Last updated 1 month, 2 weeks ago
ولی اگر اینطور فکر کنیم که این مسئله، دستگاه و ابزاری نیاز ندارد، ضریب هوشی ما هم فرق ندارد، اگر ضریب هوشی ما بیشتر نباشد، کمتر نیست. شیارهای مغز ما هم فرقی ندارد که شیارهای مغز آنها از ما بیشتر باشد، کافی است خودمان را باور کنیم. تکرار میکنم، کافی است خودمان را باور کنیم.
در مورد املای زبان فارسی توضیح دهید، در جایی فرمودهاید خط فارسی باید تغییر کند.
نه من چنین چیزی نگفتم، سوءتفاهم و سوء برداشت شده بود. در آن گفتوگو گفتم که ما در حال حاضر فارسی را به سه خط مینویسیم؛ یکی به خط سیریلیک -در ناحیه تاجیستان- مینویسیم، یکی به خط عربی خودمان در ایران مینویسیم و یکی هم خطی که تابلوهای راهنمایی و رانندگی و سردر مغازهها و اسمسها و... –به خط رومیایی- مینویسیم. در آن مصاحبه (گفتوگو) منظور من همین خط رومیایی بود که به آن پینگلیش میگویند. آن خط رومایی چیز مزخرفی است و نیاز به تصحیح دارد. مردم متوجه چیز دیگری شدند و فکر کردند که منظور من خط عربی است. این خط دارد کار خودش را میکند. کدام زبانشناس میگوید خط را عوض کنیم!؟ حالا خط را عوض کنیم چه فرقی میکند؟ آن خط رومیایی را باید درست کرد.
آن گفتوگو باعث حرف و حدیث و واکنشهای مختلفی شده بود.
بله میدانم. این را بگویم که جلد ششم از نوشتههای پراکنده من شامل تمام سخنرانیها و اظهارنظرها و نوشتههای من در مورد خط است که در اختیار علاقهمندان قرار خواهد گرفت، در آنجا بیشتر با نظر من در مورد خط و املای فارسی آشنا خواهند شد.
اگر بخواهید پنج شخصیت مهم معاصر را در زمینه ادب و فرهنگ نام ببرید.
در مورد ادبیات فارسی اگر بخواهم بزرگانی را بگویم که الان بین ما نیستند، شادروانان: ذبیحالله صفا، پرویز ناتل خانلری، ملکالشعرای بهار، عبدالعظیمخان قریب و رشید یاسمی.
اگر بخواهم از زندهها بگویم: شفیعیکدکنی، سیروس شمیسا، سعید حمیدیان، تقی پورنامداریان. نفر پنجم را بعید میدانم بتوانم پیدا کنم.
آیا از زندگی که کردهاید راضی هستید؟
من همیشه از زندگیام راضی بوده و هستم. یعنی من سه مرتبه در طول تاریخ از خودم سوال کردم، «خوب که چی؟» و فکر میکنم همه (هرکسی) سه بار در زندگی –یعنی در سنین: 1- بیست سالگی، 2- چهل سالگی و 3- شصت سالگی- این سوال را از خودش بپرسد «خوب که چی؟» من هر دفعه که از خودم سوال کردم، راضی بودم. جواب «خوب که چیهای» من همیشه راضیکننده بود.
-در این مرحله از زندگی چه آرزویی دارید؟
+آرزویم فقط مردن هست، هیچ آرزوی دیگری ندارم.
-با همه دلبستگی به زندگی، آیا به مرگ هم میاندیشید؟
+حتما همین طور است من بیشتر به مرگ میاندیشم تا زندگی! تا زمانی که آدم سرپا باشد، قشنگ با هویت خوب خود بمیرد حسن بزرگی است. از مردن که نمیشود گریخت. اگر آدم خوب زندگی میکند، باید خوب هم بمیرد. قدیمها دعا میکردند: «الهی پیر بشوی»، من میگویم این چه دعایی است؟ آدم مثلا برسد به سنی که سکته مغزی بزند، دیگر از روی صندلی هم نمیتوانند او را تکان بدهند. این چه زندگی است؟ آدم وقتی سر پا است، در پارک روی یک صندلی بنشیند بمیرد و دنبال کار و زندگی خودش برود.
-مهمترین حادثهای که ذهن شما را درگیر کرده است و پاسخی برای آن نداشتهاید چه بوده است.
+پرسشی که دائما ذهن من را درگیر میکند این است که چرا ما ایرانیها حافظه تاریخی نداریم.
-آیا تا بهحال تصمیم به جلای وطن گرفتهاید؟
+من از آن طرف (فرنگ) در رفتهام به این ور آمدهام. از این روی این سوال را نمیتوانید از من بپرسید.
-موهبتی که دلتان از طبیعت میخواست.
+مو، مو چیز خوبی است که من ندارم. (باخنده)
-شاعران محبوبتان کداماند؟
+در درجه اول برای من فردوسی، بعدی حافظ بعد درست در کنارش نظامی بعد مولانا، بعد سعدی.
-اگر به جایی تبعید شوید که مجبور باشید فقط یک کتاب با خودتان بردارید، چه کتابی را انتخاب میکنید؟
+شاهنامه فردوسی.
-بزرگترین سعادت برای انسان چیست؟
+اینکه وقتی کسی آدم را میبیند، رویش را برنگرداند طرف دیگر و رد بشود و بگوید دوباره این را دیدم! این بهترین سعادت است.
-مردان و زنانی که در داستانها میپسندید؟
+گرد آفرید را میپسندم. هیچ وقت به این فکر نکرده بودم کسی از من بپرسد کدام مرد را میپسندی (باخنده) زال را میپسندم.
-شخصیت محبوب شما در تاریخ کیست؟
+شاه اسماعیل، چون فامیل خودم است.
-مشغلهای که دوست دارید.
+معلمی.
-دلتان میخواهد جای چه کسی بودید؟
+انیشتین.
در دوره باستان مجموعه متنهایی داریم که به صورت کتیبه با خط میخی نوشته شده است. این متنها بیشتر فرمان و اطلاعات حکومتی هستند که فایده و کارایی برای ادبیات فارسی ندارند. متنهای دیگری از دوره باستان بهصورت سینه به سینه منتقل شده است که مجموعه وسیعی از این متنها در دوره میانه و به ویژه دوره ساسانیان به ثبت رسیده است. ما برای اینکه در مورد ادبیات فارسی امروز خودمان بخواهیم پژوهش و تحقیق کنیم مجموعه روایتهایی که نشان از سابقه تاریخی ما دارد را از میان این متنها میتوانیم به دست بیاوریم. بنابراین من وقتی روایتی را میخوانم و متوجه میشوم نقشی که روی تخت جمشید به صورت شیری است که پریده است گردن گاو را گرفته است، به این نکته پی میبرم که در میان ایرانیان، شیر نماد خرد بود. چون شیر عاقلترین حیوانات و پادشاه جنگل بود و چون پادشاه بود، خردمندانه تمام جنگل را اداره میکرد و هیچ حیوانی ضرری از دیگری نمیدید، چرا؟ چون شیر بالا سر بود. در مقابل این شیر گاو قرار دارد که نماد بیخردی است. از این روی این نقشی که ما میبینیم شیر بر گردن گاو است، یعنی در این مملکت خرد بر بیخردی پیروز است. حالا به آن طرف رود سند که میرویم، میبینیم این فرهنگ در آنجا معکوس است. در روایتهای آنها، شیر حیوانی زورگو، قلدر و بیخرد و گاو منبع برکت است. چرا؟ چون که گاو کار میکند، شیر میدهد، گوشت آن را میخورند و... بنابراین مجسمهای که آن طرف میسازند، گاوی است که با شاخ شیر را هوا کرده است. این دو را در نظر بگیرید، حالا به سراغ ادبیات فارسی بیایید. مثلا وقتی داستان شیر و خرگوش را از کلیله و دمنه یا مثنوی معنوی میخوانیم، آن شیر احمقی که فریب خرگوش را میخورد، متعلق به سرزمین هند است. شیر ایرانی اصلا چنین کاری نمیکند، چرا؟ چون که مظهر خرد است. بنابراین وقتی چنین روایتهایی را نگاه میکنیم باید دنبال کرد که این سازهها از کجا آغاز شده است. در بسیاری موارد ما به منبع آنها دسترسی پیدا نمیکنیم، ولی در بسیاری از موارد همین ابزارها را میتوانیم از متون کهن استخراج کنیم و امروزه به کار ببریم. برای نمونه من میگویم پرویز خیلی مارمولک است. چرا از مارمولک استفاده میکنیم؟ از مارمولک چه روایتی داریم؟ روایت این است که مارمولک، ریز، موذی و آب زیرکاه و... است. ولی اگر بگویم این پرویز مثل خرس غذا میخورد، اصلا به معنی اینکه آب زیرکاه غذا میخورد نیست، بلکه منظور زیاد غذا خوردن و احیانا کثیف غذا خوردن است. چون روایتی که از خرس داریم، پرخوری، طمعکاری، کثیف غذا خوردن و... است. این روایتها از کجا میآیند؟ چرا و چگونه چنین روایتهایی را ساختهاند؟ و این روایتها چگونه است که به کار میآید؟ راز این روایتها در چیست؟ سیمرغ و هدهد چگونه و چرا در منطقالطیر بهکار رفته است؟ هر کدام از مرغان ویژگیهای خاص خود را دارند، عطار این ویژگیها را از کجا آورده است و بهکار میبرد؟ یا در شاهنامه سلاحهای مختلفی در اختیار قهرمانها است. شمشیر چه فرقی با گرز دارد؟ چرا وقتی گرز برمیدارد، یعنی طرف دشمن ضعیفی است، اما وقتی شمشیر به دست میگیرد یعنی حریف آدم بزرگی است؟ خنجر چه زمانی مورد استفاده قرار میگیرد؟ وقت نامردی، یعنی وقتی کسی میخواهد یواشکی طرف را بکشد و از پای دربیاورد. رستم سهراب را با خنجر میکشد، با گرز نمیتواند بکشد، چرا؟ چون سهراب گندهتر از این حرفها است و با شمشیر هم نمیتوان او را کشت، چون رستم با سهراب جنگیده است و متوجه شده است که از پس شمشیر او برنمیآید. بنابراین رستم سهراب را با خنجر میکشد. این روایتها از کجا میآید؟ ادبیات را باید از طریق این مجموعه مطالعات بشناسیم. ما این مطالب را رها کردهایم، رفتیم سراغ لغت معنی کردن. سراغ اینکه مثلا لب را معنی کنیم! لب: دو تا عضو گوشتی است بر روی زبان!! چرا ما مدام لغت معنی میکنیم؟ و بعضا لغات بسیار واضح و ساده را معنی میکنیم؟! چرا؟ که چه بشود؟ ببینید ما هزار سال است به این زبان فارسی ادبیات تولید میکنیم، ادبیاتی هم که تولید کردیم دنیا از آن استفاده میکند. من نمیدانم اگر نظامی داستان لیلی و مجنون را نمیساخت آیا شکسپیر میتوانست رومئو و ژولیت را پدید بیاورد؟ پس ادبیات ما توانسته صادرات داشته باشد، کم هم صادرات نداشته است، ولی خودمان روی این کار نمیکنیم، منتظر هستیم خارجیها این کا را انجام دهند.
زبانشناسی ما چه چیز یا چیزهایی از دیگر کشورها کم دارد؟
هیچ کمبودی ندارد. رشتههای علوم انسانی که نیازی به ابزارهای فنی ندارد، هیچ وقت هیچ چیزی کم ندارد. فقط مسئله به خودباوری ما است، این که ما خودمان را چقدر باور داریم. یعنی اگر قرار باشد در حوزه علوم انسانی بهخصوص زبانشناسی، منتظر باشیم که یک شخص خارجی حرفی بزند بعد شما بخواهید معادل فارسی آن را پیدا کنید به هیچ جایی نمیرسید و هیچ پیشرفتی نخواهید کرد.
یعنی مثلا یک اصطلاح را یکی استفاده کرده است و معلوم نیست که برای چه و چرا مجددا مورد استفاده قرار میگیرد! مثلا در بحث قافیه چرا صحبت از جناس و مضارع و... میشود؟!
زبان فارسی با چه مخاطراتی روبهرو است؟ عدهای بر این باورند که زبان فارسی دچار انحطاط شده است، نظر شما چیست؟
اولا تا زمانی که من و شما فارسی صحبت میکنیم زبان فارسی هیچ درد و مرضی نمیگیرد. وقتی زبان، سخنگویی نداشته باشد از بین میرود. زمانی که زبان سخنگویی نداشته باشد و آن زبان از بین رفت، دیگر کسی نگران از بین رفتن و مردن آن زبان نیست. مگر لاتین از بین نرفت؟ حالا کی از بین رفت، وقتی که همه آنهایی که لاتین صحبت میکردند یا مردند و یا به زبانهای فرانسه، ایتالیایی و اسپانیایی روی آوردند و سخن گفتند. بنابراین وقتی که لاتین از بین رفت، هیچکسی نگران آن زبان نبود. مگر سانسکریت و یونان باستان از بین نرفتند؟ ولی اگر شما بگویید ما در دنیا هشتاد میلیون سخنگوی فارسی زبان داریم، ولی با وجود این شرایط زبان فارسی دارد از بین میرود من قبول نمیکنم و نمیپذیرم. چرا که زبان فارسی یکی از زبانهای بسیار زنده، مثل دیگر زبانهای کاملا زنده دنیاست. واژههای قرضی که وارد زبان فارسی میشود هیچ کدامشان کوچکترین تلنگری به زبان فارسی نمیزنند. اینکه بعضی میگویند واژههای قرضی باعث انحطاط زبان فارسی میشود سخن درستی نیست و من این سخن را قبول ندارم. مگر فارسی کم واژه به زبانهای دیگر قرض داده است؟ الان هشتاد درصد زبان اردو که در پاکستان و هندوستان صحبت میشود فارسی است. مگر کم واژه فارسی در عربی و ترکی و... هست؟ مگر این زبانها از بین رفتهاند؟ اگر پنجاه هزار لغت از زبانهای دیگر وارد فارسی بشود، در مجموعه واژگان فارسی گم میشود.
فرمودهاید نظر چامسکی یک نظریه قابل اجرا در زبان فارسی نیست، در این مورد توضیح میدهید؟
بله معتقدم در زبان فارسی قابل اجرا نیست. چامسکی –خدا خیرشان دهد- کتاب دستوری نوشت که برای زبان انگلیسی خیلی خوب است، ولی بهعنوان یک نظریه جامع که بتوان هم در زبان فارسی و هم در ترکی و عربی و... کاربرد داشته باشد و مورد استفاده قرار بگیرد، نیست و چنین چیزی وجود خارجی ندارد. ما بسیاری زبانشناس و غیر زبانشناس داریم که در مورد همین نظریهای که چامسکی برای زبان انگلیسی نوشته است، کلی جستوجو میکنند و میگردند چهار تا نمونه -آن هم نمونههایی که هیچ ایرانی پیدا نمیکنید که حتی یکبار چنین جملهای را به کار ببرد- را پیدا میکنند و نظریه چامسکی را درباره فلان مساله مطرح میکنند!! چنین چیزی ممکن نیست، این نظریه مختص زبان انگلیسی است. حتی -بین خودمان بماند- برای خود انگلیسی هم خوب جواب نمیدهد و کارساز نیست وای به حال اینکه بخواهد در زبان فارسی مطرح شود. اعتقاد من این است و من به اینها میگویم «نظریه آبرو ریز». یک سری زبانهایی داریم که نمونه بارز آن همین زبان فارسی است، آن قدر این زبان انعطاف دارد که میتوانید هر تغییر دلخواهی را در جمله ایجاد کنید. هر نظریهای که در هر زبانی مطرح میکنند، من در عرض دو دقیقه به کمک نمونههایی میتوانم ثابت کنم این نظریه در فارسی کارایی ندارد. نظریه فارسی باید بومی فارسی باشد. یعنی با هیات کاربردی زبان فارسی عمل کند و گرنه بیفایده است و کارایی ندارد.
پس شما مخالف نظریههای ادبی در زبان فارسی هستید؟
آن نظریههایی که در اروپا مطرح میشود که مثلا نمایشنامه شکسپیر را میتوان براساس آنها بررسی کرد، برای ادبیات فارسی کارساز نیست. چون ما در آن واحد با خالقها و مجموعه آفرینندههای متنی سر و کار داریم که کارشان را چندگونه میآفرینند. مثلا مثنوی مولانا با یک ژانری نوشته میشود و دیوان کبیر اصلا یک گونه دیگر است در این حال فیهمافیه هم دارد، این کدام مولانا است؟ آیا سعدی ما سعدی است که در گلستان است یا سعدی بوستان است؟ این کدام سعدی است؟! ما در مورد مجموعه وسیعی از خالقان متن در اروپا با این مشکل مواجه نیستیم. همه نمایشنامههای شکسپیر در یک هیئت و ساحت است. اگر ما ابزار دقیق برای ادبیات فارسی نداشته باشیم و بخواهیم از حرفهای اروپاییها از قبیل بارت و دریدا و... مطالعه کنیم همین اوضاعی میشود که میبینید و شاهد هستید! که گزارش آبکی میشود، حالا چرا؟ آن کسانی که قادر به خواندن متون ادب فارسی از قبیل مثنوی و دیوان کبیر یا تاریخ بیهقی و... هستند، اصلا نمیدانند بارت و دریدا و امثالهم چه میگویند و آن کسی هم که بارت و دریدا و... را میخواند قادر به خواندن متون ادب فارسی نیست. باید مجموعهای از کسانی پیدا کنیم - حکایت همان قورباغه که پیشتر عرض کردم- قادر به خواندن ادبیات و آثار هر دو طرف (ادبیات فارسی و خارج) باشند و بتوانند آثار هر دو را بررسی و مطالعه کنند.
Last updated 1 month, 2 weeks ago