رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»
News & media website
تازهترین اخبار ایران و جهان
ارتباط با ما :
@pezhvakads
اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
Last updated 2 months ago
( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads
𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot
Last updated 1 month ago
امشب پارت جدید چرا من اپ میشه?
_باید برم یه جایی تا عصر پولو جور میکنم و برمیگردم به دکتر بگو برای عمل حاضر بشه سریع از بیمارستان خارج شدم میدونستم هر راهی برم تهش هیچی گیرم نمیاد و اونقدر پول زیادی بود که نتونم به راحتی جورش کنم پس مستقیم رفتم پیش همون دختری که دیشب امروزو پیش بینی کرده…
فردا براتون ناجی اپ میکنم ?
خب بالاخره فیکشن #یکی_از_ما تموم شد
امیدوارم لذت برده باشید با خوندنش من که خودم خداحافظی با این فیکشن و کارکتر هاش خیلی برام سخت بود ?
ولی دیگه بعد از 38 پارت باید خداحافظی میکردیم با کوک و لیا
نگران نباشیدفیکشن جدید کوک بزودی تپ میشه
حتما حتما لایک کنید پارت های آخر یکی از مارو و کامنت بزارید و بترکونید پارت اخرشو
مرسی از همه کسایی ک حمایت کردن و انرژی دادن ??
+کوک هزار بار گفتم فعلا زوده میخوره زمین بچه یه بلایی سرش میاد
_هیچی نمیشه بچم عین خودم قویه
+بچم بچم نکن من به دنیا آوردمش
_منم ساختمش
از اشپزخونه بیرون رفتم که با دیدن کوک و یورام لبخندی زدم
کوک سمتم اومد و گونهامو بوسید
_نظرت چیه امشب یورامو بزاریم پیش باباهامون و خودمون جیم بزنیم
+یااا
_فکر خوبیه که
+نخیر
لبخند شیطونی زد و رفت
منو کوک رفتیم خونهی پدرم توی راه یورام خوابیده بود
وقتی رسیدیم کنارهم شام خوردیم خوشحال بودم که منو کوک حالا خانوادهی خودمونو داشتیم و میتونستیم از زندگی کنارهم لذت ببریم
بعد از شام رفتم توی اتاقم و داشتم به یورام شیر میدادم که کوک بدون در زدن اومد داخل
+هنوز بلد نیستی در بزنی
_در واسه چی ؟
+هیچی بیخیال چی میخوای
_بریم دیگه
+کجا بریم کوک دیوونه شدی بچمو بزارم پیش باباهامون اونا اصلا بلد نیستن چطوری نگهداریش کنن
_به ما چه مجبور میشن پرستار بگیرن براش بعدشم اونا خودشون تنهایی مارو بزرگ کردن
+از دست تووو
_بعدشم اینا برای منه دیگه نمیخواد به بچه شیر بدی بهش شیرخشک میدیم
زدم زیرخنده
+داری به بچت حسودی میکنی کوک
_اره
یورامو روی تخت گذاشتم و از جام پاشدم و لباسمو مرتب کردم
_لیا جونِ من بیا بریم دیگه یه تعطیلات لازم داریم
برگشتم سمتش و لبخند زدم
+بریم
دستمو توی دستش گرفت و رفتیم سمت در
مایکل : کجا؟
_چیزه پدر جون شما چند ساعت پیش یورام باشید و مراقبش باشید منو لیا باید بریم یه جایی
بعدشم سریع از خونه بیرون رفت منم دنبالش رفتم
سوار ماشین شدیم و کوک پاشو روی گاز گذاشت و از اونجا دور شدیم
بعد از دو ساعت رسیدیم به یه خونه بالای کوه
+اینجا چقدر قشنگه
_چشماتو ببند
+چی؟
دستاشو روی چشمام گذاشت و از پشت بهم چسبید
_میخوام یه چیزی نشونت بدم
دستشو از روی چشمام که برداشت به منظره بیرون نگاه کردم و تراس به قشنگی تزئین شده بود و همه جا با نور شمع روشن شده بود و دسته گل رز سفید و یه جعبه توی دستای کوک بود
+خیلی قشنگه کوک
جعبه رو سمتم گرفت
_اینو برای تو گرفتم
بازش کردم یه گردنبند بود
+مرسی کوک خیلی قشنگه برام میندازی
گردنبندو توی دستش گرفت و پشتم وایساد و گردنبندو توی گردنم انداخت و گردنمو بوسید
_لیا من خیلی خیلی عاشقتم و کنارت خوشبخت ترینم مرسی که وارد زندگیم شدی و کنارم موندی و خانوادم شدی
برگشتم سمتش و بغلش کردم .
