روح او پاره پاره بود ، روح من سوخته.
اما وقتی باهم بودیم ، زخم‌هایمان کمی کمتر درد می‌کردند.

نمی‌دانم چه اشعه‌ای از وجودش ، از حرکاتش تراوش می‌کرد که به من تسکین می‌داد.

صادق هدایت تو نامه‌هاش خیلی موده. از این بعد کسی ازم بپرسه چه خبرا؟ چطوری؟ اینو می‌فرستم براش؛
«به هر حال این اوضاعی است که می‌بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می‌سوزيم و می‌سازيم. قسمتمان اين بوده يا نبوده ديگر اهميت ندارد.
سگ بريند روی قسمت و همه چيز.»
+ دیگه چه خبر؟
« زندگی به حماقت سابق ادامه دارد. نه امیدی است و نه آرزویی و نه آینده و گذشته‌ای. چهار ستون بدن را به کثیف‌ترین طرزی می‌چرانیم و شب‌ها به وسیلۀ دود و دم و الکل به خاکش می‌سپریم و با نهایت تعجب می‌بینیم که باز فردا سر از قبر بیرون آوردیم. مسخره بازی ادامه دارد.»

Loving you is one of the most magical feelings I have ever felt. I want to feel this magic for the rest of my life.

من آدم ناامیدیم …
نسبت به خیلی چیزا اشتیاق ندارم اللخصوص ادامه دادن زندگی اگه همین الان دارم نفس میکشم نهایت کاریِ که میتونم بکنم من و با کسی مقایسه نکنین و ازم توقع بیشتر نداشته باشین

As long as Im alive
You will always someone who is proud of you and someone who is there for you no matter what

هیچ‌چیز همیشگی نیست ؛ ولی دوست‌داشتم تو باشی.