❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
.
.
تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H
Last updated 1 month, 2 weeks ago
〇🍂
🍂
■اعترافِ دون ژوان
عاشق نبودم هرگز
اما سخت حيله ورزيدم
و در حيلهگری نیز
عاشقِ خود بودم
و مهيّا بودم
هر قرباني ممكن را
به پاي حيلهگریام
نثار كنم، آن را كه
هر كس غير از من
چه بسا به پای عشقاش نثار كند
از خود میپرسم:
اگر ارزشِ زني تا بدان حدّ بود
كه بفريبَمش
آيا خودِ همين فريبام، عشق نبود؟
اما به خود میگويم:
به خاطرِ خودم بود که چنين میكردم
تا به خود بباورانام
كه میتوانم عاشق باشم
هرگز آيا هيچ حقهبازی در زندگی
یارای بر زبان راندنِ چنين اعترافی دارد؟
من اكنون میتوانم
زيرا دارم از همين حيلهگری میميرم
■شاعر: #اریش_فرید [ Erich
Fried
/ اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ ]
■برگردان: #علی_عبداللهی
#جهان_شعر_و_ترجمه
〇🍂*🆔 @jahan_tarjome*
به تک تیر انداز نگفته بودند
پلنگی که می کشد
چه ماهی در پیشانی دارد
وچه چشم هایی پشت سرش...
- به او گفته بودند
فکرش را بکن
چه پولی
دستت را می گیرد
#پایگاه_ادبی_ادبستان
#نیما_غلامرضایی
#مجله_ادبی_غزلگراف
حالا روزی چندبار
پیرزن پیراهن ات را
از روی طناب بر می دارد
و با شوق و ذوق توی کمد می گذارد
فقط برای اینکه ترا نجات داده باشد
و من و بچه ها چقدر دلمان می خواهد
تو در یکی از این پیراهن ها باشی
می شود ترا از کمد نجات داد
اما از طناب هرگز
می شود ترا از آلبوم در آورد
اما از آگهی ترحیم خیر
نمی دانم باید ترا از مرگ نجات می دادیم
یا خودمان را از این زندگی
که به دهان جرثقیل
در کوچه پس کوچه شهر
قبل از طلوع آفتاب به راه می افتد
و نفس ها را در سینه حبس می کند
به فاصله کلمات اذان گوش داده ای
آنقدر شده است
که من فکر می کنم
موذن در یکی از این صبح ها
فقط برای اینکه بتواند خدا را نجات
دهد
از گفتن او اجتناب خواهد کرد
می شود خدا را نجات داد
اما ترا به هیچ وجه …
تو دیگر
در هیچ از یک پیراهن های روی طناب نیستی.
احمددریس
〇?****
میچرخم حولِ نبودنات
همچون پرندهیی
در توفان
که دنبالِ بالهایش...
■شاعر: #عبدالعظیم_فنجان [ عراق، ۱۹۵۵ ]
■برگردان: #نیما_غلامرضایی
#جهان_شعر_و_ترجمه
〇?*?*** @jahan_tarjome
با سپاس از مهرورزی استاد آبیز برای برگردان نوشته های من به لاتین
یک
تو می توانی
مرا اسیر کنی
ولشکری
هرگز
You can take me captive
An army can't
دو
A mong the dead
There was a young soldier
Ligting up the moon
میان کشته ها
سرباز کوچکی بود
که ماه را
روشن می کرد
سه
To write poem
Two things are needed;
First: your eyes
Second: your eyes.
برای شعر نوشتن
دوچیز لازم است
نخست : چشم های تو
وباز چشم های تو...
چهار
You are so far away
I neither hear your voice
Nor your swearing
چنان دوری
که نه صدایت را می شنوم
نه دشنامت
پنج
Headache
Clock's tic- tac
A book in the wind
I'm sure you desire me now
سر درد
تیک تاک ساعت
کتابی در باد...
_حتمن هوای مرا کردی
▨ شعر: کوچه
▨ شاعر: ضیاءالدین خالقی
▨ با صدای: #ضیاءالدین_خالقی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز
──────♬ ──────
شعر با صدای شاعر | @Schahrouzk
سعاد الصباح
لا تسأل ما هی أخباری
لا شیءَ مهم إلا أنت
فإنک أحلى اخباری
لا شیء مهم إلا أنت
وکنوزُ الدنیا من بعدِک
ذرّات غُبارِ
لا تسأل ما هی أخباری
أنا منذ عرفتک لا أتذکر
حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار
لا أتذکر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار
یا قدراً یسکنُ روحَ الروحِ ویرسمُ شکلَ الوقتِ
ویغزلُ بالحبِ نهاری
لا تسأل ما هی اخباری
وکنوزُ الدنیا من بعدک
ذرّات غُبارِ
نپرس چه خبر
چیزی مهم تر از تو نیست
پس بدرستیکه تو شیرین ترین خبری هستی که می خواهم بدانم
و گنج های دنیا پس از تو
بی ارزش اند
پس از شناختن تو
رویای سپیده دمان ، چهره ی گل و رنگ درختان
ازخاطرم گریخته
به یاد نمی آورم صدای دریا ، هیاهوی موج و زمزمه ی باران را.
ای پیشانی نوشتی که دراعماق روحم آشیانه ساخته ای وبه زمان هایم سر و صورت می دهی
وروزگارانم را به عشقت گره می زنی
نپرس از من چه خبری دارم ؟
وگنج های جهان پس از تو
همچون غباربی ارزشند
# سعادالصباح
# نيماغلامرضايی
احمد دریس
۱
ایده ی شعر بی وزن
وقتی به سرم زد
که خواستم برای تو شعری پست کنم
و دیدم محموله های پستی را وزن می کنند
۲
همه این کوچه ها
یک زمانی خیابان بودند
خیابان
یک خیابان بزرگ و شلوغ
اما تنگ شدند
تنگ
مثل قلب
وقتی که از عبور و مرور افتادند
❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
.
.
تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H
Last updated 1 month, 2 weeks ago