پایان فیکشن #یکی_از_ما
مرسی که این فیکشنو دنبال کردید امیدوارم لذت برده باشید توی کامنت ها حستون رو به این فیکشن برام بنویسید
Part 38 (Last Part)
رفتم سمت پله ها که لیا از پشت بغلم کرد
دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود
برگشتم سمتش و بهش خیره شدم عین همیشه زیبا بود موهاشو پشت گوشش زدم و بهش خیره شدم
+نمیخوای چیزی بگی
سرمو تکون دادم
+میدونم دوباره خودخواهانه تصمیم گرفتم
هیچی نمیگفتم فقط بهش خیره بودم
+کوک متاسفم با من این کارو نکن خب خودت باش عین قبلا سرزنشم کن
بازم سکوت
+دلم برات تنگ ..
نزاشتم جمله اشو کامل کنه لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدمش
دستاشو دور گردنم حلقه کرد و اونم همراهیم کرد
بعد از تمام چیزایی ک پشت سر گذاشتیم و سه ماه تنهایی الان فقط وجود همدیگه رو میخواستیم توی بغلم گرفتمش بدون اینکه لبامون جدا بشه سمت اتاق بردمش و روی تخت انداختمش
+هنوزم نمیخوای چیزی بگی
بهش نگاه کردم که از روی تخت بلند شد
+اگه حرفی نداری پس یعنی دیگه دوسم نداری ؟
اومد از کنارم رد بشه که از پشت بند لباسشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم
_دوباره داری خودت تصمیم میگیری
برگشت سمتم و دستشو روی گردنم کشید
+پس نزار دیگه تنهایی تصمیم بگیرم دکمه های پیرهنمو باز کرد و دستشو روی شکمم کشید و به جای زخمم رسید
+زخمات خوب شده
_شاید زخما خوب بشن و دیگه درد نگیرن ولی جای زخما هیچوقت خوب نمیشه اونم واسه اینکه یادت بمونه کی بهت اون زخمو زده
دستشو توی دستم گرفتم و روی گونم گذاشتم
_این زخمو تو زدی لیا
+خودم خوبش میکنم
لباشو روی لبام گذاشت بغلش کردم و روی تخت گذاشتمش
همونجوری که میبوسیدم لباسشو دروردم و دستاشو با یکی از دستام قفل کردم بالای سرش روش خیمه زدم
+کوک
_شش هیچ اعتراضی نمیتونی بکنی
+ولی
_خودتو آماده کن پارک لیا این تازه اولشه قراره برای تمام این مدتی که نبودی تنبیه بشی و البته بزودی مامان بشی
+یاا بهت گفتم نمیخوام مامان بشم
_چه حیف چون من خیلی دلم میخواد بابا بشم
+به من چه تو میخوای بابا بشی برو بابا شو چیکار من داری
_تنهایی نمیتونم بابا بشم به تو نیاز دارم بیبی مطمعن باش توام بدت نمیاد
اومد چیزی بگه که دستمو روی دهنش گذاشتم
با چشمای درشتش بهم خیره شده بود
زبونمو روی گردنش کشیدم تا به گوشش رسیدم گازی از گوشش گرفتم و آروم کنار گوشش لب زدم
_منم دلم برات تنگ شده بود لیا دیگه هیچوقت منو تنها نزار..
لیا :
چشمامو باز کردم به ساعت نگاهی کردم سه صبح بود
دست کوک دور کمر لختم حلقه شده بود و خواب بود
به چهره اش که توی خواب شبیه پسر بچه ها بود نگاه کردم
دستمو سمت صورتش بردم و نوازشش کردم وقتی به سه ماه گذشته فکر میکنم میبینم خیلی سخت گذشت من تحت درمان قرار گرفتم برای تمام چیزایی که تجربه کرده بودم و نمیتونستم باهاشون کنار بیام و حالا میتونم با کوک یه زندگی آروم داشته باشم و فراموش کنم چه اتفاقایی افتاد برامون
دست کوک رو سعی کردم آروم از روی کمرم بردارم و از جام بلند شدم
نمیدونستم لباسم کجاست اصلا کوک چیکارش کرده بود
رفتم سمت پیرهن کوک و پوشیدمش آروم از اتاق بیرون رفتم
کوک نزاشت حتی شام بخوریم و تمام غذاهایی که سفارش داده بودم مونده بود
سمت میز رفتم کمی شراب ریختم و خوردم بعدشم یه تیکه پاستا توی دهنم گذاشتم
_بدون من
از جام پریدم و سمتش برگشتم
+یااا ترسیدم
_از چی؟
+از تو
_مگه من ترس دارم ؟
به گردنم اشاره کردم
+نه تو که اصلا ترس نداری
لبخندی زد و سمتم اومد و از پشت بغلم کرد و سرشو توی موهام فرو برد
+عاااا کوک نکن
_منم میخوام
لیوانمو که توی دستم بود سمت لبش برد ازش خورد
_اوممم
+خوشمزه است
_اره هست ولی نه اندازه تو
+یاا
_من تورو میخوام
+نخیر نمیشه دیگه میخوام برم بخوابم
_ولی من ازت نظر نخواستم
_صبر کن حلقه ات کو
+نمیدونم آخرین بار دادمش به تو
دستمو توی دستش گرفت و حلقه امو توی انگشتم انداخت
_دیگه هیچوقت از دستت درش نیار
بعدشم منو توی بغلش گرفت
+بزارم زمین کوک
_نمیشه باهات کار دارم
+دوباره ؟
_چطوری انتظار داری وقتی پیرهن من تنته و اخرشبی داری تند تند غذا میخوری بیخیالت بشم
+اَه اصن غلط کردم ولم کن
_دیگه دیره بیب..
دوسال بعد
تند تند داشتم وسایلو جمع میکردم
+کوک …کوووووک …
رفتم سمتش بالشت تختمم توی صورتش کوبیدم
+جونکوک بیدار شوووو دیگه
_عااااه لیا گیر نده بیا بغلم بخواب
+کوفتو بخواب همش به فکر خواب و تختی
چشماشو باز کرد و خندید
_مگه بدت میاد
+نه ولی انگاری تو بیشتر خوشت میاد
_اره خوشم میاد وقتی رامت میکنم
+برو بچتو بردار میخوایم بریم مهمونی
_بچم؟
+خودت بچه خواستی
_ولی اون شب که بچه درست کردیم توام میخواستی
+چقدر تو بیشور و بیتربیتی
لبخندی زد و موهاش که توی صورتش ریخته بودو کنار زد
از اتاق بیرون اومدم توی اشپزخونه داشتم صبحانه آماده میکردم که کوک با یورام که توی بغلش بود اومد
+چرا لباس نپوشیدی
_شلوار که پوشیدم
+هوا سرد شده مریض میشی
_نگران نباش
+بیا صبحانه بخوریم
_لیا بیا ببین یورام داره راه میره
رسانه خبری _ تحلیلی «مثلث»
News & media website
تازهترین اخبار ایران و جهان
ارتباط با ما :
@pezhvakads
اینستاگرام ?
https://instagram.com/mosalas_tv?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
Last updated 2 months ago
( اَلـفـبای تِکنولژے وَ ترفَنـد )
آمـوزش ، تـرفـند ، ابـزار
𝘼𝙙𝙨 : @mobsec_ads
𝙎𝙪𝙥 : @sudosup_bot
Last updated 1 month ago