Pourya's Channel

Description
Contact:
@pourya_jamei
Instagram:
Instagram.com/pourya__jamei
Advertising
We recommend to visit

꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God

تبلیغات👇 :

https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA

Last updated 3 days, 22 hours ago

☑️ Collection of MTProto Proxies


? تبليغات بنرى
@Pink_Bad

? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad


پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران

Last updated 4 months, 3 weeks ago

Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com

Last updated 2 months, 2 weeks ago

2 days, 21 hours ago

من خدا را تکذیب و وجودش را کتمان می‌کردم (یا نهایتن به عنوان طبیعتِ فاقد شعور می‌پذیرفتمش). به چندین دلیل.

یکی اینکه هر چه رنج و بدبختی می‌کشیدیم از دست جانماز‌آب‌کش‌ها و مدعیان دینِ بی‌وجدانی بود که زندگی را به ما زهرمار کردند (که دشمنان مستقیم دین همین اشخاصی هستند که به حق مالکیت خصوصی یا همان آزادیِ دیگران تجاوز‌ می‌کنند. کارکردِ دین اساسن برای حفظ مالکیت خصوصیِ اشخاص است).

یکی دیگر هم اینکه بحث خدا و دین و ایمان‌ را دون شان خودم می‌دانستم. منم منم می‌کردم. چندین سال به مطالعه‌ی فلسفه و دیگر حوزه‌ها (که بعدها فهمیدم بدون فهم اصولِ منطقِ ریاضیاتی، چقدر مطالعاتم سطحی بود؛ مخصوصن فهمِ اصول موضوعه) پرداخته بودم و فکر می‌کردم خدا و دین و ایمان صرفن ساخته‌ی آدم‌هاست و تنها هدفش هم به بند کشیدنِ و بهره‌کشی از عوام. خدا برای عوام بود و اندیشیدن بهش در شان من و بقیه‌ی اصطلاحن روشنفکرها نبود.

گذشت. زمین خوردم. زمین نخوردم، بلکه در باتلاق پرت شدم. هرچقدر هم زور می‌زدم پایین‌تر می‌رفتم. راه گریزی نبود. هیچکس و هیچ‌چیز نتوانست نجات‌ام دهد.

باید زمین می‌خوردم و در باتلاق فرو می‌رفتم تا ایگوی خود-خدا-پندار-ام (فرعونیت‌ام) هزار تکه می‌شد و چشمان‌ام به خدا گشوده می‌شد.

او بود که تکه‌های مرا جمع کرد و از نو ساخت و سرپایم کرد. او بود که با اندیشه‌ی توحید و یگانگی‌اش، و خبرِ شیرین بازگشت به او (معاد) در جان‌ام دمید.

اتفاقن اندیشیدن به توحیدِ و یگانگیِ او بود که به من فهماند هیچکس و هیچ‌چیز اربابِ من نیست و من بنده‌ی هیچکس و هیچ‌چیز نیستم و در نتیجه از هیچ‌کس و هیچ‌چیز نترسم.

اندیشیدن به بازگشت به او (معاد) بود که آن‌چنان نیرویی به من بخشید که بر اضطرابِ مرگ غلبه کنم و این‌چنین، صبح با نشاط از بستر برخیزم و لحظات زندگی‌ام را با لذت بگذرانم و این‌چنین، ابدیت را به درون لحظه بکشانم.

اوست که علت نخستین است. اوست که علتی بیرون از خود ندارد. چیزی بیرون از او نیست؛ در نتیجه پایدار و پاینده است و تزلزلی در او راه ندارد. اوست که بزرگتر از هر کس و هر چیز و هر مشکلی است. اوست که مرا (و همه‌‌ی انسان‌ها را) حفظ می‌کند و رشد می‌دهد و سپس به خود برمی‌گرداند.

می‌پرسند از کجا می‌دانی خدا هست؛ خدا قابل اثبات نیست. قابل رد هم نیست.

در نهایت، کسی که از تکذیب خدا ضرر می‌کند خدا نیست، بلکه انسان است. خدا اصلن علتی و چیزی بیرون از خود ندارد که بخواهد نیازمند باشد. او بی‌نیاز است. سرچشمه است. تمام گنج‌ها پیش اوست. اوست که انسان را، حتا وقتی تکذیبش می‌کند، حفظ می‌کند و رشد می‌دهد. انسان با چنگ زدن به ریسمان اوست که از باتلاقِ تاریکی و ناامیدی نجات می‌یابد.

پوریا جامعی

@pouryachannel

3 days, 19 hours ago

در عمقِ ظلمانیِ دریایی طوفانی، در شبی پوشیده از ابرهای باران‌زا دست و پا می‌زدم. دستم را بلند می‌کردم تا به چیزی چنگ بزنم و بیرون بیایم. تکه چوبی، پارچه‌ای، هر چیزی. به هر چه دست می‌یازیدم می‌شکست و پاره می‌شد و از بین می‌رفت. گریزی نبود. می‌خواستم رها شوم.

