True love?

Description
Any thing about lovely life....?
Advertising
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?

5 years, 9 months ago

امروز ولنتاين است ...
اصلا نگران نباشيد ، نه روز عشق است !!
نه روز محبت !!
روز گرفتن سلفي هاي متعدد با همسرجان هاي موقت است ...
روزي كه فضاي مجازي پُر ميشود از خرس ها و دسته گل ها و شكلات هاي قرمز !!
البته اگر به اين داستان ها ختم شود !!
در اصل روز گفتن اين است كه ببين فلاني ، من از تو "خوش بخت ترم " !!
كادو و تشكيلات هركه بيشتر باشد ، يعني خوش بخت تر !!
اين روز ها از جار زدن بترسيد !!
هركه جارچي اش خبره تر باشد ، عشقش كم دوام تر است !!
به اين عشق ها يك لبخند كوتاه بزنيد و بگذريد !!
فقط يك لبخند ... !!
??
@true_lo_ve

5 years, 11 months ago

حالا هی از این سو غلت بخور به آنسو!
حالا هی فکر و خیال کن!
با غصه خوردن و دلشوره گرفتن هیچ چیز درست نمیشود رفیق!
باور کن فلسفه ی دنیا، قصه ی همان درویشی ست که وقتی از او خواستند زندگی را معنا کند، خورجینش را زیر سر گذاشت و خوابید و دیگر بیدار نشد!
نمان در گذشته
خاطرات را رها کن
جلو جلو هم ندو که از نفس می اُفتی...
حال را دریاب تا حالت خوب باشد!
چایت را دم کن...صدای موسیقی را کمی بلند...بایست مقابل پنجره...عمیق نفس بکش و فکر کن به هیچ چیز!
به هیچ چیز فکر کن...
انقدر سخت نگیر رفیق
انقدر سخت نگیر!

#علی_سلطانی

@true_lo_ve

5 years, 11 months ago

مثل آهنگ خارجیایی که دوسشون داشتم اما معنیشونو نمی‌دونستم بودی برام
مثل وصله‌ی ناجور زندگی...
آقاجون که هروقت با عزیز حرفش می‌شد می‌گفت:یه عمر گذشته اما هنوزم وصله‌ی ناجوری،هنوزم مثل همون روزایی و عوض نشدی...
نمی‌دونم اون روزا عزیز چجوری بود اما شبیه تو بود گمونم
دوس داشتنش قطع و وصل می‌شد
رفت و آمد داشت، کم و زیاد داشت!
وصله‌ی ناجور بودی اما ناجور بودنتم قشنگ بود میومدی بهم،قَدِت به قَدَم، وَزنِت به وَزنَم، رنگِ چشات به رنگِ چشام اما دنیات...
دنیات رنگ دنیای من نبود
من می‌گفتم آبی تو می‌گفتی سیاه
من می‌گفتم دیوونه بازی تو می‌گفتی عاقل بودن
هی من می‌گفتم، هی تو میگفتی...
انقدر گفتم و گفتی تا یه روز که آقاجون با عزیز دعواش شده بود و با بغض نگام کرد، تنم لرزید
یهو گفت: جایی که فهمیدی یکی وصله‌ی ناجور زندگیته ول کن برو، آدمارو به امید عوض شدنشون نمی‌شه نگه داشت...
نمی‌شه چون نه عوض می‌شن و نه انصافه عوضشون کنی
با هیچ‌کس به امید عوض شدنش نمون باباجان، منو عزیزت وقتی ازدواج کردیم خیلی بهم میومدیم اما همه ظاهرمونو میدیدن هیچ‌کس نمی‌دونست از دلِ من تا دلِ عزیزت چقدر فاصله‌ست، فاصله‌ای که هیچ‌وقت پر نشد. واسه من دیگه دیره این حرفا ولی تو که اول راهی، هرجا فهمیدی دل و دنیاتون دوره ول کن برو پسر، ول کن برو...
آقاجون راست می‌گفت
من نمی‌تونستم عوضت کنم تا بشی وصله‌ی جور زندگیم
نمی‌تونستم چون دنیات به دنیام نمیومد
چون کنار هم بودن آدمایی که دنیاشون مثل هم نیست،زندگیشونو پشت هاله‌ای از غم حبس می‌کنه...
حالا می‌فهمم گاهی واقعأ دوست داشتن کافی نیست
به چیز بیشتری نیازه چیزی به اسم هم دنیا بودن...

5 years, 12 months ago

ما به هم عادت كرديم
تنهايى سختمونه
قصه ى عشقمونو همه ى شهر ميدونه...
@true_lo_ve

5 years, 12 months ago
6 years ago

بابا بزرگم همیشه
دعاش این بود که:
خدایا
بلاهایی که به فکرمون
نمیرسه سرمون نیار
الان تازه می فهمم
که چقدر خوب گفته!!
@true_lo_ve

6 years ago

باران....
نام دخترک گمشده ایست
که به شوق پنجره
از دریا گریخته
و به هر دری میزند
تا معشوقه اش را در آغوش گیرد
راهی نمیابد
در شهر سرگردان میشود
هوا را آشفته میکند، شخص عاشق را بی قرار!
و تمام آن هایی که بدون چتر پا به پای باران قدم میزنند
به شوق آغوشی...
در پی گمگشته خویش، آواره اند
هنوز هم هیچ ابری
راز جدایی باران را از دریا فاش نکرده...
و تو چه میدانی
صدای شوریده امواج
ناله هایی ست که در فراق باران سر داده....
از بی قراری، خودش را به صخره میکوبد
تا سرانجام در ساحل آرام بگیرد
اگر غیر از این است
یک نفر دلیل بی تابی شهر را هنگام پرسه ی باران در مه بگوید!
ای وای....
نکند ابر در این میان دلبسته ی باران شده...؟
نکند دلش خون است
امابرای هم صحبتی با عشق پنهان شده اش
پای حرفهای باران مینشیند
وقتی از گذشته اش با دریا میگوید و دلبری اش برای پنجره.
چه رسم ناخوشایندی...
عشق دومینو وار زمین به آسمان هم سرایت کرده
شاعر را اینگونه نگاه نکن، دیوانه نیست...
فلسفه میبافد...
که حال خراب زمین را هنگام باران توجیه کند!
آخر هواشناس قصه
از آسمان شنیده که باران راهی زمین شده
پنجره از صبح منتظر است، اما خبری نیست
اگر امشب نیامد
حتم دارم ابر معطل اش کرده
چه میدانم...؟
شاید دست از شانه کشیدن موهایش بر نمیدارد...

#علی_سلطانی
@true_lo_ve

6 years ago

دنیا خیلی کوچک است عزیزم
شاید یک روز، حوالیِ انقلاب
که خسته از روزمرگی و کار
پشت چراغ قرمز
در تاکسی نشسته ای و سرت را به شیشه تکیه داده ای و به صدایِ گوینده ی رادیو گوش میدهی
که برای ساعات آتی هوایی ابری و بارانی پراکنده پیش بینی میکند...
درست همان لحظه
من با دست هایی در جیب،
کوله ای پف کرده
و بندهای کفشی که چند گره روی هم خورده است،
نگاهم به زمین و فکرم در ناکجا
از روی خط های عابر پیاده عبور کنم....
دلت بلرزد
بی معطلی کرایه ات را بدهی و باقی اش را نگرفته از ماشین پیاده شوی و با فاصله ی چند متر دنبالم راه بیفتی...
و ببینی که میروم طبقه ی آخر همان پاساژ قدیمی و وارد همان کتابفروشیِ کوچک میشوم...
ببینی که مینشینم سر همان میزِ کنجِ دیوار....

نزدیک بیایی...
صندلی را عقب بکشی
بی حرف بنشینی رو به روی ام....
صاحب کتابفروشی که حالا مردی میانسال شده
به رسم همان روزها
برای مشتری هایِ ثابتِ شب هایِ پاییزی اش
از قهوه ی کهنه دم اش
دوفنجان برایمان بیاورد
و موقع رفتن
در حالی که سینی چوبی اش را زیرِ بغلش زده،
زل بزند به چشمانمان و بگوید: حیف نبود؟!
بگوید و آهی بکشد و برود موسیقی آن روزها را از گرامافونِ خاک خورده اش پخش کند...
.
بی مقدمه حرف بزنیم
پای گذشته را وسط بکشیم
از لحظه ی آشناییمان تا آخرین قرار...
همه را کالبد شکافی کنیم!
شاید لا به لای حرف هایمان
دختر و پسری بیست ساله وارد کتابفروشی شوند و رمانِ بربادرفته ی مارگارت میچل را بگیرند و با ذوق بروند...
شاید با لبخند نگاهشان کنیم....
شاید بغض گلویمان را بگیرد و ول نکند!
.
با تمام شدن آخرین قطعه ی موسیقی
بدون خداحافظی از مردِ میانسال
کتابفروشی را ترک کنیم...
و زیر بارانی پراکنده و بادی پریشان...
لا به لای شلوغیِ خیابان
در سکوت قدم بزنیم...
و بدون گرفتن آدرس و شماره تلفن جدید مان
خداحافظی کنیم و برویم دنبال دنیای بی ذوق خود!
.
فقط میدانی
دردَش اینجاست
.
.
که در تمام این ساعات
سرِ یک میز حرف زده ایم
بدون اینکه در صدای هم غرق شویم
از یک کتاب شعر خوانده ایم
بدون اینکه در چشم هم زل بزنیم
زیر باران قدم زده ایم
بدون اینکه دست هم را بگیریم....
.
.
دردَش اینجاست
که دنیا خیلی کوچک است عزیزم...
خیلی...

چیزهایی هست که نمی دانی/ #علی_سلطانی

@true_lo_ve

6 years ago

اخطاریه قطع برق لای درب جا خوش کرده
قسط وام عقب افتاده
بخاری خراب شده و اتاق سرد است
یخچال خالی ست
قهوه هم تمام شده
هیچ بهانه ای برای آرامش نیست
من وارد اتاقم میشوم
درب را به روی تمام این آشفتگی ها میبندم
یک نخ سیگار داخل پاکت هست
خودکارم جوهر دارد
باید بنویسم
چرا که از تمام دنیا
انتخاب من این بوده
قلم و کاغذ
درد است
این روزها همه چیز درد است
و چه درد شیرینی ست
نوشتن برای زندگی
یا زندگی برای نوشتن

#علی_سلطانی

@true_lo_ve

6 years, 1 month ago
We recommend to visit

فرشتــه‌ی موسیقی?"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• ????••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94

✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]

- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم ?