فردریش_نیچه

منِ موافقِ صراحتِ دوران
چگونه بر لهجه‌ی آب، شُرای چکیدن نباشم
و مبتلا به جاری شدن از دو پای رودخانه؛
منِ ستوده شده در نسیان
آمرزیده شده در خطبه‌های خوف
اندام‌ِ جنسیِ حذف شده‌ای از بیانِ عاطفیِ روایتی مکتوب،
تحریف شده در سطرهای منظوم؛
نظمِ نوینِ براندازی، ارتجاع، انقلابِ صورت‌های معترض،
خوابیده بر مفاصلِ جرح.

شهر از رفتارِ موافق ما به ابتذال خویش خو کرده بود
و به چهره‌ی متلاشیِ دوران‌مان بسنده.
شب در زباله خوابیده بود
و آفتاب سربرنمی‌داشت از خاوران.

این همه اجسادِ تن‌دریده بر ساروج‌های گُزیده
خفته‌اند تا
  مارانِ گَزیده،
ماران خزیده بر شانه‌های هیولا
شرابِ جوان بنوشند؟

ردِّ جوان افتاده بر سایه‌ی درخت
و خون پرنده آواز می‌خواند بلند.

با من از شرافتِ ابرها سخن آمده
و باد نیز و باران نیز
و خاک که بی‌شفای باران می‌میرد

منِ متذکِّر بر صلابتِ دوران
کلامی نمی‌یافتم بر شرح واقعه.

کمی متمایل شوم به آشوب
بریزم مقداری دانه
زمین پراکنده‌ی پرنده شود.

به تناسخِ درخت فکر کنم
آویزان باشم از شاخه‌هاش،
بپروازانم رُخ‌های سربی‌ام را بپروازانم
یا جوانه‌ای باشم در حالِ رستن؛
منِ روییده در شکاف‌های رفیع
کلامی نمی‌یابم بر شرحِ پرنده،
تموزِ گریبان‌های چاک‌خورده‌ام در بال‌های تنیده
و امکان دارم برای پریدن
و تو ای پرنده‌ی سیاه‌بالِ سرخ‌پریده، ای همیشه سرخ‌پریده، ای همیشه‌ی سیاه‌بال
وقتی خون در پرهایت جریان داشت
درست وقتی خون در پریدن‌هات جریان داشت
امکانِ سرخِ جاری بودی در رگ‌های مظطربِ هوا،
هوای مکیده شدن، جراحت برداشتن، گرگ و میشِ جنازه شدن، خراب آمدن، تخمیر روح، رواج یافتنِ تظاهراتِ تن
تو را صدا می‌زدیم
بال‌هایت را برای پریدن لازم داشتیم
لازم بود در هوای دیگری بال بگشاییم
لازم بود بر خط شکسته‌ی لب روی صورتِ ازهم‌پاشیده‌ی شب، خون بپاشیم
که تاریکی انتخابِ ما نبود،
روی دیگرِ ما بود .

#سمیه_جلالی
14 تیرماه 1402

#صفحه_ادبی_فروغ_در_زمان
#معرفی_شاعران‌معاصر
#شعر#ادبیات#شاعران‌معاصر#کلاسیک#نیمایی#سپید#شعرحجم#پست‌مدرن#فروغ#نیما#شاملو#سهراب_سپهری#براهنی

2 weeks, 6 days ago

.
به جبران پریدن از اسب
و امکان گسستن از اصل
مهیا کن فرصتی
تا در احیای ریشه‌هات
شهامتی یابی
به‌‌ دریدن پوستِ حیوان
که سال
سالِ حزن بود‌ و
خون بند نمی‌آمد از شقیقه‌ی درخت.