ناگهان نوری بر من تابید. ریسمانی را دیدم. به آن چنگ زدم. ابرها کنار رفت. دریا آرام گرفت. بالا کشیده شدم. رها شدم. چه کسی نجات‌ام داد؟ آن‌که ریسمانش پاره‌شدنی نیست: خدا.

تنها ریسمانی که پاره نمی‌شود، ریسمانِ خداست. خدا علتی بیرون از خودش ندارد و از کسی یا چیزی متولد نشده است. همه‌چیز از اوست. در نتیجه، پایدار و پاینده است و تغییر و تزلزلی در او راه ندارد. به همین دلیل است که من فکر می‌کنم فقط به خدا می‌توان توسل جست و به ریسمان او چنگ زد؛ چرا که هر چیز دیگری باطل (از بین رفتنی) است. همچون ابراهیم می‌گویم: «افول‌کنندگان را دوست ندارم».

اوست که از هر کسی و هر چیزی و هر مشکلی بالاتر و بزرگتر است. هیچکس و هیچ‌چیز را هم‌ردیف او نمی‌شناسم و نمی‌بینم. در نتیجه، بندگیِ هیچکس و هیچ‌چیزی را نیز نمی‌کنم.

اوست که مرا به وجود آورده و از لحظه‌ای که نطفه‌ام گذاشته شده، بدون لحظه‌ای غفلت، حفظ‌ام کرده و رشد-ام داده است؛ حتا وقتی من از او غافل بودم و تکذیبش می‌کردم. مرگ هم چیزی جز بازگشت به او نیست. جایی بیرون از او نیست که بخواهیم به آن‌جا برویم.

منطقی‌‌ست که به او، که افول نمی‌کند و متزلزل نمی‌شود و از بین نمی‌رود و پایدار است و از همه‌چیز بالاتر است و حفظ‌‌ام می‌کند و رشد-ام می‌دهد و رهایم نمی‌کند و به خود برمی‌گرداند و اندیشه‌اش به من قدرتی تزلزل‌ناپذیر می‌بخشد که جلوی کسی و چیزی سر خم نکنم و بندگی نکنم متوسل شوم.

پوریا جامعی

@pouryachannel

6 days, 22 hours ago

بدینی جان‌ام را می‌افشرد و عصاره‌ی زندگی را می‌مکید؛ وه که چه شرِ ساده و همه‌گیری‌ست.

نمی‌توانستم از رختخواب برخیزم و سر کار بروم. نمی‌توانستم با خیال راحت یک پیتزا برای خودم بخرم. نمی‌توانستم حتا ورزش کنم. مدام به خودم می‌گفتم که حتمن فردا فلان مشکل پیش می‌آید و باید هر چه پول دارم خرج آن کنم. نتیجه این شد که از نظر جسمی و ذهنی و روحی فلج و زمین‌گیر شده بودم.

می‌دانستم که یک‌جای کار می‌لنگد، ولی بدبینی به شدت اعتیاد آور است. بدبینی نقابِ واقع‌بینی بر چهره می‌زند و خودش را موجه جلوه می‌دهد، اما چنین نیست. بدبینی کاملن از جنس ایمان است؛ ایمان به ترس و تاریکی. ایمان به شر.

سپس چشمان‌ام گشوده شد. به یاد آوردم که از لحظه‌ای که نطفه بوده‌ام حفظ شده و رشد داده شده‌ام؛ همچون درختی که از یک دانه به درختی صنوبر تبدیل می‌شود. خدا چشمان‌ام را بر جمال و بزرگیِ خودش گشود.

از ایمان به شر و تاریکی گذر کردم و به خدا ایمان پیدا کردم. چگونه؟ با باور به «توحید» و «معاد».

چرا به توحید و معاد ایمان پیدا کردم؟
با طی کردن سیر استدلالیِ علت‌ها.

اگر سیر استدلالیِ هستی را دنبال کنیم، به یکی از این دو جواب می‌رسیم:
۱. یا علتِ نخستینی هست که علتی بیرون از خودش ندارد و همه‌چیز از او به وجود آمده است.
۲. یا هیچ علت نخستینی نیست و همه چیز تصادفی و از هیچ به وجود آمده است.

اما اگر سیر استدلالی را منطقی و به درستی دنبال کنیم، متوجه می‌شویم که «چیزی» نمی‌تواند از «هیچی» به وجود بیاید. پس جواب دوم عملن رد می‌شود؛ و تنها پاسخ منطقی و مستدل، وجودی‌ست که علتی بیرون از خودش ندارد و علت نخستین است، و همه‌چیز از اوست و به او بازمی‌گردد، چرا که جایی و چیزی بیرون از او‌ نیست.

