Unlock a World of Free Content: Books, Music, Videos & More Await!

شِکّرستان پارسی

Description
شکرستان پارسی حاوی دلنوشته هایی است که از حس زیبای سعدی و حافظ و ... به دست می آید.
آیدی مدیر کانال:
@abbasi2153

🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷
Advertising
We recommend to visit

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA

🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP

3 weeks, 4 days ago

داستان قاسم. پ و فرماندۀ عراقی
نمی‌دانم چرا این را می‌نویسم، می‌شود اسمش را گذاشت «هذیان دل». شما بخوانید شاید چیزی از آن برداشت کردید و عبرتی در آن بود.
کسانی که در شلمچه بودند می‌دانند قسمتی بود معروف بود به «انگشتی»؛ بچه‌های لشکر المهدی از فارس در آنجا مستقر بودند. نزدیک‌ترین نقطه به عراقی‌ها. گاهی برای تفریح به طرفشان سنگ پرتاب می‌کردیم؛ ولی گَنَو (گَنا = خُل) هرگاه گذرش به آنجا می‌گرفت؛ مقداری سنگ برای این کار با خودش می‌آورد. عراقی‌ها هم با شلیک تانک پاسخ می‌دادند و به پشت سنگر که در سینۀ خاکریز واقع شده بود می‌کوبیدند. چون منطقه باتلاقی بود؛ سنگر عین گهواره تکان می‌خورد و ما می‌خندیدیم. تفریح بدی نبود.
در سمت چپ ما، بچه‌های لشکر ثارالله از کرمان مستقر بودند و جلو و سمت راست در دست عراقی‌ها بود. وضعیت ما تقریبا منحنی شبیه نعل اسب بود که در نوک آن سنگر کمین واقع می‌شد. این سنگر، نزدیک‌ترین نقطه به دشمن بود؛ حتی صدای مسلح کردن کلاشنیکف عراقی‌ها را می‌شنیدیم.
این را نوشتم تا وضعیت منطقه روشن شود و نکته‌ای را عرض کنم؛ البته در آن روز خودم در آنجا نبودم و نقل قول می‌کنم.
سال 67 که عراق داشت همه جا را تصرف می‌کرد؛ گروهی پر تعداد از نیروهای عراقی راه را گرفته بودند و جلو می‌آمدند. ما هم تقریبا دست خالی. رسیدند به پای خاکریز. فرمانده جلو بود و داشت یواش یواش از سینه خاکریز خودش را بالا می‌کشید. تیرهای تیربار قاسم (از بچه‌های گردان فجر – فسا) تمام شد. چند بار گلنگدن کشید اما نه؛ خالی خالی.
تیربار را انداخت و کلوخ بزرگ چند کیلویی را برداشت؛ سریع ایستاد و کلوخ را به بالای سر برد و به کمر فرمانده عراقی زد تا کنترلش را از دست بدهد. سپس داد زد بچه‌ها فرار کنین. خودش جلو شد و بقیه هم به دنبالش.
اگر آن روز مغرور می‌شدیم و با تصورات ایده‌آلیستی تصور می‌کردیم باید همین جا بایستیم و قاسم این حرکت را نمی‌زد و برای فرار جلو نمی‌شد، همۀ ما کشته یا اسیر می‌شدیم؛ در هر حال نتیجه‌ای هم نداشت. (هم جانت را بگیرد و هم، سنگرت را)
گاهی باید از اسب غرور پیاده شد و چرتکه انداخت. آیا دست خالی ایستادن و نگاه کردن به دشمنی که دارد سنگرت را تصرف می‌کند و شکی هم در موفقیتش نیست؛ زرنگی است؟ هیچ کاری که نشود انجام داد حداقل یک کلوخ که می‌شود پرتاب کرد تا ولو چند ثانیه او را متوقف کرد.
نمی‌دانم چرا نوشتم؛ شاید هم می دانم. بالاخره هذیان دل است؛ ذهن است و گاهی پرتاب می‌شود به یک جایی در ژرفای تاریخ بایگانی شدۀ ذهن و شبیه‌سازی می‌کند. کسانی این را درک می‌کنند که آن روز را دیده باشند. گاهی می‌شود ذهن به آنجا در کنار دوستان می‌رود، می‌نشینم و بی‌اختیار گریه می‌کنم. نمی‌دانم چرا.
شما هم دلیلش را نخواهید. چون: «خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان» و باز حق دارید «بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم»

🌺🌺🌺🌺🌺

https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

3 weeks, 4 days ago

دو دوبیتی از زنده یاد، مهدی اخوان ثالث با صدای خودشان
آلبوم: درخت معرفت

1️⃣سر کوه بلند آمد سحر باد
2️⃣سر کوه بلند افتان و خیزان

🌺🌺🌺🌺🌺

https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

3 weeks, 6 days ago

#خاطرات_من 5️⃣2️⃣
با ضربه بر روی قسمت‌های آبی‌رنگ، به مطلب مورد نظر راهنمایی می‌شوید.
برای دسترسی به 24 قسمتِ پیشین، هشتگ #خاطرات_من را لمس کنید. یا (اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا- اینجا - اینجا- اینجا- اینجا - اینجا -اینجا- اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا - اینجا) را ضربه بزنید.

تابستان 1353 به سرعت برق و باد گذشت. از یک طرف دلم می‌خواست زودتر به مدرسه برگردم و از طرفی دلم برای بازی‌ و زلف‌ها تنگ می‌شد. اما چاره چیست جز رضا به قضا و قدر؟
با مادرم برای ثبت نام به مدرسه حکیم‌نظامی که سال قبل در آنجا درس می‌خواندم رفتیم. اسمم را نوشتند و گفتند چون این مدرسه جا ندارد یک خانه شخصی را در وسط روستا اجاره کرده‌اند و بخشی از کلاس‌ها به آن مدرسه که ضمیمه همین مدرسه است انتقال می‌یابد. (حکیم‌نظامی 2)
خبر خوبی بود؛ حداقل از مسیر کوچه لولوها خلاص می‌شدم. همچنین مسیری که حمام متروکه در آن قرار داشت و سکونت‌گاه جن‌ها بود از سر راهم برداشته می‌شد. از سگ‌های گله هم چندان خبری نبود. به علاوه راه هم مقداری نزدیک‌تر بود.
این مدرسه، خانه شخصی آقای محمدعلی عابدی بود. چون آقای عابدی در استخدام ژاندارمری بود به او «محمدعلیِ اَمْنیه» (مَحْدَلی امنیه) می‌گفتند. یک ساختمان خالی داشتند که به مدرسه اجاره داده بودند و خودشان هم در ساختمان کنار آن زندگی می‌کردند.
این مدرسه که در کوچۀ کنار گاراژ حاج اکبر جوکار قرار داشت، یک ساختمان خشت و گلی نسبتا قدیمی بود. 4 اتاق داشت و یک راهرو کوچک که با یک درب به خانه مسکونی آقای عابدی (جهت شمال) راه داشت ولی این در همیشه بسته بود.
سه تا از اتاق‌ها کنار هم بودند که به عنوان کلاس دوم و سوم و چهارم از آنها استفاده می‌شد. یک اتاق هم داخل حیاط در ضلع شرقی حیاط که به عنوان دفتر مدرسه از آن استفاده می‌شد.
داخل حیاط نسبتا کوچک مدرسه، چند درخت و یک باغچه کوچک قرار داشت.
معلم کلاس دوم بتدایی ما خانم بصیری بود. از یک خانواده سرشناس و نسبتا مرفه و بسیار با کلاس و با شخصیت. خانۀ آنها تقریبا روبروی کوچه ما واقع می‌شد، نزدیک خانه عمویش که قبلا در باره‌اش گفتم.
دل‌مان برای آقای لک‌زاده – معلم کلاس اول ابتدایی – تنگ می‌شد ولی با گذشت چند روز دیدیم که خانم معلم هم بسیار مهربان و دلسوز است.
از همین سال (1353) تغذیه رایگان هم به برنامه مدارس افزوده شد.
