@speed_ad : Owner
Noyan | نویان
Content Creator & Sound Engineer
https://t.me/noyanrapi آدرس کانال ریمیکس های رپی
نوشته ۲۶ از ۰۳۰۶
.
انگار وقتی رسیده باشی پای صحبت ننه که دختر گدا و شاهزاده ،سوار اسب سفید سلانه سلانه دارن میرن پی سرنوشتشون،یا یه سریال نود قسمتهی خیلی پیچیده رو بدن بهت ولی وقتی پلی میکنی از قسمت ۳۷ شروع شده باشه و سر هر سکانس و هر دیالوگش باید کلی بگردی ببینی این کی بوده و از کجا شروع شده!؟ از چی داره صحبت میکنه برای کی داره خشت میزنه!
نمیدونم میتونم بگم منظورم چیه یا نه!؟! خیال کن خوابی رو که یهو پرت شدی وسط ماجراش و اصلا نمی دونی سروته داستان کجاست،لوکیشنش کدوم جهنم دره ایه،این اداما کیان؟تازه داری نمه نمه قصه رو میفهمی که چشات وق میزنه به سقف اتاق و بیداری و بیداری و اون حس اثیری بعدش که طعم تلخ شراب بدون مزه س! اون حال غریبی که نه میدونی هست نه میدونی خواهد بود و نه میدونی الان داری میبینی یا تو توهم تعریفشی!
امروز اگه از من بپرسن میگم دنیا رو از بد جایی داریم دنبال میکنیم! از مستراح ترین جاش
بین یه قدیم با حرمت و اصیل ولی سخت تا یه آیندهی بی اعتبار و زرد ولی راحت گیر افتادیم. نه با اوناییم نه از اینا .
نصف و نیمه ایم
میدونی
میگذره
کاری با خوب و بدشم ندارم
ولی نمیفهمی اصلن چی شد، چی بود! و قرار بود چی بشه. از حق نگذریم این نتیجهی اونی که سپری شده نباید باشه.
.
.
.
#آنار_مولان
#روزنوشت
نوشته شماره ۱۷ از ۰۳۰۵
.
گاهی حس میکنی دستت به هیچی نمیرسه و همه چی سالها دوره ازت
حتی یه فنجون چایی!
حتی یه دل سیر خواب!
حتی یه نگاهی که توش اعتماد باشه یا یه بغل ساده آمیخته به یه چای قاشق محبت !!
انگاری کل دنیا جمع شده تو یه اتاق و تو هم یه نخ بی سوزنی و ول شدی لای پرزهای فرش!
نگرانی!حتی نمیدونی نگران چی
نگرانی عین پیرمرد بازنشسته ای که روزی سه بار پولای ته جیبشو میشمره و میذاره زیر پتو و بهتر از هر کسی میدونه قرار نیست اتفاقی بیافته
نفس میکشی، راه میری ،کار میکنی و حتی خیلی هم با انگیزهتر از همیشه میخوای خودتو قوی نشون بدی!
مثل هر روز دوچرخه سواری هم میکنی ولی میدونی که آخر سر دوچرختو باید به درخت ببندی نه به آدما،
نگرانی، یه نگرانی بی سرانجام
یه نگرانی چند بعدی، که مبهم و گسه مثل طعم گند خرمالوی نارس!
فک میکنی فردا قرار نیست آفتاب بیاد بالا و قرار نیست هیچ بچهای بره بیرون و یا هیچ مادری بیاد تو خونه! یا هیچ پدری یه مشت گندم بکاره!
حس غریبیه!
هیچ جوره نمیتونی بفهمی!
برای یه دیقه بهش فکر میکنی و سردت میشه!
تو فک کن هیچ درختی دوچرخهی مارو گردن نگیره!
مگه میشه؟!
مگه ممکنه؟!
همونقدر ترسناکه که انگاری بخوای بگی مامانم منو نمیشناسه،بابام منو یادش نمیاد
حتی ترسناکتر از آلزایمر
حتی بدتر از طرد شدن
حتی...
میدونی رفیق!؟ یه جای کار میلنگه. یه جور دیگه باید متر کنیم.
شایدم اصلا نباید متر کنیم نباید بسنجیم نباید وزن بشه همه چی!؟
شاید این همه معما رو اونی طرح کرد که اسم هفته ها و روزها و ساعتها رو برامون گذاشت
چی میشد مثلا نمیدونستیم الان چندشنبس و چه گهی باید بخوریم!؟
چی میشد فک کنیم هنوزم میشه چشمامونو ببندیم و دیده نشیم.