عطار بیت خواندنی‌ای در این باره دارد و می‌نویسد:
«ای خدای بی‌نهایت جز تو کیست
هم توئی بی‌حد و غایت جز تو کیست»
و این همان اشاره‌ی مستقیم به «هیچ معبودی جز خدا نیست» یا اصلِ توحید است. یعنی اصلن وجودی جز خدا نیست. هر چه هست، موجود و تجلیِ خدا، آن وجودِ یگانه است.

دوستان آتئیست به من می‌گویند که ایمان به خدا و توحید و معاد از جنس فانتزی‌های کودکی و برای گریز از اضطراب مرگ و تاریکی و بی‌معنایی و امثالهم است. این حرف را رد می‌کنم، چرا که من بر اساس منطق جهان به وجود خدا پی بردم. اگر بخواهیم بحث را با مثال‌های این‌چنینی پیش ببریم، من هم به آن‌ها می‌گویم که ایمانِ شما به تاریکی به دلیل گریز فانتزیِ کودکیِ گریز از مسئولیت‌پذیری در زندگی‌ست، و به طور کلی، از «نور» می‌هراسید و مضطرب می‌شوید و می‌گریزید. ولی چنین استدلال‌هایی را موجه نمی‌دانم. فقط می‌خواهم ضعفِ چنین استدلال‌هایی را نشان دهم؛ آتئیست هم ایمان دارد. هر کسی که اصول موضوعه‌ای که قابل اثبات یا رد نیستند را (مثل باور به نابودی و تمام شدن زندگی پس از مرگ) بپذیرد، یعنی به آن اصول موضوعه «ایمان» و «باور» دارد. منتهی من به معاد و بازگشت به خدا ایمان دارم، و یک دوست آتئیست به تاریکی و نابود و تمام شدن زندگی ایمان و باور دارد.

بگذریم. این‌چنین توانستم بر شرِ بدبینی غلبه کنم؛ با فهمِ این‌که خدایی که هر‌ لحظه مرا حفظ کرده و رشد داده، همواره همراهم بوده و خواهد بود، و مرگ هم بازگشت به اوست. چون جایی بیرون از او نیست که بخواهم به آن‌جا بروم. فقط به او می‌توانم بازگردانده شوم.

همین مسئله، بارِ سنگینِ بدبینی را از دوش‌ام برداشت.  تا امروز هر آن‌چه رخ داده (خوب و بد) منجر‌ به‌ حفظ و رشد-ام شده است. نیازی به زور زدن و کنترل کردنِ مسیر و زندگی نیست. اوست که مرا حفظ می‌کند و رشد می‌دهد و پیش می‌برد و سپس به خود برمی‌گرداند. اگر دانشی و آگاهی‌ای وجود دارد، همه از اوست. سرچشمه اوست. پس من با آسایشِ روحی به تلاش و کوشش، و به فعالیت‌هایی که می‌توانم و دوست‌ دارم می‌پردازم. مثل همین نوشتن.

پوریا جامعی

@pouryachannel

3 months ago

خودم را سرکوب می‌کردم.‌ زندگی‌ کردن‌ام را سرکوب می‌کردم. نیروی جنسی‌ام‌ را سرکوب می‌کردم. تفریح کردن و لذت بردن را بر خودم حرام می‌کردم، چه کوچک چه بزرگ. حتا کار کردن‌ام را هم سرکوب می‌کردم. چرا؟ چون «می‌ترسیدم». می‌ترسیدم که نکند «مصرف‌گرا» شوم. نکند شکست بخورم.‌ نکند رنج ببینم. نکند عقب بمانم.

چنین زیستی یک لوپِ جهنمی‌ست. لعنت بر زیستی که بخواهی هر قدم‌ات را بپایی که یک‌وقت اشتباه برنداری و صدمه نبینی. باید از این وضعیت خودم را خلاص می‌کردم. می‌دانستم یک جای کار می‌لنگد.

گذشت تا با اصول موضوعه (آکسیوم‌ها) و قضایای ناتمامیت گودل آشنا شدم. اصول موضوعه گزاره‌های اثبات‌ناپذیری هستند که به عنوان پیش‌فرضی بدیهی می‌پذیریم و بر اساس آن‌ها استدلال و نتیجه‌گیری می‌کنیم. مثلن «پوچی جهان» یک اصل موضوعه‌ست، همانطور که «معنادار بودن جهان». شما می‌توانید بین این دو انتخاب کنید. مختار هستید. انسان‌ها رفتار و بینش خود در زندگی را بر اساس اصل موضوعه‌ای که خودآگاه یا ناخودآگاه پذیرفته‌اند پِی‌ریزی می‌کنند. نتیجه‌ی این بینش‌شان هم در سرنوشت‌شان هویدا می‌شود.

درکِ چیستی و کارکردِ اصول موضوعه، جرقه‌ای اساسی در فهم من از زندگی بود. ناگهان دریافتم که من می‌توانم اصول موضوعه‌ای برای خویشتن برگزینم (و اصول موضوعه‌ی ناسازگار با طبیعتم را حذف کنم) که جسورم سازند؛ که کمک کنند بر «ترس» از زیستن و گام برداشتن غلبه کنم و باکیفیت‌تر و غنی‌تر زندگی کنم.