سال تحصیل شروع شد و روز به روز به خانم معلم و رفتار و تدریسش بیشتر علاقمند می‌شدیم. برخی از همکلاسی‌ها هم بودند که اصولا نمی‌دانستند چرا به مدرسه می‌آیند و قرار است چه‌کار کنند. کلاً از همه چیز پرت بودند و تصور می‌کردند دیگران که درس را می‌فهمند یا معجزه می‌کنند یا آدم‌های بسیار نابغه و استثنایی هستند.
به عنوان نمونه یکی از دانش‌آموزان که بسیار کندذهن و ضعیف بود پدرش برای آگاهی از وضعیت درسی‌اش به مدرسه آمده بود. برادر کوچکش که تقریبا چهار سال داشت نیز همراه پدرش بود. خانم معلم دانش‌آموز را به جلوی کلاس آورد و شکلی را روی تابلو کشید و از او خواست بگوید کدام «یکی» کدام «ده‌تایی» است. اما بیچاره اصلا متوجه این موضوعات نبود. چند بار خانم معلم و یکی دوتا از بچه‌ها درس را تکرار کردند اما فایده نداشت.
در یک لحظه پسرک دست پدرش را رها کرد جلوی تخته آمد؛ رو به برادرش کرد و با کلام کودکانه گفت: ای خو کاری نَدَره! یکی ده‌تایی. یکی ده‌تایی. چندبار تکرار کرد و بچه‌ها شروع به دست زدن کردند؛ اما برادر بزرگ‌تر هنوز مات و متحیر مانده بود گویی دارد یک معجزه را به چشم می‌بیند.
گاهی اتفاق می‌افتاد که برای گرفتن گچ یا تخته پاک‌کن به کلاس‌های سوم یا چهارم می‌رفتم. بچه‌های آن کلاس‌ها به معلمشان می‌گفتند: «خانم معلم این دانش‌آموز کلاس دومی می‌تونه از روی کتاب ما بخونه!» سپس درِ کلاس را می‌بستند و می‌گفتند: «تا از روی کتاب نخونی نمی‌ذاریم بیرون بری.» خانم معلم‌شان هم فرصت را از دست نمی‌داد و درخواست می‌کرد تا از روی کتابشان بخوانم. نمی‌دانم خواندن از روی کتاب فارسی یک یا دو پله بالاتر چه کار عجیبی بود که این همه برایشان جاذبه داشت.
پس از خواندن چند خط، خانم معلم به آنها سرکوفت می‌زد: «اینو ببینید نصف لِنگ شماست ولی درس شما را بهتر از خودتون می‌خونه.»
راست می‌گفت برخی از آن دانش‌آموزان سال‌ها در کلاس مانده بودند و قد و قیافه‌شان به دانش‌آموز ابتدایی نمی‌خورد. از جملۀ این افراد پسر صاحبخانه (ذبیح) بود که پس از چند سال ترک تحصیل، به واسطۀ رانتِ صاحبخانه بودن، به مدرسه بازگشته بود. تعدادی هم به خاطر تغذیه رایگان به مدرسه می‌آمدند. کتک هم تأثیر چندانی بر آنها نداشت.

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید. لطفا لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

1 month ago

امروزه که سواد و رسانه پیشرفت کرده است، اهل خرافات نبودن هرچند بسیار خوب است اما هنرش به اندازه کسی نیست که در چند قرن پیش نه تنها اهل خرافات نبود بلکه کمر به مبارزه با خرافات بسته بود.
حکایتی را از معبد هندوان در هندوستان نقل می کند هرچند ممکن است در عالم واقع اتفاق نیفتاده باشد ولی هدف مبارزه با خرافات و تقلید و فریب است:
بتی دیدم از عاج در سومَنات
مُرَصَّع چو در جاهلیت مَنات

چنان صورتش بسته تمثالگر
که صورت نبندد از آن خوب‌تر

ز هر ناحیت کاروان‌ها روان
به دیدار آن صورت بی روان

فرو ماندم از کشف آن ماجرا
که حَیّی جمادی پرستد چرا؟
و اشاره‌ای دارد به پرستش از روی تقلید و بدون آگاهی:
عبادت به تقلید گمراهی است
خنک رهروی را که آگاهی است
سرانجامِ این حکایت و فاش شدن راز سخن گفتن آن بت را می‌توانید در بوستان، باب هشتم بخش 15 مطالعه نمایید. (اینجا)
در جایی دیگر اشاره‌ای طنزگونه به خرافات و یاری جستن از موجودات بی خاصیت دارد و چه بسا در لفافه اشاره به یاری جستن از انسان‌هایی زنده یا مرده که خودشان هم در زندگی دچار هزار مشکل بوده‌اند:
یکی روستایی سقط شد خرش
علم کرد بر تاک بستان سرش
جهاندیده پیری بر او بر گذشت
چنین گفت خندان به ناطور دشت
مپندار جانِ پدر کاین حِمار
کند دفع چشم بد از کشتزار
که این دفع چوب از سر و گوش خویش
نمی‌کرد تا ناتوان مرد و ریش
چه داند طبیب از کسی رنج برد
که بیچاره خواهد خود از رنج مُرد؟
به خوبی روشن و گویاست.
حیفم می‌آید حکایتی را در این راستا از روستای زادگاهم که مرکز طنازی و حاضرجوابی و نکات نغز است، نقل نکنم.
لابد شنیده‌اید که طبق خراقات، بخشی از بدن کفتار را به عنوان دفعِ چشم زخم استفاده می‌کنند. یکی از اهالی روستا، کفتاری را شکار کرده بود. خلایق جمع شده بودند برای بریدن آن عضو؛ هرکس تلاش می‌کرد نصیب خودش شود. غوغایی بود چون فرمودۀ سعدی: «همچون بر آب شیرین، آشوب کاروانی»
شکارچی گفت: بی‌خود دعوا نکنید. وقتی این عضو روی خودِ کفتار بود من ده تا چارپاره (گلوله تفنگ سرپر) زدمش نتوانست هیچ دفاعی از خودش بکنه؛ شما توقع دارین ازتون دفع شر و چشم زخم کنه؟

وقتی تفکر در میان نباشد؛ وقتی به جای کار، برای موفقیت به نیروهای عجیب و غریب پناه ببریم؛ نتیجه‌ای جز کمک به فریبکاران ندارد.
حتما حکایت سعدی در معبد هندوها را در لینکی که در بالا، هایپرلینک کرده‌ام بخوانید.

