القناة الرسمية والموثقة لـ أخبار وزارة التربية العراقية.
أخبار حصرية كل مايخص وزارة التربية العراقية.
تابع جديدنا لمشاهدة احدث الاخبار.
سيتم نقل احدث الاخبار العاجلة.
رابط مشاركة القناة :
https://t.me/DX_75
Last updated 1 year, 9 months ago
Last updated 2 months, 3 weeks ago
ادامهٔ پست صلات
اقامهٔ صلات پیش از اطاعت خدا و رسول؟
پیشتر در پست «اطاعت از خدا» اشاره شد که ما هر چه داریم از اطاعت رسول است حتی توحید و معادمان چه رسد به احکام عبادیمان. رسول خدا فرمود نماز اینگونه بخوانید و تشهد این است و رکوع و سجده آن... و فرمودند: صَلّوا کما رایتمونی اُصلّی...
حال چگونه است که در آیهٔ «وَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ لَعَلَّكُم تُرحَمونَ» (نور/۵۶) ابتدا به اقامهٔ صلات اشاره میکند و سپس به اطاعت رسول.
این نشان از آن دارد که این «صلات» در این آیه، متفاوت از نماز است وگرنه اطاعت رسول مقدم بر یک عمل عبادی است.
همین مورد در آیهٔ «وَقَرنَ في بُيوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ الأولىٰ وَأَقِمنَ الصَّلاةَ وَآتينَ الزَّكاةَ وَأَطِعنَ اللَّهَ وَرَسولَهُ...» (احزاب/۳۳) نیز نمود ویژه دارد. بخصوص که متوجه باشیم این آیه خطاب به برخی از همسران پیامبر میباشد.
اقامهٔ صلات جدای از رکوع
وقتی به موضوع اشاره شده بیشتر دقت بفرمایید، آیهٔ «وَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ وَاركَعوا مَعَ الرّاكِعينَ» (بقره/۴۳) نیز جای تأمل بسیاری خواهد داشت. زیرا با آنکه آیهٔ شریفه میفرماید نماز را به پا دارید و میدانیم رکوع جزوی از این عمل عبادی است، دوباره اشاره میکند که با رکوعکنندگان نیز رکوع کنید.
اگر اقامهٔ صلات همان نماز خواندن باشد که حتماً رکوع و سجده نیز انجام شده و اشارهٔ دوباره به انجام رکوع لازم نبوده است.
پس اقامهٔ صلات مورد اشارهٔ آیه، رکوع نداشته است و چیزی جدای از نماز است.
نتیجهگیری
در پستـهای آینده بیشتر به این موضوع میپردازیم و با مثالهای بیشتری به تبیین این مطلب خواهیم پرداخت. خواهیم دید که «صلات» یک کلمهٔ ثابت و غیرقابل تجزیه میباشد و متفاوت از فعل «صلی-یصلی» میباشد و شأن آن بالاتر از یک عمل و حکم عبادی است و با هدایت آیات قرآن به معنا و مفهوم آن نزدیک میشویم. تا آن زمان لازم است هر صلاتی را نماز ندانیم.
صلات
پیشتر در پست «کلمةالله» به این موضوع اشاره شد که برخی از کلمات در قرآن تجزیهپذیر نیستند و ای چه بسا، کلمهٔ ثابت یا ترکیبی است که از زبان دیگری وارد زبان و لغت عربی شده است. به عنوان مثال تفسیر کلمهٔ «کلمة» با استفاده از ریشهٔ «کلم» ما را از معنا و مفهوم اصل آن دور کرده بود و راه حل را در آن دیدیم که به جای آن ترکیب، از یک کلمهٔ بیمعنا مانند X استفاده شود و دوباره آیات مرور گردد.
در این پست قصد داریم به کلمهٔ «صلات» بپردازیم.
نگارنده بر این گمان است که این کلمه، کلمهای تجزیهناپذیر میباشد و یک کلمهٔ ثابت است و جدا از فعل «صلی، یصلی» میباشد و ریشه ساختن توسط مترجمان و مفسران برای آن، موجب تقلیل معنا و تحریف آن میشود و ترجمهٔ تمام صلاتهای قرآن به نماز، به عنوان یک عمل عبادی -سهواً یا عمداً- موجب انحراف ذهن خوانندگان و مسلمین شده است. بعدها برای اثبات این مدعا به زبانهای همعصر نزول قرآن مراجعه خواهیم کرد و شواهدی ارائه میشود.