و آن اصول موضوعه‌ی مدنظرم برای جسارت یافتن برای زندگی را یافتم:
یگانگیِ «وجود» (یا همان خدا)
بازگشت به وجود پس از مرگ (پایان نبودنِ مرگ)

هیچکس خدا نیست. من هم بنده‌ی غیرخدا نیستم. پس از هیچکس و هیچ چیز نخواهم ترسید.
مرگ هم پایان نیست، بلکه بازگشت به خداست. پس بر ترس از مرگ و پایان همه‌چیز و پوچ‌ و تهی‌بودن زندگی، که ریشه‌ی تمام ترس‌ها و اضطراب‌های وجودی‌ و اگزیستانسیال هستند غلبه می‌کنم.

با وجود تمام این‌ها، دیگر سرکوبِ خودم بی‌معنی‌ست. گردن‌ام را می‌افرازم و زندگی می‌کنم، چرا که هیچکس و هیچ چیز خدا نیست که بخواهم ازش بترسم. مرگ‌ هم آسیبی به من نمی‌رساند. تنها باید هشیار باشم که به حق مالکیت خصوصی آدم‌ها بر بدن و اموال و املاک‌شان تجاوز نکنم؛ چرا که آزادی انسان‌ها مقدس است.

در نتیجه، حالا هم زیاد تولید می‌کنم هم زیاد مصرف می‌کنم. هم زیاد می‌خوانم هم زیاد می‌نویسم. هم زیاد پولسازی می‌کنم هم زیاد خرج می‌کنم. هم زیاد ورزش می‌کنم هم مهمانی و پارتی‌ام را می‌روم.
کافی‌ست نگاهی به طبیعت بیندازیم تا ببینیم چطور آنتروپیِ جهان در حال افزایش است.

پس چرا خودمان را سرکوب کنیم؟ چرا قدر مطلقِ زندگی‌و فعالیت‌هایمان را افزایش ندهیم؟ چرا ده بار لذت نبریم و ده بار رنج نکشیم، به جای یک بار لذت بردن و هیچ بار رنج کشیدن؟ چرا ده بار اشتباه نکنیم و زمین نخوریم و ده بار بلند نشویم؟ با نگاه به طبیعت، طبیعتِ خودمان را هم بهتر می‌فهمیم. چرا من به جای اینکه بیشتر لذت ببرم و رنج بکشم و بر رنج‌ها غلبه کنم، بنشینم یک گوشه و کمتر رنج ببرم و کمتر لذت ببرم؟

من از اساس با فلسفه‌ی رنج‌گریزیِ شوپنهاوری مخالفم. آدمیزادی که از رنج‌ها می‌گریزد و کناره‌گیری می‌کند، خردمند و باهوش نیست؛ بلکه از زندگی و رنج کشیدن می‌ترسد. همانطور که من روزگاری چنین بودم. هرچند که باز هم اختیار با خود اوست. آزاد است که از رنج‌هایش بگریزد. اما با تغییر اصول موضوعه‌اش، می‌تواند بینشی بیابد که زندگی‌اش را پرثمر و غنی و جسورانه سازد.

✍️ پوریا جامعی

@pouryachannel

3 months, 2 weeks ago

من آزاد نبودم؛ من بنده‌ی حرف و نظر دیگران بودم.

ایستادن، گردن افراشتن و خویشتن را بیان کردن، انسانی جسور می‌طلبد؛ انسانی می‌طلبد که نهراسد و بنده‌ی حرف و نظر دیگران نشود، که نترسد اگر کاری را شروع کرد و میانه‌ی راه شکستی برایش پیش آمد، حالا فلانی چه می‌گوید؟ من این جسارت را می‌ستودم اما جسور نبودم.

به سیستمِ فکری، به بینشی نیاز داشتم که قدرتمند و جسورم سازد؛ بینشی که با عقل سلیم بخواند و توهم نباشد، و در عین حال، پاسخگوی نیاز من، که رها شدن از بندگیِ حرف و نظر دیگران بود باشد.

از فلسفه‌ی رواقی آمدم تا اگزیستانسیالیسم. از تائوییسم رفتم تا عرفانِ شرق. هیچکدام پاسخگوی مشکل من نبودند.

تا رسیدم به ریاضیات و قضایای ناتمامیت گودل. قضیه‌ی ناتمامیت گودل اثبات می‌کند که هیچ سیستمِ پایدار و کانسیستنتی نمی‌تواند کامل باشد، چرا که همواره اصول‌ موضوعه(آکسیوم‌ها)یی در این سیستم وجود دارند که در خود این سیستم قابل اثبات یا قابل رد نیستند.

