تکانه‌ها

Description
-محسن امام‌وردی
Advertising
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?

6 days, 8 hours ago

🎙 فایل صوتی - سلسله نشست‌های بین‌رشته‌ای حقوق:
🔹 نشست نخست: اسپینوزا و سنت قرارداد اجتماعی: ایستادن در جدال قدرت برساخته و قدرت برسازنده
🗣 سخنران:
🔹 محسن امام‌وردی
▫️ نویسنده و پژوهشگر فلسفه معاصر
▫️ سردبیر مجموعه جستارهای فلسفی نشر بان
▫️ پژوهشگر دکتری فلسفه محض دانشگاه اصفهان

👤 مدیر اجرایی: محمد ابراهیم سلیمانی

🗓 چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
🕰️ ساعت ۱۱:۴۵
🔰 تالار آزادی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی
🛜 @SBULAWSSA

1 week, 6 days ago

طرح کلّی گفتارِ فردا: «اسپینوزا وسنت قرارداد اجتماعی: ایستادن در جدال قدرت برساخته و قدرت برسازندن»

گفتارِ پیشِ رو کشاکشی میان دو گزاره‌ی درگیر باهم است. «انسان گرگ انسان است.» و از طرف مقابل «انسان بهترین چیز برای انسان است.»* این دو گزاره، دو نتیجه‌ی متضاد امّا هم‌بسترند. هردو محصولات ناهم‌خوانِ سنتِ «قرارداد اجتماعی» هستند. یکی گزارشی‌ست از لحظات پیش از ابداع «قانون» و یکی شورشی‌ست علیه حادث دیدن پدیده‌ی قانون و تصور یک وضعیت طبیعی پیشاقانونی. یکی قانون را نیرویی شبه‌استعلایی می‌داند که در کار نیروگذاری بر جمعیت‌های منفعل و قانون‌پذیر است، یکی قانون را محصول کنش گری بی‌وقفه‌ی انبوهه‌هایی می‌داند که به مدد «خرد» به‌هم می‌پیوندند و به‌جای پذیرفتن انفعالی قانون، خود قانون را بر خود و جهان اعمال می‌کنند.

این تغییر جهت، چگونه رخ می‌دهد؟ چگونه جمعیتی فرمان‌بر، موضع خود را چنان با «قانون» تغییر می‌دهد و مختصات خود را تنظیم می‌کند، که به جمعیتی فرمان‌فرما تبدیل می‌شود؟ چنین چرخشی چگونه در بستر سنت قرارداد اجتماعی رخ می‌دهد و چنین جمعیتی، چگونه می‌تواند پیش از هر محصول و دستاوردی، به محصول و دستاورد خود تبدیل شود؟ یا به تعبیر دیگر: چگونه قانونی غیرانفعالی، ابزارِ مقاومت جمعیتی خود-آیین دربرابر فروپاشی خودش می‌شود؟

اسپینوزا در پاسخ به این پرسش‌ها، با ترسیم جغرافیای انبوهه‌ها/Maltitudes [جمعیت‌های خود-قانون‌گذار] تبدیل به لحظه‌ای تروماتیک در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی/حقوقی می‌شود. لحظه‌ای که نیروهای هستی‌شناختی و اخلاقی اندیشه‌ی اسپینوزا را، به‌مثابه نیروهای بنیان‌گذار خود، افشا و احضار می‌کنند. گفتار پیشِ رو به این چرخش اسپینوزیستی در سنت قرارداد اجتماعی خواهد پرداخت، با یک پرسش اساسی: چگونه به‌وسیله‌ی «خرد» انسان می‌تواند از جنگیدن انفعالی بر سر بندگی‌اش دست بردارد و برای دستیابی به آزادی‌اش مشغول به مبارزه‌ی بزرگ شود: مبارزه‌ی کسب توانِ قانون‌گذاری.