در این پست قصد داریم به احتمالاتی که منجر شده است تا نگارنده اینگونه احتمال دهد که لفظ «صلات» جدا از «نماز» است، بپردازد.
و یا در پایینترین حالت اینکه، هر «صلات»ی در قرآن لزوماً «نماز» نیست...
لازم به ذکر است قصد نگارنده، تنزل شأن نماز بعنوان یک عمل عبادی نیست و نخواهد بود بلکه قصد وی، جلب توجه خواننده به شأن والای «صلات» است و این سؤال را مطرح میکند که به راستی «صلات» چیست؟
اقامه
در بسیاری از آیات، لفظ «صلات» به همراه فعل و مصدر «اقامه» آمده است.
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ...(بقره/۳)
در صورتیکه برای چیزها و کارهایی لفظ «اقامه» به کار رفته است که از شأن و منزلت بسیاری -حتی نسبت به اعمال عبادی- برخوردار هستند. به عنوان مثال:
- حدود الله: ...فَإِن خِفتُم أَلّا يُقيما حُدودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيهِما فيمَا افتَدَت بِهِ... (بقره/۲۲۹) (بقره/۲۳۰)
- تورات و انجیل و...: وَلَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَالإِنجيلَ وَما أُنزِلَ إِلَيهِم مِن رَبِّهِم... (مائده/۶۶) (مائده/۶۸)
- وجه: ... وَأَقيموا وُجوهَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ... (اعراف/۲۹)
وَأَن أَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا... (یونس/۱۰۵)
فَأَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا... (روم/۳۰) (روم/۴۳)
- یوم القیامت: أُولٰئِكَ الَّذينَ كَفَروا بِآياتِ رَبِّهِم وَلِقائِهِ فَحَبِطَت أَعمالُهُم فَلا نُقيمُ لَهُم يَومَ القِيامَةِ وَزنًا (کهف/۱۰۵)
- دین: ... وَما وَصَّينا بِهِ إِبراهيمَ وَموسىٰ وَعيسىٰ أَن أَقيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقوا فيهِ... (شوری/۱۳)
- وزن: وَأَقيمُوا الوَزنَ بِالقِسطِ وَلا تُخسِرُوا الميزانَ (رحمان/۹)
- شهادت: ... وَأَقيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ... (طلاق/۲)
مشاهده فرمودید که فعل و مصدر اقامه برای الفاظ مهمی مانند حدود الله، دین، وجه، روز قیامت، وزن و شهادت و کتابهای تورات و انجیل و... که بسیار شأن بالاتری از اقامهٔ نماز بعنوان یک عمل عبادی دارد، در قرآن به کار رفته است.
بنابراین «صلات» به کار رفته در قرآن بهمراه افعال و مصادر «اقامه» باید شأن و شئونی در حد الفاظی که نام برده شد داشته باشد. در حد حدودالله، در سطح یوم القیامت، در شأن وزن، در اندازهٔ دین، در ابعاد تورات و انجیل و...
لذا «صلات» جدا از «نماز»ی که بعنوان عمل عبادی انجام میشود، میباشد.
مترجمان و مفسران بزرگوار، با همریشه دانستن «صلات» با «صلو»، شأن «اقامهٔ صلات» را در حد «یصلون» پایین آوردند و ذهنها را گمراه کردند که هر که اقامهٔ صلات کند، گویا نمازگزارده است.
مترجم عزیز و مفسر گرامی بایستی فرق بگذارد بین «اقامهٔ صلات» با فعل «یصلون» و یا «قیام برای صلات»
هنگامیکه آيهٔ شریفه میفرماید:
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِذا قُمتُم إِلَى الصَّلاةِ... (مائده/۶)
باید متفاوت ترجمه شود از عبارتی مانند:
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِذا أقمتُم الصَّلاةَ... (مشابه مائده/۱۲)
و یا عبارتی مانند:
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِذا صلّوا... (مشابه قیامت/۳۱)
این منطقی نیست که مترجم همهٔ عبارات فوق را یکسان ترجمه کند.