در پستِ «چگونه تفکر اصولیِ منطقی - ریاضیاتی باعث شد به وجود ایمانی راسخ بیاورم؟» توضیح دادم که تفکر اصولیِ منطقی ریاضیاتی، با انتخاب و پذیرفتنِ اصولِ موضوعه (آکسیوم‌ها) آغاز می‌شود؛ اصول موضوعه حقایقی هستند که قابل اثبات و یا قابل رد نیستند، بلکه بدیهی بودن آن‌ها را فرض‌ می‌گیریم.

اصل ناتمامیت گودل اثبات می‌کند که هر گزاره‌ی صحیح و قابل اثباتی، خود بر اصول موضوعه‌ای بنا شده است که قابل اثبات یا قابل رد نیستد. به عنوان مثال من که دارم این متن را برای شما می‌نویسم، نمی‌توانم وجود خودم را اثبات یا رد کنم. بلکه فقط «من وجود دارم» را پذیرفته‌ام (یا نپذیرفته‌ام). شما هم همینطور.

پیچیده‌اش نمی‌کنم. من آمدم و مفهومِ «وجود» (یا همان خدا) را به عنوان یک اصل موضوعه در نظر گرفتم.

حالا «وجود» چیست؟

وجود، یک چیز یا یک موجود (A Being) نیست. «وجود» اساس و بنیان همه‌چیز (Being-itself) است. سرچشمه‌ست. علتِ خودش است و علتی بیرون از خودش ندارد. علتِ همه‌چیز‌ است و همه‌چیز‌ از او و در اوست. برای تصویری روشن‌تر، نوری را تصور کن که موجودات آن پیدا و ظاهر و پدیدار شده باشند. نیروی «وجود» هست که دانه را از دل خاک رشد میدهد و نخلی ستبر می‌سازد.

نمیتوانم به صورت ایجابی توضیح بدهم که وجود چیست؛ در بهترین حالت، به صورت سلبی می‌توانم بگویم که وجود چه «نیست»؛ که بالاتر گفتم وجود، یک موجود نیست. بلکه بیشتر به عنوان پایه و اساس و سرچشمه‌ی همه‌چیز می‌شود در نظرش گرفت.

وقتی این تعریف از «وجود» (خدا) را در نظر گرفتم، به راحتی از زیر یوغ بندگیِ نظراتِ دیگران آزاد و رها شدم. چگونه؟ با یک‌ جمله:
«آن شخص خدا نیست. من هم بنده‌ی غیر خدا نیستم.».

همین یک جمله، که بر اساس فرمال سیستمِ منطقی‌ای که نوشتم (با در نظر گرفتن وجود یا همان خدا به عنوان یک اصل موضوعه)، آزادی و رهایی از بندگیِ دیگران را به من پیشکش کرد.

بر اساس این فرمال سیستمی که طراحی شد، من «به این نتیجه‌ی منطقی رسیده‌ام» و «با تمام قدرت می‌کوشم» که زیر بارِ بندگیِ هیچ انسان یا هیچ «چیزِ» دیگری‌ نروم.

جسارت و آزاده‌خواهیِ پهلوانان تاریخی و اساطیری، از فهم همین مسئله نشات می‌گرفته است.

پوریا جامعی

@pouryachannel

3 months, 2 weeks ago

دورانِ دانشگاه دزفول را به یاد آوردم؛ دورانی که با یک تصمیم اشتباه وارد رشته‌ای شدم که نه علاقه‌ای به آن داشتم و نه آینده‌ی خودم را در آن می‌دیدم.

اشتباه بزرگی کرده بودم که آن موقع نه راه پس می‌دیدم و نه راه پیش. تونلی بن‌بست بود. جانِ حرکت نداشتم. دو سال درجا زدم.

گذشت تا روزی که روی چمن‌های بیرون دانشگاه نشسته بودیم و امیرحسین بحث انصراف از دانشگاه را پیش کشید. نمی‌دانستم امکانش هست که انصراف بدهیم و دوباره کنکور بدهیم، بدون اینکه مجبور به سربازی رفتن شویم. همین یک جرقه کافی بود؛ صدالبته که مسیر انصراف و کنکور دوباره خودش هفت‌خانِ رستم بود. ولی همین یک جرقه کافی بود.

حالا هفت سال از آن موقع می‌گذرد. کنکور دادم و وارد دانشگاه تهران شدم. پنج سالِ شیرین در تهران گذراندم. درس خواندم. کار‌ کردم و حالا هم دو سال شد که در دبی مشغول به کار هستم. سال‌ها سریع می‌گذرند.

آن موقع به طور خودآگاه نمی‌دانستم، اما حالا می‌دانم چه چیزی مرا به جلو سوق داد و از آن تونل بن‌بست خارج کرد:
«ایمان» به «وجود».

«وجود» چیست؟

وجود، یک چیز یا یک موجود (A Being) نیست. «وجود» اساس و بنیان همه‌چیز (Being-itself) است. سرچشمه‌ست. علتِ خودش است و علتی بیرون از خودش ندارد. علتِ همه‌چیز‌ است و همه‌چیز‌ از او و در اوست. برای تصویری روشن‌تر، نوری را تصور کن که موجودات آن پیدا و ظاهر و پدیدار شده باشند. نیروی «وجود» هست که دانه را از دل خاک رشد میدهد و نخلی ستبر می‌سازد.

نمیتوانم به صورت ایجابی توضیح بدم که وجود چیست؛ در بهترین حالت، به صورت سلبی می‌توانم بگویم که وجود چه «نیست»؛ که بالاتر گفتم وجود، یک موجود نیست. بلکه بیشتر به عنوان پایه و اساس و سرچشمه‌ی همه‌چیز می‌شود در نظرش گرفت.

وجود، قابل اثبات و یا قابل رد نیست.‌ یک اصل موضوعه (آکسیوم) است. انسان می‌تواند آن را در سیستم فکری - زیستی‌اش قرار دهد و ببیند سیستم زندگی‌اش پایدار و کانسیستنت می‌شود یا خیر. من قرارش داده‌ام و پاسخ مطلوبم را گرفته‌ام.

نیروی وجود است که هر لحظه مرا حفظ می‌کند و رشد می‌دهد. از وقتی نطفه‌ی‌ من گذاشته شده مرا حفظ کرده و رشد داده تا امروز که این متن را می‌نویسم.

و «ایمان» چیست؟ ایمان را، که مهم‌ترین و پویاترین مفهوم برای به حرکت در آوردن انسان است‌ در دو بخش چنین تعریف می‌کنم:

  1. سپردنِ نتیجه‌ی کارها و زندگی به «وجود» (توکل)، چرا که اطمینان دارم و دیده‌ام که چگونه مرا حفظ می‌کند و رشد می‌دهد (نه فقط من، که همه چیز را)

  2. حرکت به سمت دستیابی به «غیرممکن»های من؛ چرا که شاید چیزی برای من غیرممکن باشد، اما برای وجود غیرممکن نیست؛ این همان حرکتی‌ست که کیرکگارد آن را «جهش ایمان» (Leap of Faith) می‌نامد.

ایمان به وجود بود که مرا به حرکت درآورد تا از دانشگاه انصراف دهم، تا دوباره کنکور دهم، تا ریسک بزرگی کنم و بدون شغلی از پیش آماده و سرمایه‌ی کلان به دبی بیایم.

من نمی‌دانم در آینده چه پیش خواهد آمد. هیچکس نمی‌داند؛ چرا که آینده برای هیچ موجودی از پیش تعیین شده (Determined) نیست. تنها می‌دانم که با توکل، به حرکت خواهم پرداخت.

مرگ نیز در نگاه من پایان نیست، بلکه بازگشت به اصل وجود است. پس چه باک از جسورانه زیستن؟

پوریا جامعی

@pouryachannel

6 months, 1 week ago

عقلانیت به درستی تو‌ را به سوی حفاظت و صیانت از وجودت سوق می‌دهد. اما جنون و دیوانگی می‌طلبد که بفهمی و درک کنی و از آن مهم‌تر، بپذیری که نیرویی در وجود تو (و تمام هستی) در کار است (که اتفاقن از لحظه‌ی شکل گرفتن نطفه‌ات همراهت بوده) که از تو حفاظت می‌کند و رشدت می‌دهد، و تو تنها کافی‌ست این را بفهمی و درک کنی و رها کنی خودت را؛ رها کردن نه به معنای منفعل شدن، بلکه کاملن برعکس، به معنای انجام وظیفه و کارهای لازم، و سپردن نتیجه‌ی حفظ و رشد به همان نیرو/خدا/طبیعت . این، پریدن از دره‌، و آبشار شدن است. این جسارت است. این جنون است؛ این جنون است که تو را به شوی خلق خود برترت سوق خواهد داد، و این جنون است که رهایی، اصالت و آرامش راستین را برای تو به ارمغان خواهد آورد. آرامشی فعال و نه منفعل. آرامشی که تمام حکیمان و اندیشمندان در نهان حسرتش را می‌خورند.
«عاقلان نقطه‌ی پرگار وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند»
_حافظ

پوریا جامعی

@pouryachannel

6 months, 2 weeks ago

به‌گمانم از فرم و شیوه‌ی نوشتاریِ همیشگی‌ام به ستوه آمده‌ام. بی‌رنگ‌ و عطر-اند. بی‌جان‌-اند. بیش از اندازه هدف‌مند و اصولی‌اند. فرم‌ای چنان منعطف می‌طلبم که بتوانم زوایای مختلف وجودی‌ام را به راحتی در آن بیان کنم؛ فرم‌ای که تبدیل به اقلیم هویت فردی‌ام شود.

از پنجره‌ی مترو به قابِ طلاییِ دبی می‌نگرم؛ شب‌ها برق می‌زند. پسربچه‌ای هندی کنار پایم آهنگ‌های کودکانه‌اش را با صدای بلند می‌خواند؛ بی‌ترس. جسورانه. کودکان بی‌باک‌-اند؛ اما چگونه؟ من جرئت دارم در مترو بزنم زیر آواز؟ آن‌که چگونه-زیستنِ کودکان را به فهم آورد بی‌باک خواهد زیست و زندگی، این الهه‌ی رزمجوی، خود را به او عرضه خواهد کرد.

پسربچه دکمه‌ی تماس اضطراری مترو را فشار داد. مادر با خنده‌ای ترسان به اطراف نگاه می‌کرد و پدر دنبال دکمه‌ی دیگری برای کنسل کردن تماس می‌گشت. چشم‌شان به مبلغ جریمه‌ی کشیدن اهرم ایست اضطراری افتاد. دو هزار درهم. مضطرب شدند و به تکاپو افتادند. چشمان مادر ملتمسانه یاری می‌جست. به او گفتم نگران نباش. اتفاقی نمی‌افتد. و نیفتاد. قطار به راه افتاد.

اضطراب. اضطراب. اضطراب. این واقعیتِ سهمگینِ بشرِ امروزی. فکر می‌کنم سعادت و خوشحالی‌ای که «همه» از آن دم می‌زنند، چیزی شبیه‌تر به «کم-اضطرابی» باشد. راهش هم به نظر من فروکوفتن اضطراب نیست.

اضطراب را عاطفه‌ای از جنس ترس می‌دانم. از ترس مشتق و منتشی می‌شود. اضطراب اما عظیم‌تر است؛ اضطراب تمام وجود فرد را در بر می‌گیرد. اضطراب، تهدیدِ فرد توسط زندگی‌ست؛ هان! که جان‌ات را، یا آن‌چه به قدر جان‌ات دوست می‌داری و خود را با آن می‌شناسی را می‌ستانم!

به گمانم چنین است علتِ خودکشیِ صادق هدایت‌ها؛ اضطراب. ستانده شدنِ آن‌چه خود را با آن می‌شناختند و از آن لذت می‌بردند. ستانده شدنِ قدرت‌شان. اضطراب، بر جان انسان چنبره می‌زند و تهی‌اش می‌سازد؛ تهی از فردیت. افسردگی بر جای می‌گذارد. خودکشی برای انسان مدرن، برای انسانِ مضطرب و تهی‌شده، پاسخی‌‌ بوده به زندگیِ جبّار.

آیا انسان مدرن می‌تواند مرکزیتی چنان قدرتمند بیابد که بر اضطراب غلبه کند و از آن فراتر رود؟

یک سال و‌ نیم ابتدایی زیست‌ام در دبی جهنم مطلق بود؛ جهنمی در بیداری و در خواب. شب‌هایی که ساعت دو-سه نصف شب به ساحل جی‌بی‌آر می‌رفتم و آماده‌ی خودکشی در دریا می‌شدم را به یاد دارم. مرگ، آرامش بود. مرگ، رهایی از اضطرابِ و رنجِ مدام بود.

حال آرام‌ام. حال قدرتمند-ام. حال بر اضطراب غلبه کرده‌ام. آیا دیگر مضطرب نمی‌شوم؟ چرا. اما سریعن بر آن غلبه می‌کنم. باز کودک شده‌ام. کودک از زندگی نمی‌ترسد، چرا که پشتش به پدر و مادرش گرم است. چه چیزی، چه کسی، چه مفهومی می‌تواند پشت ما را چنین گرم کند؟ چیست آن‌که تزلزلی در وجودش راه نداشته باشد؟ ارسطو از انسان فضیلت‌مند سخن می‌راند.‌نیچه ابرانسان را معرفی می‌کند. مولانا خدا را، اوکتاویو پاز حضوری یگانه در توالی موج‌ها را، و دیگری، تکامل را می‌شناسد. به گمانم چنین چیزی‌ست که باز، کودک‌مان می‌سازد.

پوریا جامعی

@pouryachannel

6 months, 3 weeks ago

چه نیک‌اختر است هنرمندی که از دزدیِ ایده‌ها نمی‌هراسد!

مدتی‌ست با مشکلی باستانی در قلمرو هنر دست و پنجه نرم می‌کنم؛ بن‌بستِ خلاقیت.

نمی‌توانم بنویسم. به عبارت دیگر، احساس می‌کنم هر آن‌چه می‌خواستم بنویسم را نوشته‌ام و دیگر حرفی برای گفتن ندارم.

به تجربه دریافته‌ام که این عبارت‌ها تنها بهانه‌ای برای سرپوش گذاشتن بر ترس است؛ ترس از خلق. چه خام‌گفتار است آن‌که بر ترس‌هایش جامه‌ی زربافتِ بهانه‌ها را می‌پوشاند و از آن‌ها طفره می‌رود. بر ترس‌ها یورش باید برد! ترس‌ها را فتح باید کرد!

باری، خلق کردن هراس‌آور و دردناک است. خلق کردن، ارائه‌ی خویشتن به جهان است. خلق کردن، تیشه زدن بر وجود خویشتن و تراشیدن و فرم‌دهی به آن است؛ خلق کردنِ اثر هنری چیزی جز تحقق بخشیدن به خودِ برترمان نیست. به عبارت دیگر، با خلق یک اثر، به‌طور همزمان، خودمان را هم خلق می‌کنیم.

بارها از نوشتن، این رسالت شخصی‌ام دور افتاده‌ام و هربار به سوی‌اش بازگشته‌ام.

هیچ‌چیزی نیست که بتواند از «هیچ‌» برآید! هر چیزی، از چیزی دیگر برآمده است.

پس نمی‌شود چیزی را از «هیچ» خلق کرد. ایده‌ها را از همه‌جا باید دزدید و با آن‌ها چیز تازه‌ای خلق کرد.

آن‌چنان که جیم جارموش اشاره می‌کند:
«از هر جایی و هر چیزی که الهام‌بخش‌تان می‌شود یا تخیل شما را تقویت می‌کند سرقت کنید. فیلم‌های قدیمی، فیلم‌های جدید، موسیقی، کتاب‌ها، نقاشی‌ها، عکس‌ها، شعرها، رویاها، مکالمات تصادفی، معماری، پل‌ها، تابلوهای خیابان، درختان، ابرها، بدنه‌های آبی، نور و سایه‌ها را ببلعید. فقط چیزهایی را برای سرقت انتخاب کنید که مستقیمن با روح شما صحبت می کنند. اگر این کار را انجام دهید، کار و اثر شما اصیل خواهد بود».

بدون نوشتن و خلق، بخشی از وجودم کبود و کم‌جان می‌شود. به نوشتن نیاز دارم تا به‌طور مداوم، خود برترم را خلق کنم (و به عبارتی دیگر، به خدا نزدیک‌تر شوم).

پوریا جامعی

@pouryachannel

Telegram

Pourya's Channel

بسیار مهم: این متن حاصل هفت سال مطالعه‌‌ی مداومِ آثار اسپینوزا، نیچه، داستایوفسکی و شکسپیر و امثالهم (لیست بلندبالایی‌ست)، و همچنین تجربه‌ی زیسته‌ی سهمگین و پر فراز و نشیب من در زندگی‌ست. این متن، شالوده‌ی زندگی‌ من و هرآنچه در آینده می‌نویسم خواهد بود.…

8 months ago

بخش‌ دوم:

مصرف افراطی مشروب در درازمدت آسیب‌زاست. این یک واقعیت علت و معلولی‌ست. پس‌فردا اگر بیمار شدی، تقصیرش را گردن خدا ننداز. همین. اول خدا را به یاد داشته باش، سپس مشروبت را بنوش و عیش کن.

انسان تصور می‌کند که بزرگترین شر، مرگ است؛ نه. بزرگترین شر، فراموشی و ندیدنِ خداست؛ چرا که با ندیدن خدا، بار سنگین هستی را به تمامی می‌خواهی تنهایی به دوش بکشی؛ نشدنی‌ست و کمرت تا و له خواهد شد. جهنم حقیقی، ندیدنِ خداست. ظالمان و‌ فاسدان، خدا را نمی‌بینند و نمی‌شناسند. ظاهر زندگی‌شان را نبینید. در دل، نزار و بدبخت و بیچاره‌اند و در جهنم زیست می‌کنند.

مرگی در کار نیست. انسان آن‌گاه که می‌میرد تازه از زندان تن آزاد می‌شود و به معشوق که سرچشمه‌ی لذت است می‌پیوندد. اما فرخنده باد جانِ آن‌که زیست‌اش را با خدا و کنار خدا می‌گذراند! هیچ ترس و استرسی در او راه ندارد و در عیش مدام است. اوست که «می‌فهمد» که پس از مرگ هم در عیش مدام است

به عنوان جمع‌بندی:
تنها راه طرب کردن و به شادی رسیدن، دیدن خدا و عشق ورزیدن به خدا و متصل شدن به اوست؛ که سرچشمه‌ی شادی‌ست.

آن‌چنان که مولانا می‌نویسد:
«غصه در آن دل بُوَد کز هوسِ °او° تهی‌ست
غم همه آن‌جا رود کان بتِ عیار نیست».

پوریا جامعی

@pouryachannel

We recommend to visit

꧁❀✰﷽✰❀꧂
In The Name Of God

تبلیغات👇 :

https://t.me/+TJeRqfNn3Y4_fteA

Last updated 3 days, 22 hours ago

☑️ Collection of MTProto Proxies


? تبليغات بنرى
@Pink_Bad

? تبليغات اسپانسری
@Pink_Pad


پینک پروکسی قدیمی ترین تیم پروکسی ایران

Last updated 4 months, 3 weeks ago

Official Channel for HA Tunnel - www.hatunnel.com

Last updated 2 months, 2 weeks ago