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

1 month ago

ضرب المثل: قِری تو کمرم افتاد

نقلی را که در پی می‌آورم هیچ ارتباطی با موضوعات روز یا فعالیت‌های اجتماعی یا حضور در کنش‌های سیاسی روز ندارد. گاهی پشت دستمان را داغ می‌زنیم و تیرهای برق یا تنۀ درختان را به خدمت می‌گیریم که وارد فلان کار نشویم، یا فلان فعالیت اقتصادی را نداشته باشیم اما وقتش که شد....
بگذریم و برویم سراغ این خاطره:
در روستای ما (ششده از توابع شهرستان فسا) پیرمردی بود به نام ادهم (ادهم اسم مستعار است، اسم اصلی نیست.) عامو ادهم خیلی شاد و بشاش و خوش‌برخورد بود و روحیه بسیار لطیفی داشت؛ کوچک‌ترین صدای موزون او را به جنبش و اهتزار یا به قول امروزی‌ها به حرکات موزون وا می‌داشت.
حتی سراغ دارم لهجۀ همراه با زیر و بم یکی از اهالی استان مجاور او را به حرکت و رقص واداشت.
در دورانی که پیرمردی شده بود وقتی او را می‌دیدم. از دور دستم را حرکت می‌دادم یا با دهانم آهنگی را می‌زدم بلافاصله سر و شانه و دستانش شروع به حرکت می‌کرد و به شکل ظریفی می‌لرزیدند؛ چه رسد به این‌که صدای ساز و نقاره بلند شود که دیگر هفت بند و هفت زنجیر او را مهار نمی‌کرد. حتی نقل موثق دارم که هنگام کار، صدای موسیقی را می‌شنود و روی دیوار به ارتفاع دو متر شروع به رقصیدن می‌کند.
همه این مقدمات را گفتم که بروم سراغ بحث اصلی:
در دوران جوانی‌اش در روستای مجاور، عروسی دختر یکی از اقوام بوده است. در آن روزگار به خاطر فرهنگ مردسالاری و نیز تعصبات، طایفۀ عروس در نزد طایفهٔ داماد خیلی شرمنده و سر به زیر بودند و سعی می‌کردند کاملا ساکت باشند.
عده‌ای از مردان اقوام برای رفتن به عروسی، پیاده راه می‌افتند. در آن زمان وسیلۀ نقلیه‌ای نبوده یا بسیار کم بوده است و مردم هم به پیاده رفتن عادت داشتند.
در بین راه مرحوم پدربزرگم که بزرگ‌تر و ریش‌سفیدِ جمع بوده است عامو ادهم جوان را که تازه از سربازی آمده بوده نصیحت می‌کند:
- مبادا برقصی. زشته. ما عده عروس هستیم و اینجا هم غریبیم.
- عامو ینی من نمی‌فهمم؟! اصلا این کار نمی‌کنم. خودم می‌دونم که نباید برقصم؛ قول میدم.
این نصیحت و قول دادن در بین راه چند بار تکرار می‌شود.
در مجلس عروسی محض احتیاط، عامو ادهم را در کنجی قرار می‌دهند و پدربزرگم طوری در کنارش می‌نشیند که زانوهایش روی سینۀ عامو ادهم باشد و بتواند راحت او را کنترل کند.
نقاره شروع می‌شود. عامو ادهم که در کنج گیر افتاده و مهار شده است گاهی تکانی به خودش می‌دهد. و ناگهان...
با یک حرکت تند و تیز از جا می‌جهد و با دستانش پدربزرگ را به طرفی پرت می‌کند؛ پالتوی سربازی را بیرون می‌آورد و به طرف همراهان می‌اندازد و وارد معرکه می‌شود. رقصی چون رقص مولانا در بازار زرکوبان قونیه بر در کارگاهِ صلاح‌الدین زرکوب و شاید فراتر از آن که مولانا در آرزویش مانده بود:
«رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست»
تمام افرادی که می‌رقصیدند کنار می‌روند و غرق حرکات موزون و دلبرانۀ عامو ادهم می‌شوند که چگونه مانند باد در خودش می‌پیچد.
ربع ساعتی تک و تنها میدان‌داری می‌کند و سپس خسته و عرق‌ریزان به سر جایش برمی‌گردد.
پدربزرگم: مگه تو صد بار قول ندادی که نرقصی؟
- والا عامو یه قِری افتاد تو کمرم دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم. شما ببخشید.
و این اصطلاح «قر تو کمر افتادن» در روستای ما ضرب المثل شده است.
روح همه آن رفتگان شاد باد.

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

1 month, 1 week ago

یادش بخیر
غزل حافظ: ای پادشهِ خوبان، داد از غم تنهایی
سال 1384 این روزها آماده می‌شدیم برای حضور در کنسرت 4 تیر استاد محمدرضا #لطفی در باغ عفیف آباد شیراز.
قطعه‌ای که تقدیم کرده‌ام در آن کنسرت با گوشی ضبط کرده‌ام. (گوشی‌های سطح پایین آن زمان) ممکن است کیفیت کمی پایین باشد اما از کارهایی است که در بازار موجود نیست.
وای که چه شبی بود آن شب. روحمان با مضراب‌های لطفی اوج گرفته بود؛ نمی‌دانم کجا بود ولی یقینا در جایی بود به قول استاد شجریان «در فرازستان عالم معنا»
گاهی هم صحبت‌های خودمان مزاحم ضبط است مخصوصا آخرش ... . می‌بخشید؛ حق بدهید که سرمست و از خود بی‌خود شده باشیم.