مکان انتهای آیات
پیشتر در پست «تفسیر تنزیلی» به این موضوع اشاره شد که آنچه مسلم است آن است که ترتیب آیات در مصحف موجود، براساس ترتیب تنزیل نمیباشد.
نه تنها به ترتیب نزول مرتب نشدهاند، بلکه برخی از مفسران اعتقاد دارند که بخشی از یک سورهٔ خاص، مکی و بخشی از همان سوره مدنی است و موضوع زمانی جالب خواهد شد که متوجه شویم که برخی برای یک آیهٔ خاص بر این باورند که بخشی از آن مکی و بخش دیگری از آن آیه، مدنی است و شأن نزول متفاوتی دارد.
لذا برای نگارنده این سؤال مطرح شد که این موضوع که آیات قرآن در کدام کلمه به پایان برسد و آیهٔ بعدی از چه کلمهای شروع شود، از کجا مطرح شده است و بر چه اساسی تدوین شده است؟
آیا براساس مفهوم جمله است که چون جمله به انتها برسد و مفهوم کامل شود، آیه تمام میشود؟
آیا براساس وزن و آهنگ جملات آیات مرتب شدهاند؟ مثلا هرجا که قافیهها همسان باشند، آیهها تمام میشود؟
یا براساس نفس قاری تعیین شده تا بتواند در یک نفس تلاوت کند...؟
لااقسم...آیهٔ ابتدایی سورهٔ بلد اینگونه میباشد:
لا أُقسِمُ بِهٰذَا البَلَدِ (١) وَأَنتَ حِلٌّ بِهٰذَا البَلَدِ (٢)
بسیاری از مفسران و مترجمان آیهٔ اول را به دلیل آنکه «قسم نمیخورم» را متوجه نبودهاند و آن «لا» را زائد دانسته(؟) و ترجمه کردهاند «قسم میخورم به این شهر» یا اگر خیلی مقید به حفظ کلمات بودهاند، ترجمه کردهاند: «نه، قسم میخورم به این شهر»(؟)
در صورتیکه اگر این دو آیه را یک آیه و به شکل زیر درنظر بگیریم، آیه مفهوم و معنای خود را پیدا میکند:
لا أُقسِمُ بِهٰذَا البَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهٰذَا البَلَدِ (۱)
در این صورت، واو قبل از «انت»، واو حالیه میباشد.
(زیرا در این حالت، دیگر این واو به جای ابتدای جمله، وسط جمله آمده است و بعد از آن ضمیر منفصل آمده است)
بدان معنا که «در حالیکه تو در این شهر باشی، من به این شهر قسم نمیخورم»
به معنای دیگر، آنچنان شأن تو برای من زیاد است که اگر بخواهم قسمی بخورم به تو میخورم نه به این شهر، که اگر این شهر شرافتی داشته باشد به یمن وجود توست نه به ذات خودش.
صراط مستقیم
در جای دیگر، در آیات ابتدایی سورهٔ «یس» داریم:
يس (١) وَالقُرآنِ الحَكيمِ (٢) إِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلينَ (٣) عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ (٤)
تقریباً در تمام ترجمههای موجود آمده است:
قسم به قرآن حکیم – همانا تو از فرستادگانی – همانا تو بر راه راستی.
بدان معنا که مترجم محترم، یکبار «لَمِنَ المُرسَلينَ» را خبر برای «إِنَّ» میداند و بار دیگر «عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ» را خبر برای «إِنَّ».
این سؤال مطرح میشود که چرا خداوند بایستی به قرآن حکیم قسم بخورد که بگوید تو از فرستادگانی؟
به قرآنی که بر پیامبر نازل کرده است قسم بخورد و به رسولی که مخاطب وحی و مخاطب همین آیات میباشد بگوید که تو از فرستادگان هستی؟ و آن قسم تأکیدی باشد که حرف خداوند قابل پذیرش باشد؟ گویا کسی قبول نداشته و حتی برای خود خداوند این شبهه وجود داشته که پیامبر رحمت (صلیاللهعلیهوآله) از رسولان هست یا نه؟
حال بیایید آیات را به اینگونه بنگریم:
يس (١) وَالقُرآنِ الحَكيمِ (٢) إِنَّكَ لَمِنَ المُرسَلينَ عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ (۳)
در این صورت ترجمهٔ آیات به اینگونه خواهد شد:
«قسم به قرآن حکیم، همانا از بین رسولان، تنها تو بر صراط مستقیم هستی»
زیرا وقتی این دو آیه را از هم جدا ندانیم «عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ» خبر «إِنَّ» خواهد بود و «لَمِنَ المُرسَلينَ» جار و مجرور.
شاید پرسیده شود که منظور از «صراط مستقیم» چیست و یا «صراط مستقیم» کیست؟
برای اینکه عبارت «صراط مستقیم» برای خوانندهٔ محترم روشن شود پیشنهاد میشود به پست «مستقیم» مراجعه شود.
آیهٔ دیگری مؤید این مطلب است:
- فَاستَمسِك بِالَّذي أوحِيَ إِلَيكَ إِنَّكَ عَلىٰ صِراطٍ مُستَقيمٍ (زخرف/٤٣)
در این آیه فارغ از آنکه اشارهای به مجموعهٔ رسولان بکند، پیامبر را بر صراط مستقیم میداند و تقریباً بخش دوم ترجمهٔ متداول مترجمان را تأیید مینماید.
اما این پرسش مطرح میشود که چرا تمامی انبیای پیشین «إلی» صراط مستقیم هدایت میکردهاند ولی نبی اکرم «علی» صراط مستقیم میباشد.
ان شاءالله در آینده بتوانیم به هدایت همهٔ انبیاء به سوی صراط مستقیم اشاره کنیم و ببینیم که این صراط مستقیم چیست یا کیست و چرا از بین همهٔ رسولان فقط پیامبر اکرم علی صراط مستقیم است؟
ادامهٔ پست «لـِ»
برای توضیح بیشتر مطلب مثال دیگری آورده میشود:
وَلا يَحسَبَنَّ الَّذينَ كَفَروا أَنَّما نُملي لَهُم خَيرٌ لِأَنفُسِهِم إِنَّما نُملي لَهُم لِيَزدادوا إِثمًا وَلَهُم عَذابٌ مُهينٌ (آلعمران/١٧٨)
فرض بفرمایید لام در «لیزدادوا» را لام علت بدانیم:
ترجمه چه میشود؟
خداوند به کافران مهلت میدهد تا گناه و اثمشان زیاد شود و بعدها برایشان عذاب مهین آماده سازد(؟)
این چه خدایی است؟ این چه جور اعتقادی است؟
بعد این ترجمه را ملاک بگیریم و برویم در کتابهایمان تدریس کنیم «سنت املای الهی» چنین است و چنان...
دیگر آن خدایی که عقدهٔ عذاب بندگان را دارد و به آنها مهلت میدهد تا عذاب شدیدتری اعمال کند، قابل عبادت و اطاعت است؟
حداقل آن است که بزرگان مفسران و مترجمان محترم، احتمال بدهند که این لام بایستی به عنوان لام غایت و لام نهایت ترجمه گردد.
لذا ترجمهٔ درست اینگونه میباشد:
خداوند به ایشان مهلت میدهد، پیشبینی میشود که در آینده اثم و گناه ایشان زیاد خواهد شد و...
نه آنکه
خداوند به ایشان مهلت میدهد تا در آینده اثم و گناه ایشان زیاد بشود و...
لازم است به این نکته اشاره شود که بسیاری از آیاتی که از لفظ «لِيَعلَمَ اللَّهُ» استفاده شده است نیز بایستی لام غایت ترجمه شود نه لام علت.
زیرا در صورت ترجمه کردن لام در ابتدای «لیعلم» بعنوان لام علت این شبهه پیش خواهد آمد که مگر خداوند عالم و قادر برای علم پیدا کردن به موضوعی احتیاج به پیشنیازی دارد؟
بعنوان مثال:
لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالميزانَ لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَأَنزَلنَا الحَديدَ فيهِ بَأسٌ شَديدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ وَلِيَعلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالغَيبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (حدید/٢٥)
البته که نیازی به توضیح نیست که منظور از علم الهی در اینجا ظهور معلوم است نه وجود آن.
به همین دلیل استدلال میشود که علم الهی نباید دنبال علت باشد و این لام حتماً بایستی به صورت لام غایت ترجمه و تفسیر گردد.
فرصت محدود است وگرنه بسیار شایسته است که تمام لامهای ناصبهٔ قرآن را یکبار دیگر به چشم لام علت و یا لام غایت نگریست.
ملاحظه میشود که اهمیت حروف در زبان عربی بسیار زیاد است و نیاز به تحقیق و تتبع جداگانه و مفصل دارد.
در پستهای آینده بیشتر در خصوص اهمیت حروف در زبان عربی و تأثیر آن بر اعتقادات صحبت خواهد شد.
لـِ
پیشتر در پست «بـِ» به اهمیت حروف در زبان عربی نگاهی انداختیم.
در این پست قصد داریم به یکی دیگر از این حروف پرکاربرد در زبان عربی اشارهای کنیم:
لام
لام در زبان عربی بسیار نقش مهمی دارد و انواع متفاوتی برای آن شمردهاند:
لام تعلیل – لام جر – لام امر – لام ابتدا – لام تأکید و ...
که براساس تأثیر گذاری بر کلمات بعدی ممکن است عامل باشند مانند لام امر، لام تعلیل یا لام استغاثه یا لام جار و یا ممکن است غیرعامل باشند.
لامی که بر سر فعل میآید یا لام ناصبه است یا جازمه.
“لـِ” ناصبه
“لـِ” ناصبه، در اصطلاح عامل نصب فعل مضارع است. یعنی باعث میشود فعل منصوب شود. این نوع “لـِ” معمولاً در اواسط یک جمله میآید. از نظر غایب یا مخاطب بودن فعل فرقی نمیکند، “لـِ” ناصبه هم بر سر فعل غایب، هم بر سر فعل مخاطب و هم بر سر فعل متکلم میآید. “لـِ” ناصبه در ترجمه بصورت “برای اینکه” یا “تا” ترجمه میشود. “لـِ” ناصبه در جملههایی میآید که خود، از دو جمله تشکیل شدهاند.
“لـِ” جازمه
“لـِ” جازمه، عامل جزم فعل مضارع است. یعنی باعث میشود فعل مضارع مجزوم شود. یعنی اگر فعلی در انتهایش ضمه داشته باشد، با مجزوم شدن، ضمه به ساکن تبدیل میشود. اگر فعل در انتهایش “ن” داشته باشد، با مجزوم شدن “ن” از پایان آن حذف میشود. البته استثناء هم وجود دارد. این استثناء شامل فعلهای جمع مونث هستند. فعلهای جمع مونث، حتی با مجزوم شدن هم “ن” انتهایی خود را از دست نمیدهند و بدون اینکه تغییری کنند، مجزوم میشوند. “لـِ” جازمه در ترجمه با مفهوم “باید” میآید. این نوع “ل” در صیغه های مخاطب فعل مضارع نمیآید. بر خلاف “لـِ” ناصبه که در جملههای ۲ قسمتی میآید، “لـِ” جازمه در جملههای یک قسمتی میآید.
عرض بنده در این پست، اشاره به لام ناصبه است که معمولاً «تا اینکه» یا «برای» ترجمه میکنند.
داخل پرانتز عرض شود که از نظر نحویون بصره، بین این لام و فعل، أنْ ناصبه در تقدیر است.
تقریباً در تمام کتب لغت و نحو عربی به این موضوع اشاره شده است که این نوع لام در اصل لام تعلیل و علت است.
لطفاً به این بخش دقت بفرمایید: در کتب لغت و نحو آمده است که این نوع لام (لام ناصبه)، دو جور معنا میشود و به دو گونه میتوان آن را دید: یا لام علت دید یا لام غایت.
در نگاه اول هر دو به یک معناست و در نهایت سرانجام کار را بیان میکند ولی اینکه این لام، علت را بیان کند یا نتیجه را، خیلی متفاوت است.
در زبان فارسی متأسفانه -به دلیل پیچیدگی کمتر نسبت به زبان عربی- از لفظ «تا» برای ترجمهٔ این نوع لام استفاده میشود که در زبان محاوره بیشتر به عنوان «تایی که علت را میرساند» کاربرد دارد.
به مثال زیر دقت بفرمایید:
... وَأَنزَلنا إِلَيكَ الذِّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِم ... (نحل/۴۴)
و نازل کردیم به تو ذکر را «تا» تبیین کنی برای مردم آنچه نازل شده به ایشان...
در این آیه، «لام ناصبه» به عنوان «لام تعلیل» ترجمه شده است.
اگر بخواهیم به عنوان «لام غایت» ترجمه کنیم، اینگونه میشود:
و نازل کردیم به تو ذکر را که در نهایت و در آینده تو تبیین کنی برای مردم آنچه نازل شده به ایشان...
تفاوت بسیار دقیق است.
دقت بفرمایید:
در اولی یکی از علتهای انزال ذکر -و نه علت تامّهٔ آن- تبیین آن برای مردم است و در دومی پیشبینی شده است که سرانجام انزال ذکر در آینده، تبیین آن برای مردم خواهد بود.
رب هارون وموسی
پیشتر در پست اطاعت از خدا دیدیم که پس از ایمان به خدا، برای اطاعت از خدا چارهای جز اطاعت از پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) و ائمهٔ معصومین (علیهمالسلام) وجود ندارد و اصولاً دین خدا، چیزی جز اطاعت از معصوم (علیهالسلام) نیست.
و بعدها در پست کارگردان مفصلاً به قدرت ابلیس در این صحنهٔ هستی تا یوم المعلوم اشاره کردیم، سپس این پرسش را مطرح کردیم که چه باید کرد؟ آیا راه گریزی هست؟
برای پاسخ به آن پرسش، اجازه بدهید به یک مثال تاریخی اشاره کنم. این نمونهٔ تاریخی در عهدین و در آیات بسیاری از قرآن (سورههای اعراف، طه، شعراء) آمده است:
موضوع درخصوص مقابلهٔ بین ساحران فرعون و حضرت موسی (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) است.
همگان این داستان را شنیدهاید و نیازی به تکرار مکررات نیست. ولیکن بنده میخواهم به بخشی از این موضوع که به نظر مغفول مانده است، اشاره کنم.
لطفاً در پسزمینهٔ ذهنیتان تصویری که از صحنهٔ هستی در پست «کارگردان» ترسیم کرده بودیم، را تجسم کنید و ادامهٔ ماجرا را بخوانید.
ساحران بعنوان فرمانبران و بندگان فرعون (به نوعی شیطان) در صحنهٔ این بازی حاضر شدهاند.
این ساحران، افرادی معمولی نبودهاند. قرآن از سحر آنان به «سحر عظیم» یاد میکند.
اما چه اتفاقی میافتد؟
ساحران فرعون، سحر خود را عملی میکنند (سحروا أعين النّاس) و سپس به حضرت موسی وحی شد که عصای خود را بیانداز (فوقع الحقّ وبطل ما كانوا يعملون)
آنگاه چه اتفاقی افتاد؟
وألقي السّحرة ساجدين
کدوم سحره؟
همان کسانی که فرعون را رب خود میدانستند و تمام تلاششان آن بود که مقرب در درگاه فرعون باشند... حتی آنقدر فرعون را توانا میدانستند که پذیرفته بودند هر کاری از او بر میآید (إنَّما تقضي هذه الحياة الدنيا)
اما نکتهای که مد نظر نگارنده است، اینست که ساحران بعد از به سجده افتادن چه میگویند؟
قالوا آمنّا بربّ هارون وموسىٰ...
ایمان یک مرحله قبل از اطاعت است. باید ابتدا بدانیم خدایی هست، به او ایمان داشته باشیم، سپس از او بخواهیم اطاعت کنیم و بعد بپرسیم چه باید بکنیم؟
ساحرانی که به ربوبیت فرعون ایمان داشتند حال میخواستند (به هر دلیلی) از ضلالت خارج شوند و وارد نور و هدایت شوند.
حتی نمیدانستند چه باید بگویند؟ رب آنها تا آن زمان فرعون بود.
حتی نمیدانستند که اگر ربّی غیر از فرعون وجود دارد چه صفاتی دارد؟ چگونه او را صدا بزنند؟
فقط یک کار کردند. به سجده افتادند و یک جمله گفتند: آمنّا بِربِّ هارونَ وموسىٰ...
ما نمیدانیم این خدا چیست؟ کیست؟ کجاست؟ هر چه هست، باشد. ما همان خدای موسی و هارون را میخوانیم... ما به همان ایمان میآوریم... هر چه که هست...
خداوند نگفته است که این ایمان به درد نمیخورد بایستی ابتدا بروند با برهان نظم و علیت و حرکت و... من را اثبات کنند بعد بفهمند که من احد و واحد هستم و آنگاه صفات من را بشناسند و بعد من را صدا کنند.
خیر...
اتفاقاً خداوند مهر تأیید به ایمان آنان زده و آن را تصدیق کرده و آخرت را برایشان ضمانت کرده است (...فأُولٰئك لهم الدرجات العلى (۷۵) جنّات عدن تجري من تحتها الأَنهار خالدين فيها... (طه/٧٦))
آری عزیزان...
قرآن به ما راهی را نشان داده است که بتوانیم در امان باشیم وگرنه راه فراری نیست از این صحنه...
ما به خود
نه میدانیم چون علمش را نداریم
نه میتوانیم چون قدرتش را نداریم
باید به سجده بیفتیم به پای محمد و علی
فریاد بزنیم
هر ماه، هر روز، هر ساعت، هر لحظه...
آمنّا بربّ محمد وعلی... آمنّا بربّ علی وَمحمد...
دقت بفرمایید که در قرآن نیامده است که سجده کردند بلکه گفته است که «فألقي السحرة سُجّدا» یا «فألقي السحرة ساجدين»
این خیلی متفاوت از فعل «یسجدون» است.
ما هم باید بیاندازیم خودمان را به دامان محمد و علی و بگوییم «آمنا بربکما»
ضمناً دوستان تعجب نکنند که چرا در عبارت «آمنّا بربّ علی وَمحمد»، نام مبارک امیرالمومنین (علیهالسلام) را قبل از نام مبارک پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آوردهام...
قرآن به من اینگونه یاد داده است که فرقی بین «رب موسی وهارون» و «رب هارون وموسی» نیست:
- قالوا آمنّا بربّ العالمين(٤٧) ربّ موسىٰ وهارون(شعراء/٤٨)
- فألقي السّحرة سجّدا قالوا آمنّا بربّ هارون وموسى(طه/٧٠)
این آیات، جدا از حدیث منزلت است که جایگاه امیرالمومنین را نسبت به پیامبر اکرم مشخص کرده است: یا علی! أنت منّی بمنزلة هارون من موسی، الّا أنـه لانبی بعدی...
بنده در خصوص سند دعای «الهی عظم البلاء» تحقیقی نکردهام ولیکن به درستی در آن اشاره شده است که:
یا محمد یا علی
یا علی یا محمد...
اکفیانی فإِنکما کافیان و انصرانی فإِنکما ناصران
هیچ تقدم و تأخری بین محمد و علی نیست...
ما هم از سویدای دل فریاد برمیآوریم که:
یا محمد یا علی! یا علی یا محمد!
ما هیچ نداریم، نه ایمانی، نه دینی، نه عملی
هیچ نداریم الا محبت شما...
مصدر مضاف
یکی از ساختارهای نحوی زبان عربی، مضاف شدنِ مصدر است.
هرگاه بحثِ زمان برای گوینده مطرح نباشد، بلیغ از مصدر به جای فعل استفاده میکند.
مصدر به سه چیز میتواند اضافه شود:
۱- فاعل
۲- مفعول
۳- ظرف
اینکه مصدر به چه شرطی عامل است بحثی جداگانه میطلبد.
مصدر مضاف به فاعل
همانگونه که مستحضرید مصادر از حیث مفعول داشتن یا لازمند یا متعدی.
بدیهی است که مصادر لازم هرگاه مضاف شوند، حتماً به فاعل اضافه میشوند.