در این مسیر، پس از شرح مختصری درباره‌ی چیستی سنت قرارداد اجتماعی، مختصراً به توضیح موضع اسپینوزا در کتاب «اخلاق» در قبال این سنت خواهیم پرداخت.

  • Homo Homini Lupus
    گزاره‌ای از نمایش‌نامه‌ی آسیناریای پلوتس که توماس هابز در کتاب «شهروند» برای توصیف وضعیت طبیعی از آن استفاده می‌کند.

** اسپینوزا؛ اخلاق، فصل چهارم، قضیه‌ی ۳۵

2 weeks ago
***🔵*** انجمن علمی دانشجویی حقوق دانشگاه …

🔵 انجمن علمی دانشجویی حقوق دانشگاه شهید بهشتی برگزار می‌کند:

🔶 سلسله نشست‌های بین‌رشته‌ای حقوق:
🔹 نشست نخست: اسپینوزا و سنت قرارداد اجتماعی: ایستادن در جدال قدرت برساخته و قدرت برسازنده

🔸بررسی و تحلیل فلسفی سنت قرارداد اجتماعی با تمرکز بر آرا اسپینوزا و هابز

🗣 سخنران:

🔹 محسن امام‌وردی
▫️ نویسنده و پژوهشگر فلسفه معاصر
▫️ سردبیر مجموعه جستارهای فلسفی نشر بان
▫️ پژوهشگر دکتری فلسفه محض دانشگاه اصفهان

👤 مدیر اجرایی: محمد ابراهیم سلیمانی

🗓 چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳
😀 ساعت ۱۱:۴۵
🔰 تالار آزادی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی

❗️ شرکت برای عموم آزاد و رایگان است.
جهت شرکت در نشست از خارج از دانشگاه شهید بهشتی، تا پایان ۲۱ آبان ۱۴۰۳، از طریق لینک پرس‌لاین زیر ثبت‌نام فرمایید:
https://survey.porsline.ir/s/sf5vg6Uw

🛜 @sbulawssa

3 weeks ago
ٰ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ٰ                         ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آکادمی هنر معاصر قزوین با همکاری موسسه هنری پالت برگزار می‌کند:

«میان پنجره و دیدن: جستار شفاهی درباره‌ی پرسپکتیو و سرگشتگی»
با محسن امام‌وردی، نویسنده و پژوهش‌گر فلسفه‌ی هنر و نشانه‌شناسی
زمان: پنج‌شنبه، ۱۷ آبان، از ساعت ۱۷ تا ۱۹
مکان: قزوین، فلسطین شرقی، ساختمان سیب، طبقه‌ی دوّم، واحد هفت

برای هماهنگی و حضور با شماره تلفن ۰۹۱۹۱۸۶۴۹۰۷ تماس بگیرید.

مسئول برگزاری: علیرضا پرهیزکاری و شیرین مشروطه
طراح پوستر: سامان ذکری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