هنوزم فک کنیم زمین تخته
ما مرکز جهانیم
ما
ما؟!؟
ما، خنده دارترین دو حرفیه تاریخه
مااااا
مایی که من هاشو گم میکنه و مایی که گم شده تو من ها به درد هیچی نمیخوره این دنیا، پوچه، خامه، خالیه، تهی از نهایت و بی نهایت
انگار کن تو انبار باروت دنبال کبریت میگردی!
...
بریم بخوابیم
.
شب خوش!
.
.
.
#آنار_مولان
#روزگارنوشت
نوشتهی شماره ۲۸ از ۰۳۰۴
.
یه مدادهایی بود اگه یادتون باشه! بهش “خمیر میداد” میگفتیم. عین همین مداد معمولیا بود ولی یه جورایی قشنگتر بود و هم تراش دادنی خیلی راحت بود و کیفش بیشتر بود، هم همجوره باهامون کنار میومد.
یادمه من یکی داشتم تو سه روز تموم شد!!!
آره دقیقا سه روز! حالا فک کن چقدر خسیس بازی در آورده بودم! چون پسر عمههام تا ظهر از کار انداختنش.
یه جورایی کیف تراش دادنش بیشتر از نوشتنش بود! تمام تلاشمون این بود زود نکش بشکنه که باز تراشش بدیم. یادمه تهشم به بخاری میگرفتیم قشنگ خم میشد، بدون اینکه ترسی از شکستنش داشته باشیم.
شاید این سوال پیش بیاد که خب که چی!؟
راستش اخیرا به این فکر میکردم که تو برخی روابط عین این مداد خمیری میشیم! یا شایدم یا یکیو داریم که مداد خمیری ما میشه!
یکی که هرچی تراشش میدیم آخ نمیگه، زیر دندون میگیریم فرم میگیره یا تهشو به بخاری میگیریم بازم ….
خب چرا!؟ واقعا چمون شده!؟ چرا داریم آستانهی صبر همو با تراشیدن و سابیدن محک میزنیم؟
یه شرایطی پیش اومده یا شاید بهتره بگم پیش آوردیم که هیچ مداد خمیری جرعت نمیکنه مداد خمیری باشه! اونی که استعدادشو نداره هم تمام زورشو میزنه مداد شمعی بشه یا دلش میخواد گچ تخته باشه که دست گرفتی لیز بخوره یا اونقدر دست و پاتو کثیف بکنه که کل عالم و آدم بفهمن تو چی رو دست گرفتی!
نمیدونم میتونم بگم یا نه!!
یه کاری برای هم کردیم هممون از اونی که بودیم ناراحتیم و دوست داریم چیزی بودیم که نیستیم.
خب آخرش میخواد چی بشه!؟
کجا قراره برسیم!؟
چرا واقعا!؟
چرا هر کی مداد خمیریه از مداد خمیری بودنش پشیمون میکنیم!
.
.
.
#آنار_مولان
#روزنوشت
#همدیگر_را_نسابیم
#مداد_خمیری
نوشتهی شماره ۱۹ از ۰۳۰۴
.
حوالی آبرسان دیدمش!!!
انگار که کیف جیبیشو تو دکهی پایین چارراه جاگذاشته باشه، لنگ به لنگ داشت میومد و بهم نزدیک میشد، هم عجله داشت هم نگران بود. پیش خودم گفتم مزاحمش نشم، فوقش اگه منو دید یه سری بهش تکون میدم، اگرم که شناخت سوارش میکنم بریم یه جا یه قهوهای چایی چیزی بخوریم.
همین که برگشت و نگاش بهم افتاد، با اون سرعت و نگرانی همیشگیش اومد سمتم
انگار خیلی حرف داشت! لامصب جوری به عمق چشای آدم نگاه میکنه انگار اون تو خبریه. رفتم سمتش و سعی کردم خیلی گرم تحویلش بگیرم. بماند که این کارم کردم و خیلی هم حس شعفو تو چهرم براش پهن کردم ولی فقط گفت: “ایشلرین یولوندا!؟”
و قبل اینکه جوابی ازم بشنوه دور شد.
بار اولمون نبود که این سریال (اینبار گرچه بعد هشت سال البته) تکرار میشد، خیلی پیگیرش نشدم.
برگشت سر مسیر قبلیش و رفت…
دقیقا هشت سال پیش احمد رو دیده بودم. با همین تیپ و همون قیافه! انگار روزهای احمدو کاربن گذاشته باشن، همشون عین هم. مثل لباس پوشیدنش، راه رفتنش، حرف زدنش.
شلوار سربازی چرک گرفته و اون کلاه بافتی و همون پیرهن.
در واقع احمد سالهاست تو ده سال پیشش فریز شده!