ما که از شکلِ حجیمِ فاجعه
رجعتی بلند داشتیم
و آشوبِ رمه‌های حصر
گلوی کودک‌مان می‌فشرد
فرزندِ طاغیِ عصر خویش بودیم‌ و
شتابِ پیشی‌گرفتن بر سلامتِ سنی که جوان می‌نمود

در توالی جریده‌های عصر
صبح دیگری می‌جستیم‌ و
بدن‌هامان در رنجشی تحمیل شده
به بعد مطرودتری مایل می‌شد

نه اراده‌ی معطوفِ تن
نه اشاره‌ی چشم و پلکی که در استیصالِ برهنگی
مشروطِ بریدگی از تن‌های دیگر باشد

یک قابِ بلیغ از تنهایی بشر!
تعارضِ جنسیتی مبلغ
در شهودِ گریختن از اذهانِ پرنخوت
پیچیدگی کن، ای دختر
نافرمانی کن، ای دختر
و در تمایلِ چشم‌های مترصد
تمامیتِ منفردِت را
بر اراده‌ی محتومِ قرن بتابان
چون رسوایی بلندِ آفتاب که دف می‌زند
می‌رقصد و می‌رقصاند

جهانِ منفردِ ایستاده بر هیجانِ  نظاره‌گرت باش.
ایستادگی کن، ای دختر

به افکارِ ملهجِ جمعیتت
اشتیاق بنوشان
دریدگی کن، ای دختر
که سال سالِ تو بود‌ و
خشونتِ محیط بر اضطرابِ صورت
شتاب کن، ای دختر

تزریقِ خون باش در رگ کبوتر
میلِ براندازیِ شب‌های نقاهت
تکفیرگوی مؤذن
الست از ازل همچنان‌شان به‌گوشِ روایت‌های خونی
با سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایتِ
داستان‌های معاصر

اما این جسارت محترم است
این جنون مبارک است
اما ما بسیار راه به‌دره‌ها برده بودیم
با دخترانِ کبوتر و آهو
با دو بال و دو رانِ وحشی
به‌رفتارِِ دویدنشان با گرگ
در عصیانِ آب و سنگ

ای مبارزه‌ی عزیز که از تو گفتن
جدالِ زبان بود در دهانِ معترض
و ما همواره زندگی را
درآغوشِ روز می‌یافتیم
به آن انکارِ مضطرب از جریانِ نور، بگو

چرا بدن‌هامان به اعتراضِ خویش خرسندند
و پاشنه‌ی آشیلمان از حدقه‌ی تاریخ بیرون زده؟!

*سعدی:
الست از ازل همچنانشان به گوش
به فریاد قالوا بلی در خروش

*حافظ:
در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

#سمیه_جلالی

#صفحه_ادبی_فروغ_در_زمان
#معرفی_شاعران‌معاصر
#شعر#ادبیات#شاعران‌معاصر#کلاسیک#نیمایی#سپید#شعرحجم#پست‌مدرن#فروغ#نیما#شاملو#سهراب_سپهری#براهنی
https://www.instagram.com/p/DCGh7hsRY7h/?igsh=MTVvc3JmODVnbHU2bw==

3 weeks, 3 days ago

**خاک از نقوش اساطیری‌ات
بر خاکسترم بپاش مادر!
دیری‌ست مرده‌ام؛
پروانه در آسمانم به دامن بگیر
بال از مشام نور گشودن است
وقتی تاریکی از پشت تیغ می‌زند،
اندامِ کوچه‌هاست که بچه می‌اندازد به جوب
خاکسترم را به دامن بگیر مادر!
من در هوای ابر را با ما سر رفاقت نبوده است
پاشیده‌ام به دیواری‌ات
آجر به خشت خام ریختیم.
این خانه‌ها چرا چرا چرا چراغ ندارند؟!

وقتی که وحشت‌ام، ویرانِ آتش‌ام
خاکستر از زباله‌ی اندام‌ام؛
مادر، نبوده‌ای که ببینی چگونه‌ام!
بهلولی‌ام، طناب بیاور
دارم خودم را، از سقفِ بهشت‌ات
وقتی معلق است
جان‌ها معلق‌اند
دیوانه نیز پر می‌کشد روزی؛
خاک از نقوش اساطیری‌ات
بر خاکسترم بپاش مادر!

گفتند: حدش زنید که این ملولِ سگیده بر بستر،
هنوزش نشاشیده از ابر،
تر نیست جای بچه
لولو خزیده بر خانِ نعمتش
به چپاول،
حدش زنید؛
حدش زدن است با میله
_پرچم است فراز
غلتانِ در موج
موج موجِ گیسوانِ از شب رهیده
مادر است،
_تهمینه یا رودابه؟!

دست بردارد و هذیان بریزد به جانِ شهر
که خونِ بچه پلنگان
هنوز از هنوزش جاری‌ست.

پیمانه را بیار مادر جان،
به جانِ شهرت نمک بریز
زخمِ چکیده‌ست بر نمدِ خاک
خون که رسوب کرده بر پیشانی‌اش
دریای آتش است!

چوب از عصا به دریا زدنت موسا
پس شکافتنت کو؟!
تا وارهیم از آنان که رنج را بر ما مقدر کردند
رنج است که باریدنش گرفته
رنج است که بیشمارش مرده‌اند و باز می‌میرند و باز می‌میرانند؛

موسا کدام رگ را به سرنگ دادی؟
تزریقِ سگ است در وریدِ جانمان!؟
هان! واق‌واقمان گرفته بود...
استخوان به تیغ دردمان گرفته بود
_نمازمان گرفته بود؟!
نه! کمر به قتلمان گرفته بود
آن که کبریایی‌اش، نسوجِ نیلگونی‌اش، بلی بلی؛
_بلی؟!
هان! همان که از سکوت ما به رعشه در فتاده است؛
_عجب!
لال باش، لال‌ها کلاغ‌شان پریدن است؛
کلاغ پر
_بپر

پریده‌ایم از بام تا شام و زباله‌ها را شهر کرده‌ایم، شهر را زباله!
شهید را کوچه و کوچه را شهید
خیابان را گلوله
و گلوله را خیابان
مادر را پیمانه به خون بچه پلنگانش؛
بگو مادر بیاورند بر جنازه‌ها درخت بخواند،
این خاک از ریشه پر است، بگو آب بکارند،
حرف‌ها در پیمانه بریز مادر!
ان‌یکادی که خواندی بر جنازه خشک شد
دیدی به کارمان نیامد؟!
دیدی؟!
کلاغ‌ها پَر شدند!
باران یازیدن گرفت و خون‌ها پارگی‌شان را بر رگ‌هامان تیغ شدند
دیدی، هذیان بر جراحتمان دوختند!
این شهر از خیابان‌هاش تر است،
رودابه و تهمینه نمی‌شناسد.
تاریخ را بر گرده‌ات بگردان
شیر از پستان‌هات چکیدن گرفته
جانت را بیار مادر!
دهان به مکیدنِ رنج است مستتر
پس بوسه بزن بر بهلولی‌مان که وقت دیوانگی‌اش خوش است؛
من از خاموشی‌ات در غشای غضروفی گوش
وقتی پروانه می‌شدم دامنت،
دارد چه کار می‌کند با من دو بال لاغر
دارد فرار می‌کند از من،
فواره‌ام؛
وقتی معلق است
آب از تنم به شیر
از لوله‌های داغِ دماغ‌ام انگار قرمز است
فواره‌‌ام
یعنی که ماغ می‌کشم،
بر سطح صورتت؛
ویرانی‌ام ببین.

این‌جا درست همین‌جا که ایستاده‌ام،
درخت‌ها ایستاده‌اند ،
رفتارِ طناب را بر گردن شهر دیده‌‌اند،
پرنده‌ها را در اجتماع مسکوتِ باد پریده‌اند،
و کلاغ‌ها را به تحصن باغ آویخته‌اند؛
رنجوری‌مان در حاشیه نمی‌گنجد مادر!
شب این‌جا تحشیه‌ای‌ست تاریک در اختناق خیابان‌ها؛
با ما که می‌شکند با ما که درد را
اندازه بگیر ماتِ چشم‌ها را،
حلقه‌های تنگ،حدقه‌های گشاد، شلوارهای خیس،سوسک‌های لاغر
اعداد هم تمام می‌شوند روزی!

این خانه‌ها چرا چرا چرا چراغ ندارند؟!#سمیه_جلالی
⬜️*◻️*◽️▫️▫️▫️◽️◻️⬜️

کانال_ادبیات_معاصر_ایران@Adabiyat_Moaser_IRANhttps://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN

2 months ago
2 months ago

دریغا، سرزمینِ نگون‏‌بخت که از به‌ یاد آوردنِ خود بیمناک است. کجا می‌توانیم جایی را سرزمینِ مادری بنامیم که گورستانِ ماست؟ آن‌جا که جز «ازهمه‏‌جابی‌خبران» را خنده بر لب نمی‌توان دید؛ آن‏جا که آه و ناله و فریادهای آسمان‏‌شکاف را گوشِ شنوایی نیست! آن‏جا که اندوهِ جانکاه چیزی است همه‌جایاب. و چون ناقوسِ عزا به نوا درآید کمتر می‌پرسند که «از برای کیست؟»، و عمرِ نیکمردان کوتاه‌‏تر از عمرِ گُلی است که به کلاه می‌زنند،... و می‌میرند پیش از آن‏که بیماری گریبان‌گیرشان شود. .

✍️#ویلیام_شکسپیر ؛ #مکبث ؛ پرده چهارم، مجلس سوم؛ ترجمه #داریوش_آشوری ؛ نشر آگه ۱۳۷۸؛ ص ۹۶.

@mahi_gooli

3 months, 3 weeks ago

فصلنامۀ بین‌المللی ماه‌گرفتگی
نشریۀ مطالعاتی- انتقادیِ فلسفه، هنر؛ ادبیات و علوم انسانی
سال دوم/ شمارۀ پنجم و ششم/ بهار و تابستان ۱۴۰۳

ISSN:2004-9129

نقد و تحلیلی بر شعری از سمیه جلالی
حامد معراجی

4 months ago

به‌درون می‌کِشی مرا و نمی‌کُشی
به‌درون می‌بَری سر و به‌کُشتن نمی‌دهی
به اتاق بروم، مشغول جنازه شوم
خیره بمانم به فسادِ تن، تحلیل رفتنِ استخوانِ فک
به زاویه‌ها، سقف، پنجره
به کُشتن نمی‌دهی‌ام چرا؟

این همه از شلوغی بپروازانم ذهن، بپروازانم خویش،
هیجان برود اغتشاش بنشیند، لیوان تهی شود از دلشوره
به کُشتن نمی‌دهی‌ام چرا؟

مرا که بر دوش بُرده‌ای چون بَره‌ای مدهوش
چون به مراقبه خو گرفتم هی می‌کنی،
نمی‌کُشی‌ام اما
باز می‌کنی لای کتاب، می‌خوانی آن قطعه‌ی متعالی
می‌خوانی و در پیاله می‌ریزی خونِ موافقِ من
نمی‌کُشی‌ام اما
یکی می‌گوید: آشوب رسیده است به محیط
و ما باید جور دیگری بمیریم.
جور دیگری برویم، بیفتیم، بلند نشویم، نمانیم
اصلا آگاهی از توهم نشئت می‌گیرد یا تو همان بره‌ی نظر کرده‌ای که از خونِ موافقت نوشیده‌اند و زمین نقطهٔ صُلب توست.

اصرار به رفتن دارم
پرنده از مفاصلم بپرانم
به آیندگان سلام دهم.

به آسیبِ پوست رسیده‌ام
مشغولِ بریدنم،
چاقو به امیالِ شب می‌کشم
تاریکی می‌خزد به درون
به نرمه‌ی گوش، به محتوای بدن، چیزی شبیه بچه در من حلول می‌کند
ماغ می‌کشد،
اما نمی‌کُشدم،
می‌بلعدم، پرتم می‌کند به موهوم،
سیاهی اما سر ندارد، چشم و گوش و دهان ندارد، بدون صورت می‌پاشد تنهایی‌اش  بر بدن
افتاده‌ام بیرونِ مکان و سر نمی‌جنبد از خمارِ شب
دو پیاله بیار و خون بریز، رگ از جنازه بکش بیرون
بوی کافور بگیرد فضا،
موی پریشان به باد دهیم
پنج‌شنبه‌ی مغموم به باد دهیم
صدای بره به باد دهیم
روز و شب و زباله‌های اتاق
گربه‌های سیاه، مینای دندان به‌باد دهیم.

بیا و لاجرعه بکُش مرا

جایی میانِ هوا، دست است که می‌رود، جان است که می‌رود،
بوی بچه می‌ماند.

#سمیه_جلالی

https://t.me/+ICrFAbn-Yr4xYTI8

4 months, 1 week ago

گوزن می‌رفت تا از سرم گلوله بردارد؛
می‌رفت تا آتشی بیفروزد  به عصیانم کشد.
و من که در خواب‌هاش معاصری بودم در بند،
در مجاورتش سکنی گزیده بودم
می‌رفتم برایش هیزمی گرد بیاورم از استخوان‌هام؛
می‌نشست روبروم در هاون می‌ریخت خاکسترم
چقدر از جوهر من بر هراسِ سنگ‌ها چکانده‌ای؟
چه اندازه خونِ من بر عصرِ معدوم بارانده‌ای؟!

به رفتارِ گوزن می‌نگرم،
در اتفاقِ شاخ‌هاش مستغرقِ خون‌هایی می‌شوم که جریانِ تاریخ متحول می‌کنند؛
آیا این اتفاقِ شگرفی نیست در خونِ گوزن مستحیل شود بدن‌های مطرودم؟

ای مکتوبِ کهن،
بر جراحتِ شانه‌های دشت چون می‌روی آرام‌تر بمیر
بر روانِ رودخانه‌ها چون می‌گذری، آرام‌تر بمیر

از گلوله‌هایی که در شقیقه جا گذاشته‌ای بنویس و آرام‌تر بمیر
از استخوان‌هات که روزی معابرِ عریانی بود بنویس و آرام‌تر بمیر

به شکل‌های معترفت در انگیزه‌ی مرگ بنگر و آرام‌تر بمیر
و به یاد بیار
چگونه از مجرای تاریکِ رحم گریختی؟
من برای هر بدنی نالیده‌ام
برای هر تنی شهری برگزیده‌ام

جهان معشوقِ بیقرار من است
دایره‌ی مفروشِ من است
جولانگاه بدن‌های نامنظم من است
به جهان نگاه کن و در ارتکابِ گریختن، اجرام کیهانی خویش برانگیز
مردگان خویش برانگیز
گوزن‌های مرسوم خویش برانگیز

با شاخِ آدم‌ت به غارها برگرد و چهره‌ی اجدادت به‌گونه‌ای دیگر بر دیواره‌ها بکش
ما نیرومندی بیشتری می‌خواستیم
تا بُعد دیگر زمان لمس کنیم
آتش بیفروزیم و به سایه‌ها دست دهیم.

گوزن می‌آید تا جوان از شاخ‌هاش بردارد
می‌آید تا زمین بر شاخ‌هاش بگذارد.

#سمیه_جلالی

◾️◽️◾️◽️◾️◽️◾️
#کانال_ادبیات_معاصر_ایران
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN

6 months ago

« حکومت شبیه افرادِ خود است.» (۵۷۵)
«به اندازه‌ی طبایع مختلفه‌ی انسانی، حکومت‌ها نیز فرق می‌کند؛... دولت‌ها از طبایع افراد تشکیل‌دهنده‌ی آن ساخته شده‌اند» (۵۴۴)؛ فلان حکومت که آن‌چنان شده است برای این است که افراد آن آن‌چنان هستند.
بنابراین تا مدتی که افراد خوب نداریم، نباید در انتظار حکومت خوب بنشینیم و بدون این شرط هیچ تغییر و تبدیلی اساسی نخواهد بود.
«چقدر ساده و خوش‌باورند این قوم که دایم به تعدیل و افزایش و ترکیب آشفتگی‌های خود مشغولند و خیال می‌کنند که با هر دوا و معجونی که به ایشان توصیه می‌شود، درد آن‌ها علاج خواهد شد ولی به جای آنکه بهتر شود، هر روز بدتر می‌گردد. ...
آن‌ها قوانین را مانند بازیچه‌ها مورد آزمایش قرار می‌دهند و خیال می‌کنند که با اصلاح قوانین، می‌توانند به دغل‌بازی‌ها و نادرستی‌های بشر خاتمه دهند و نمی‌دانند که در حقیقت این عمل مثل آن است که سر مار افسانه‌ای «هیدرا» را ببرند! (۴۲۵)

مسئله روان‌شناختی
تاریخ فلسفه ویل دورانت
ص: ۲۴

@mahi_gooli

We recommend to visit

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94