3 weeks, 5 days ago

... پشت سرت را نگاه نکن. این خواسته‌ی آخر ملکه‌ی مردگان از اورفئوس، هشدار به ماست. اورفه چرا یک قدم مانده به سرزمین زندگان برمی‌گردد و نگاه می‌کند؟ تا مطمئن شود؟ میل او به اطمینان است که زنش را می‌کشد ـــ اطمینانِ اورفه: نیشِ مار ـــ می‌خواهد مطمئن شود که زنش «هنوز» پشت‌سرش است. می‌خواهد لغت «هنوز» را آزمایش کند. هنوز آن‌جاست؟ آیا تو هنوز پشت سرم هستی؟ چرا اورفه به‌جای برگشتن و نگاه کردن، او را صدا نزد تا مطمئن شود؟ چه چیزی در دیدنِ او بود؟ اورفه وقتی برگشت چه چیزی دید؟ زنی که براثر نگاه او دارد جان می‌دهد؟ نامطمئن پیش برو اورفه ـــ این را تو هم با خودت تکرار کن. در طول همراهی، هر صورتی از میل به اطمینان، موضوعش را می‌کشد: همراه من وقتی می‌خواهم مطمئن شوم که هست، می‌میرد. پشت سرت را نگاه نکن، وگرنه او به جهان مردگان بازمی‌گردد. بازگردانده می‌شود. جهان مردگان. جهانِ مردگان. جهان مردگان کجاست؟ جهانِ تنهایی مطلقِ من. جهانِ دیگران. جهانی که همه‌چیز جز-من است. جهان باورِ من به تنهاییِ ناگزیرم، به این‌که تا وقتی آگاهی‌ام کار کند، تا وقتی هوشیار باشم، همین که هستم می‌مانم: خودم. این جهان مردگان است؛ جهانی که اورفه خود را در آن تنها می‌یابد. آن‌جا، از هیچ‌کس برای او کاری برنمی‌آید. در جهانِ مردگان «خود» یک تنهاییِ مطلق است. آن‌جا نه‌تنها کسی جز من در پوست تنم زندگی نمی‌کند، نه تنها من تنهام و در من چیزی جز من وجود ندارد، بلکه بیرون از من هم چیزی در کار نیست. در جهان مردگان، آن‌چه ناممکن است، «همراهی»ست. کسی وجود ندارد. حتا اگر به تو بگویند که «دارد پشت سرت می‌آید.» از کجا معلوم که او تمام مدت پشت سر تو راه می‌آمد اورفه؟ از کجا معلوم که او بر اثر نگاهِ تو مرد؟ در سرزمین مردگان، او پیشاپیش مرده بود: یک جسدِ همراه: یک منظره‌ی ممنوع. نبین. چرا دیدن برای اورفه ممنوع است؟ چون ائورودیکه، زنش، هرگز زنده نشده بود. او تمام راه مرده بود. درسرزمین مردگان، «همراهی» فقط متعلقِ «تصوّر» است: خیال کن که او همراه توست، هرچند که او همراه تو نیست، و برنگرد. چون اگر برگردی می‌بینی که تنهایی. جسدِ دیگری منظره‌ی تنهایی مطلق تو را منعکس می‌کند. برگشتن و به عقب نگاه کردن، باور کردن تنهاییِ مطلق است: پیچیدن باد در مغاک افقی‌ای که پشت سرت به تاریکی سرزمین مردگان می‌رسد.
شبحی در روزنه‌های این متن هست که در گوش اورفه می‌گوید: «اجزای جهان [مونادها] به هم در و پنجره ندارند.» این راز بزرگ شبح -لایب‌نیتس- بعد از هر چیز، وقتی تمام زورش را در متافیزیک وجدآورش زد، بالاخره، یک لحظه پیش از مردن‌اش، تبدیل به رازی درباره‌ی ناگزیری تنهایی می‌شود. شبح می‌گوید: اگر چیزی هست، و آن چیز خودش است، یعنی «یک» چیزِ مجزاست، پس مرزهایی دارد. اگر مرزهایی دارد، پس او بی‌متلاشی شدن و شکستن مرزش راهی به بیرون از این مرز ندارد. مرزی که معرّفِ اوست. هرصورتی از باز شدن گوشه‌ای از این مرز، هویت او را از هم می‌پاشد. او تنهاست- به پشت سرت نگاه نکن اورفه. پشت‌سرت نامِ دیگر تنهاییِ مطلق توست. پس به پشت سرت نگاه نکن، چون تا پیش از نگاه کردن، وهمی از همراهی پشت سرت دارد دنبالت می‌آید ـــ تصور می‌کنی که چیزی همراه توست؛ سایه‌ها تنها در تصور تو همراهی‌ات می‌کنند، چیزی در جهان همراه چیزی نیست، چیزها تنها مجاور هم‌اند. ــــ به محض این‌که نگاه کنی، تا مطمئن شوی که هست، او می‌میرد. شبح دیگری از روزنه‌ی دیگر متن در گوش اورفه می‌گوید «اگر دیرزمانی در مغاک بنگری، مغاک نیز در تو خواهد نگریست.» اورفه به پشت‌سرش نگاه می‌کند تا مطمئن شود که تنها نیست و نگاهش در مغاک منعکس می‌شود. مغاک توی صورت اورفه قهقهه می‌زند! او باید پشت سرش را نگاه کند تا مطمئن شود که تنهاست. اورفه برای مغاک پشت سرش، دلقکی ناباور است. دلقکی که تنهایی را نه جلوی چشم‌اش، بلکه تنها وقتی که به عقب برگردد می‌تواند ببیند: کوریِ ساده‌لوحانه. سرک کشیدن به این همراهی، برای روشن کردن اوضاع، او را همراه با تصورِ همراهی نابود می‌کند. کسی همراه نیست. پس شبح دیگر، آخرین شبح، می‌گوید «آه دوستان من؛ دوستی در کار نیست.» و این نقشه‌ی اصلی جهان است: نقشه‌ای غیرهندسی. هیچ‌کس همراه نیست ـــ تنها گاهی، تصوّری از همراهی هست تا مغاک را به خنده بیندازد ـــ مغاکی شرمگین از خنده‌ی خود که وسط قهقهه می‌گوید «پشت سرت را نگاه نکن!»
تاراندن وهمِ همراهیِ دیگر، مثل تاراندن ابری سمج یا توده‌ای غبار، تنها یک راه دارد: برگشتن و به عقب نگاه کردن. دیگری همراه‌ام است، در تصوّرم، تا لحظه‌ای که بخواهم مطمئن شوم، و نه به تصوّرم، بلکه به «جهان» نگاه کنم. به جایی که او «هست»، به عقب. تا جهان او را از من بدزدد. دیگری تنها بر اثر میل من به اطمینان و آزمایشِ همراهیِ اوست که غریبه/مُرده می‌شود و جهان تبدیل به تاریکی‌ای یک‌دست؛ به سرزمینِ مردگان که تنهاییِ مطلق من را احاطه کرده است.

1 month ago

فایل صوتیِ درس‌گفتارِ «فرهنگ‌ و انفجار: درباره‌ی دیگری، تاسیس آینده، و سردرگمی در آرای یوری لوتمان»

محسن امام‌وردی
مهر ۱۴۰۳
تهران- حلقه‌ی مطالعاتی «یک‌چند»

1 month, 1 week ago
تکانه‌ها
1 month, 1 week ago
تکانه‌ها
1 month, 2 weeks ago
  1. نویسنده با تنهایی دیگری سروکار دارد. کار ادبیات، قاچاق رویا در طول دو جور سکوت مطلق است. در حالی که نویسنده جایی دورتر از خواننده، ساکت نشسته است، خواننده هم فیگوری ساکت است: خواننده‌ی ساکت نه تنها خود در حین خواندن ساکت می‌ماند، بلکه اگر بتواند دیگران را هم ساکت می‌کند تا به خواندن‌اش برسد. ادبیات برعکس ظاهرش، که ظاهری گویاست، مدام در حال ازصداانداختن آدم‌هاست. صنعتِ تبادل رؤیا ـــ یا مداخله در حوزه‌ی تنهایی دیگری؛ در سکوت مطلق. این هم خودش کم از جادو ندارد: دخالت در تنهایی دیگری. تنهایی، اگر یک محیط باشد، به محض ورود دیگری، به محض این‌که یک تبدیل به دو شود، فرومی‌ریزد. حضور خالیِ دیگری کافی‌ست تا من نتوانم تنها باشم. این‌که او باشد و بخواهد حرف بزند و این‌ها که جای خود دارد. امّا این‌جا درست نقطه‌ی صفر جادوست: آیا می‌شود دیگری حضور نداشته باشد، امّا چیزی به من بگوید؟ یعنی: آیا می‌شود من تنها باشم، دیگری نباشد، امّا در عین تنهایی‌ام سر صحبت را با من باز کند؟ جواب ساده‌تر از این‌هاست: می‌شود، با ادبیات.