یادمه اونوقتها که دم فلکه دانشگاه میدیدمش آخرین بار با یه بیتفاوتی خیلی سردی بهم گفت درسشو تموم کرده و با یه لیسانس ریاضی همچنان از ایکس خبری نداره، تا الانش فک کنم دو سه دور کرهی زمینو تو فاصلهی آبرسان تا درب دندان رو زیر پاهاش مسخره کرده!
میدونی شبیه چی میمونه؟! انگاری بیوک آقا مراغهای داره برای شمس تبریزی املت درست میکنه و احمدم فرستادن دنبال نون بربری!
خلاصه دیدن احمد بعد این همه سال کمترین خیرش برام این شد که چند سطری بنویسم و یادم بیاد من آدم دنیای احمدم و دراز ترین مسیر زندگی برام دیدن احمد سالهای دور زندگیمه.
.
#آنار_مولان
#روزنوشت
#احمد
منه یازمادیقین مکتوبلاردان اوخودوم
من سیز نئجه کئچیر گونلرین سنین...
گئجه لر یوخویا
گوندوزلر سه بیلمیرسن کیمه سوسوز...
نئجه سوووشور ثانیه لرین...
گاهدان عصبلشیب
گاهدان اینجییب
گاهدان نغمه قوشوب حزین حزین میزیلدانیرسان داریخمالاری
بعضن ده اوزونله ال به ییخا بوغوشورسان.
منه یازمادیقین مکتوبلار دئییر
منه یازمادیقین مکتوبلار دانیشیر...
بلکه ده مکتوبلار یالان دانیشیر
بلکه ده مکتوبلار یالاندان دئییر...
بلکه ده هئچ یادینا دوشمه ییرم من
گزیب دولانیرسان آرخاداشینلا...
گلیب اولو کیمین یاتاقا گیریب
سحرده یئریندن کئفلی دورورسان
بلکه ده!!!
بیلمیرم!!!
یاتاندا گئجه، یئنی سئوگیلینله اوپوش سیندیریب
تلفوندان تئلفونا قوجاقلاشیرسیز.
منه یازمادیقین مکتوبلار دان ائشیدیرم...
منه گوندرمدیگین چیچکلر قوخویور اوتاغیمدا
اونوتما
اونوتما
اونو آتما دئییر میناره لردن باغیران موذین بابام.
آتا بیلمیرم
اوتا بیلمیرم...
آنامین لایلالاری سنی دانیشیر قولاغلاریما
آتامین موشتوگو سنی قوخویور اوتاقیمیزدا...
حیادان دونقوز قالان بئلی و اوتانماقدان قیزاران یئنی یئتمه باجیمین یاناقلاریندا سنی آنیرام
یازیرام
پوزورام
گوندرنمیرم
اوخویانماز دئییرم بو مکتوبلاری
اینجیدر
اینجییه ر
قارداشیمین غوروروندا یاندیریرام بو سئوگی مکتوبلارین
پایلاشیرام یئللرین خورجونونا
هر دن ده لاپ دوزو...
ائتیراف ائدیم!!!
آلنیمین ترینی
گوزومون یاشینی
بورنومون سویونو سیلیب
زیبیل قابیندا کی مکتوبلار آرشیویمه تاپشیریرام سنه یازدیغیم مکتوبلاری...
سنه یازدیغیم و یازمادیغیم مکتوبلاری قوسورام.
قاناییرام هر آی باشیندا
بلکه ده هر آی اوچ دورد هفته...
سنینله دانیشیرام
...
منه یازمادیقین مکتوبلاردان اوخویورام
منه یازمادیقین مکتوبلار دانیشیر
...
#آنار_مولان / 30 خرداد 95
چوخ درین قویومو قازین قازاندا!
درین توپراقلارا باسدیرین منی
منی یاخشی بئجهرین
یاخشی سو وئرین
منیم مزاریمدان توت بیتهجک دیر
قولومدان ساز، قوپوز
بوداقلاریمدان،
باراما ایپلیگی تک خمهییم اولار
منی یاخشی اکین
یاخشی بئجهرین
یارپاقلاریمدان دیلیم گوهرر
کولگمده دینلهنر چوبان، ناخیرچی
بلکه ده بیر قوشا یووا اومودو
بلکده بیر ائوه دیرک اولارام.
منی یاخشی بئجرین
بیر بوغدا کیمی
بیر اوووج دن کیمی قوخلایین منی
خاطیر حورمت کیمی آند ایچین منه
بیر دوز چورک کیمین ساخلایین منی
یامان یوروب منی دایازلار ایندی
باری من اولنده درین قویلایین
قویون وطن کوکسونده دینجلیم، یاتیم
منیم مزاریمدان بیر توت بیتهجک
@speed_ad : Owner
Noyan | نویان
Content Creator & Sound Engineer
https://t.me/noyanrapi آدرس کانال ریمیکس های رپی