#nima golamrezayi

Description
تنها کانال رسمی اشعار ، ترجمه ها و فعالیت های ادبی اینجانب نیما غلامرضایی می باشد

جهت ارتباط با نگارنده ، از طریق لینک زیر در خدمت دوستانم خواهم بود

@nimagolamrezayi
We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 1 month, 1 week ago

❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
‌.
.
‌تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H

Last updated 1 month, 2 weeks ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 10 months ago

1 month, 1 week ago

🍂
🍂
■اعتراف‌ِ دون‌ ژوان‌

عاشق‌ نبودم‌ هرگز
اما سخت‌ حيله‌ ورزيدم‌
و در حيله‌گری نیز
عاشقِ خود بودم‌

و مهيّا بودم‌
هر قرباني‌ ممكن‌ را
به‌ پاي‌ حيله‌گری‌ام‌
نثار كنم‌، آن‌ را كه‌
هر كس‌ غير از من‌
چه بسا به پای عشق‌اش‌ نثار كند

از خود می‌پرسم‌:
اگر ارزش‌ِ زني‌ تا بدان‌ حدّ بود
كه‌ بفريبَمش‌
آيا خودِ همين‌ فريب‌ام‌، عشق‌ نبود؟

اما به‌ خود می‌گويم‌:
به‌ خاطرِ خودم‌ بود که چنين‌ می‌كردم‌
تا به‌ خود بباوران‌ام‌
كه‌ می‌توانم‌ عاشق‌ باشم‌

هرگز آيا هيچ‌ حقه‌بازی در زندگی
یارای بر زبان راندنِ چنين‌ اعترافی دارد؟
من‌ اكنون‌ می‌توانم‌
زيرا دارم‌ از همين‌ حيله‌گری می‌ميرم‌

شاعر: #اریش_فرید [ Erich Fried / اتریش، ۱۹۸۸-۱۹۲۱ ]

برگردان: #علی_عبداللهی  

#جهان_شعر_و_ترجمه
🍂*🆔 @jahan_tarjome*‌

1 month, 2 weeks ago

به تک تیر انداز نگفته بودند
پلنگی که می کشد
چه ماهی در پیشانی دارد
وچه چشم هایی پشت سرش...
- به او گفته بودند
فکرش را بکن
چه پولی
دستت را می گیرد
#پایگاه_ادبی_ادبستان
#نیما_غلام‌رضایی
#مجله_ادبی_غزلگراف‌

1 month, 3 weeks ago

حالا روزی چندبار
پیرزن پیراهن ات را
از روی طناب بر می دارد
و با شوق و ذوق توی کمد می گذارد
فقط برای اینکه ترا نجات داده باشد
و من و بچه ها چقدر دلمان می خواهد
تو در یکی از این پیراهن ها باشی
می شود ترا از کمد نجات داد
اما از طناب هرگز
می شود ترا از آلبوم در آورد
اما از آگهی ترحیم خیر
نمی دانم باید ترا از مرگ نجات می دادیم
یا خودمان را از این زندگی
که به دهان جرثقیل
در کوچه پس کوچه شهر
قبل از طلوع آفتاب به راه می افتد
و نفس ها را در سینه حبس می کند
به فاصله کلمات اذان گوش داده ای
آنقدر شده است
که من فکر می کنم
موذن در یکی از این صبح ها
فقط برای اینکه بتواند خدا را نجات
دهد
از گفتن او اجتناب خواهد کرد
می شود خدا را نجات داد
اما ترا به هیچ وجه …
تو دیگر
در هیچ از یک پیراهن های روی طناب نیستی.

احمددریس

3 months, 2 weeks ago
**〇***?*****

?****
می‌چرخم حولِ نبودن‌ات
هم‌چون پرنده‌یی
در توفان
که دنبالِ بال‌هایش...

شاعر: #عبدالعظیم_فنجان [ عراق، ۱۹۵۵ ]

برگردان: #نیما_غلامرضایی

#جهان_شعر_و_ترجمه
?*?*** @jahan_tarjome

3 months, 3 weeks ago

با سپاس از مهرورزی استاد آبیز برای برگردان نوشته های من به لاتین

یک

تو می توانی
مرا اسیر کنی
ولشکری
هرگز

You can take me captive
An army can't

دو

A mong the dead
There was a young soldier
Ligting  up the moon

میان کشته ها
سرباز کوچکی بود
که ماه را
روشن می کرد

سه

To write  poem
Two  things  are needed;
First: your  eyes
Second: your eyes.

برای شعر نوشتن
دوچیز لازم است
نخست : چشم های تو
وباز چشم های تو‌...

چهار

You are so  far away
I neither  hear your voice
Nor your swearing

چنان دوری
که نه صدایت را می شنوم
نه دشنامت

پنج

Headache
Clock's  tic- tac
A book in the  wind
I'm  sure  you  desire  me now

سر درد
تیک تاک ساعت
کتابی در باد...
_حتمن هوای مرا کردی

#شعرترجمه
#نیماغلامرضایی
#علیرضا آبیز

3 months, 4 weeks ago

▨ شعر: کوچه
▨ شاعر: ضیاءالدین خالقی
▨ با صدای: #ضیاءالدین_خالقی
♬ پالایش و تنظیم: شهروز

──────♬ ──────
شعر با صدای شاعر |
@Schahrouzk

4 months ago

سعاد الصباح

لا تسأل ما هی أخباری

لا شیءَ مهم إلا أنت

فإنک أحلى اخباری

لا شیء مهم إلا أنت

وکنوزُ الدنیا من بعدِک

ذرّات غُبارِ

لا تسأل ما هی أخباری

أنا منذ عرفتک لا أتذکر

حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار

لا أتذکر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار

یا قدراً یسکنُ روحَ الروحِ ویرسمُ شکلَ الوقتِ

ویغزلُ بالحبِ نهاری

لا تسأل ما هی اخباری

وکنوزُ الدنیا من بعدک

ذرّات غُبارِ

نپرس چه خبر
چیزی مهم تر از تو نیست
پس بدرستیکه تو شیرین ترین خبری هستی که می خواهم بدانم
و گنج های دنیا پس از تو
بی ارزش اند
پس از شناختن تو
رویای سپیده دمان ، چهره ی گل و رنگ درختان
ازخاطرم گریخته
به یاد نمی آورم صدای دریا ، هیاهوی موج و زمزمه ی باران را.
ای پیشانی نوشتی که دراعماق روحم آشیانه ساخته ای وبه زمان هایم سر و صورت می دهی
وروزگارانم را به عشقت گره می زنی
نپرس از من چه خبری دارم ؟
وگنج های جهان پس از تو
همچون غباربی ارزشند

# سعادالصباح
# نيماغلامرضايی

4 months ago

احمد دریس
۱

ایده ی شعر بی وزن
وقتی به سرم زد
که خواستم برای تو شعری پست کنم
و دیدم محموله های پستی را وزن می کنند

۲

همه این کوچه ها
یک زمانی خیابان بودند
خیابان
یک خیابان بزرگ و شلوغ
اما تنگ شدند
تنگ
مثل قلب
وقتی که از عبور و مرور افتادند

We recommend to visit

Contact Us: @HVBook

Last updated 1 month, 1 week ago

❌️پخش اول کتاب ها و جزوات کنکوری و نهایی❌️
.
.
‌.
.
‌تبلیغات (پیام به جز تبلیغات = بلاک)
@Tomir_H

Last updated 1 month, 2 weeks ago

?? ? ??

WE LOVE HELICOPTERS!!!

Last updated 10 months ago