  2. این قضیه البته سویه‌ی دیگری هم دارد. سویه‌ای از ناامیدی. متن در تنهاییِ من دخالت کرده است. چیزی به من گفته است. من شنیدم/خواندم. حالا من چیزی برای گفتن دارم. این‌جا لحظه‌ی چرخش است: تنهایی متناقضی که نتیجه‌ی اعتیادآور ادبیات بود و می‌توانست بی‌آن‌که کسی را به‌تنهایی من راه بدهد، تصفیه‌اش کند و تنها حرف‌هایش را به من برساند، به ضد خودش تبدیل می‌شود. روی هیولایی‌اش را نشان می‌دهد. تنها طرفِ دیگرِ این صحبت است که می‌تواند بگوید. من تنها می‌توانم مخاطب باشم. حقِ جواب دادن به من داده نشده است. غیاب نویسنده، که به نظر می‌رسید صورتی از احترام به تنهایی من است، تبدیل به یادآوری ملال‌آور انزوای من می‌شود: «تو تنهایی!» وقتی شروع به پاسخ دادن به متن می‌کنم، درمی‌یابم متن بن‌بست است. آناتومی‌ای که تنها اندام‌های گفتار را دارد، بدون هیچ روزنه یا گوشی برای شنیدن. نه‌تنها نویسنده غایب است، بلکه متن هم ناشنواست. در این صورت، نوشتن، وادار کردن دیگران به سکوت‌هایی ناخواسته است وقتی که می‌خواهند چیزی بگویند: گفتن و فرار کردن.

  3. راه پرهیزی وجود ندارد. جز یکی دو تا میان‌بُر کاری از دست ما برای احیای شنوایی متن‌ها برنمی‌آید. تنها می‌توانیم در پاسخ به متنی ناشنوا، متن ناشنوای دیگری تولید کنیم تا سکوت این متن‌های متوالی در هم منعکس شود. با این حال، امروز که داشتم مجموعه‌ی داستان بعدیم را سروسامان می‌دادم، به این فکر کردم که تعداد آدم‌هایی که داستان‌هام را خوانده‌اند، خیلی بیشتر از آدم‌هایی‌ست که چیزی درباره‌ی داستان‌ها گفته‌اند. یعنی همه‌اش شده این‌که من گفته باشم، و دیگران خوانده/شنیده باشند و این درست همان وحشت بزرگ از تولید کردن بن‌بست‌های تازه در جهان است. من فکر می‌کرده‌ام، و می‌کنم، که نوشتن باز کردنِ سرِ صحبت است. تقلا برای غلبه بر تنهایی، زمانی که کسی نیست تا با هم هم‌کلام باشیم: گفت‌وگو حتا علی‌رغم غیابِ دیگری.
    بنابراین ـــ هرچند دیر هم هست ـــ خواستم بگویم اگر مجموعه را خوانده‌اید، منتظر شنیدن صحبت شما هستم، درباره‌ی جرقه‌هایی که داستان‌ها در شما زده‌اند، یا کلافگی‌هایی که برای‌تان درست کرده‌اند یا شباهت رویاهایمان یا هرچیزی که فکر می‌کنید. همین‌جا برایم بنویسید، یا اگر شخصی است، صرفاً اعلام حضور کنید تا پیام بدهم، شخصی گپ بزنیم.

1 month, 2 weeks ago
درباره‌ی مجموعه داستانِ «**در سایه‌ی درخت‌های …

درباره‌ی مجموعه داستانِ «در سایه‌ی درخت‌های بادام»

یک درخواست/ پیشنهاد

ـــ اگر حوصله‌ی زیادی ندارید، می‌توانید فقط قسمت سوّم متن پایین را بخوانید. درخواست آن‌جاست. ـــ

We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?