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

1 month, 1 week ago

طنز سخنی است انتقادی ولی در پوششی نرم و دلنشین و شیرین. کارآیی طنز بیشتر در هنگامی است که مخاطبین آن، انتقادِ صریح را برنمی‌تابند و ناچارا باید سخن در لفافه‌ای بدون تیزی و خشونت پرداخته شود.
قطعا طنز با لودگی و هجو تفاوت اساسی دارد. رگه‌هایی از طنز را در سخن بزرگانی چون سعدی و حافظ و مولانا نیز می‌توان یافت. وقتی لطافت طنز، در قالب زیبای شعر آورده شود شیرینی آن ده چندان می‌شود.
یکی از بهترین طنزپردازانی که طنز را در قالب شعر بیان می‌دارند جناب آقای شِروین سلیمانی است که ایما و اشارات و تلمیحات دقیقی را نیز در شعر طنز خود به کار می‌برند. نمونه‌ای از تلمیحات در بیت آخر اشاره به اصطلاح «یَک‌یَک» است که اهل فن دانند اشاره به چه چیزی است.
شعری که تقدیم می‌کنم با نام «گاف» از کانال «اشعار طنز و نطنز» ایشان است. @ShervinSoleimani

این که ما کج رفته‌ایم از پایِ ناصافِ شماست
مشکلِ ما نیست این درجا زدن، گافِ شماست

خطِ فقری را که می‌گویند اهلِ اقتصاد
خطِ فرضی از دهانِ خلق تا نافِ شماست

انعطافی را که ما داریم زیر هر فشار
بیشتر از انعطافِ جیبِ کِشبافِ شماست

خرمگس‌های جهان سبقت گرفتند از همه
همچنان سیمرغِ ما در حسرتِ قاف شماست

اینکه غرقِ مشکلیم و مثل جُلبک ساکتیم
جزءِ دستاوردها و جزءِ اهداف شماست

شک ندارم که به اوجِ قُلّه نزدیکید چون
پنج‌ شش تا کرکس آن بالا در اطرافِ شماست

ما به شُل کن، سفت‌کُن‌های شما خو کرده‌ایم
مانده‌ام دنیا چرا این‌قدر علّافِ شماست

شیخ بر منبر صفاتِ مُشرکین را می‌شمرد
با تعجب دیدم این فهرستِ اوصاف شماست!

قدردانِ یَک‌یَکِ عالیجنابانیم ما
چون بهشتِ حاضر از آثارِ الطاف شماست

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

1 month, 1 week ago
#خاطرات\_من ***1️⃣*** نمی‌دانم برای دیگران نیز …

#خاطرات_من 1️⃣ نمی‌دانم برای دیگران نیز همین طور است یا نه؟ خاطرات کودکی و مدرسه نه تنها فراموش نمی‌شوند بلکه هرچه زمان بگذرد شفاف‌تر و نوتر می‌شوند. گویی گرد و غبار زمانه آنها را شفاف‌تر می‌کند. خاطرات کودکی آن هم در روستا چیزهایی هستند که حتی تلخ‌ترین‌هایشان…

1 month, 1 week ago

شب‌های میخونه
چند روزی در سفر بودم. جای همه شما خالی بسیار سفر خوب و دلنشینی بود.
دیشب که برگشتم فرصتی نبود که مطلب درخور دوستان تهیه کنم.
فعلا این آواز بسیار زیبا از بانوی آواز ایران، هایده را بشنوید با چهار مضراب شیرین استاد فرهنگ شریف.

چهار مضراب از دقیقه 3:41
آواز از دقیقۀ 6:50 تا 12 و سی و پنج
تصنیف از دقیقۀ 13:25

بر روی هرکدام از اعدادِ دقایق و ثانیه‌ها بزنید به همان بخش منتقل می‌شوید.

🌺🌺🌺🌺🌺
https://t.me/ShekarestaneParsi
🙏«شکرستان پارسی» را با فوروارد پست‌ها به دوستانتان معرفی فرمایید.

اگر مطلبی را از کانال شکرستان به جایی فوروارد می‌نمایید، لینک آن را حذف نفرمایید.

آیدی مدیر کانال @abbasi2153
🐝🌹🐝🌷🐝🌹🐝🌷

We recommend to visit

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA

🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP