It's just a little talk

داشتم به دوستام فکر میکرد بعد یادم اومد چقدر بچه های ردیف آخر سر غذا خوردن من اذیت شدن
یهو وجترین میشدم.. یهو رژیم سخت میگرفتم...

ولی من ته قلبم میخوام صبح قبل زنگ اول کنار بهار روی زمین بخوابم
زنگای اول چرت بزنم
زنگ تفریح اول سفره حضرت زهرا پهن کنیم ساندویچ بخوریم (که من آخرش همش رژیم بودم زهر همه میکردم">
بعد بچه ها سر بالش یسنا دعوا کنن
لیریک اهنگ بنویسم بقیه کاملش کنن
خوابیدنای طنان>>> نقاشیای زینب>>>
میخوام یسنا برای کنار من نشستن چشم غره بره
نازی کف دستم جمله همیشگی رو بنویسه
راجب اون سه تا کناریمون بد بگیم. از ردیف سوم تقلب بگیرم
مسخرست.. ولی حتی دلم میخواد سعیدی بهم‌ گیر بده و فشاریم کنه

دلم واسه هیچی تنگ نشده ولی خاطرات و روتین هروزمون ") من دلتنگم
واسه 9B و دوستای کلاسای دیگه‌ام
مفید تاکسیک بود ولی حداقل جایی بود که میشناختمش

بهم تکست میدین خوشبحالت رفتی.. خب اره
ولی خودتون رو بزارین جای کسی که از وایسادن توی خیابونی که نمیشناسه استرس میگیره و پنیک میکنه
حالا بره چندین ساعت توی ساختمانی که هیچی ازش نمیدونه
دستشویی آخر که بره توش گریه کنه نداره
دوستاشو نداره
خاطراتشو نداره
کسی که بشناسه نداره
دوباره باید از اول دوست پیدا کنه معلما رو آنالیز کنه به روش درسی عادت کنه

این هفته اینقدر برام عذابه اینقدر استرس دارم
فقط کنار فلفل میخوابم و گریه میکنم چون چیزی نیست که زودتر اتفاق بیوفته تا تموم بشه

میدونم به دوستام (بخصوص یسنا) زنگ بزنم اینقدر دلتنگشونم که گریم میگیره (مثلا الان خوبم)

آره راستش من خوب نیستم. استرس دارم
تنها کاری که میتونم بکنم اینکه برم کنار فلفل روی سرامیک دراز بکشم و اورتینک کنم")

یه هفته‌اس حتی یه کتاب سرجاش نذاشتم بعد الان انرژی تمیز کردن کل خونه رو دارم.. what is wrong with you?

بگین که توی مورد "شب قبل یه اتفاق مهم خواب نمیرم" تنها نیستم‌.

Think: لیلی میاد هروز میریم کافه‌‌‌
Pov: هروز خدا برنامه مست کردن

I think I never enough

اوکی ماشین سواری>>>>>>>>

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-962273-Y9KIru9