الف) مصادر متعدی ممکن است به فاعل اضافه شوند و مفعول ذکر شود:
- وَلَولا دَفعُ اللَّهِ النّاسَ بَعضَهُم بِبَعضٍ...(حج/۴۰)
مصدر: دفع
مضافالیه فاعلی: الله
مفعول: الناس
ب) مصادر متعدی ممکن است به فاعل اضافه شوند و مفعول ذکر نشود:
- إِنَّ بَطشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ (بروج/١٢)
مصدر: بطش
مضاف الیه فاعلی: رب
مفعول: محذوف
مصدر مضاف به مفعول
الف)مصادر متعدی ممکن است به مفعول اضافه شوند و فاعل ذکر شود:
- ...وَلِلَّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيهِ سَبيلًا... (آلعمران/۹۷)
مصدر: حج
مصافالیه مفعولی: البیت
فاعل: من
ب) مصادر متعدی ممکن است به مفعول اضافه شوند و فاعل ذکر نشود:
- إِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَقُرآنَهُ (قیامت/١٧)
مصدر: قرآن
مضافالیه مفعولی: ه
فاعل: محذوف
مثالی کاربردی
در برخی از کاربردها، مفسران و مترجمان در تعیین فاعل یا مفعول بودن مضافالیهِ مصدر، دچار اختلاف میشوند. به عنوان مثال در ترکیب اضافیِ «دُعاءَ الرَّسولِ» در آیهٔ «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضًا...(نور/٦٣)»، «الرسول» مضافالیه برای مصدر «دعاء» قرار گرفته است. در این حالت هر دو فرض فاعل یا مفعول بودن لفظ «الرسول» قابل بررسی است.
یعنی هم میتوان به صورت مفعولی ترجمه کرد که «هر گاه پیامبر را در میان خود خطاب میکنید، همانند خطاب کردن یکدیگر قرار ندهید...»
و هم میتوان به صورت فاعلی ترجمه کرد که «هر گاه پیامبر شما را خطاب میکند، همانند اینکه همدیگر را خطاب میکنید، قرار ندهید»
شاید هم هر دو صحیح باشد. اما نکتهٔ قابل ملاحظه برای درک بهتر و صحیح آیه، به کارگیری نشانهها و علائم دیگر باشد.
در این آیه، شاید ادامهٔ آیه راهگشا باشد. آنجا که میفرماید:
...قَد يَعلَمُ اللَّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا فَليَحذَرِ الَّذينَ يُخالِفونَ عَن أَمرِهِ أَن تُصيبَهُم فِتنَةٌ أَو يُصيبَهُم عَذابٌ أَليمٌ (نور/٦٣)
میتوان با استفاده از الفاظ «يَتَسَلَّلونَ» و «یُخالِفونَ» پی برد که مقصود آیه کاربرد فاعلی مضافالیه بوده است.
ملاحظه میفرمایید که با این فرض، بسیاری از مترجمان و مفسران مسیر اشتباهی را پیمودهاند.
از این مثالها بسیار در قرآن آمده است و بسیاری از مترجمان و مفسران دقت لازم را به خرج ندادهاند.
اما هدف نگارنده از طرح این بحث بررسی یک آیهٔ خاص بوده است. هدف این بوده است که نشان دهیم چقدر اعتقادات مفسر و مترجم ممکن است بر ترجمه و تفسیر آیه و القای معنای درست و یا غلط تأثیرگذار باشد.
ذنب نبی (!)
در آیات ابتدایی سورهٔ فتح آمده است:
إِنّا فَتَحنا لَكَ فَتحًا مُبينًا (١) لِيَغفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وَيَهدِيَكَ صِراطًا مُستَقيمًا (۲) وَيَنصُرَكَ اللَّهُ نَصرًا عَزيزًا (فتح/٣)
لطفاً ترجمهها و تفاسیر مختلف را ذیل این سه آیه بررسی فرمایید و سپس ادامهٔ مطلب را مطالعه فرمایید.
اینکه این فتح چیست و این غفران خاص و مخصوص پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) چگونه است بحثی جداگانه است. و اینکه اتمام نعمت و نصرت الهی چه زمانی و چگونه انجام شده است؟
همه و همه سؤالهایی است که برای هر خوانندهای شاید مطرح شود.
اما در این مجال، فقط میخواهیم به عبارت «ذَنبِكَ» بپردازیم.
این عبارت همانگونه که مشخص است یک مصدر متعدی مضاف است.
پس دو نوع میتوان ترجمه کرد:
الف) نقش فاعلی: ذنبی که تو انجام دادهای!
ب) نقش مفعولی: ذنبی که در خصوص تو انجام دادهاند یا بر گردهٔ تو نهادهاند
فرض کنید شما یک مترجم شیعه اثنا عشری هستید که سر سفرهٔ تعلیم و تربیت ائمه (علیهمالسلام) نشستهای و تلمذ کردهای. عصمت نبی را میدانی، شبههٔ سهوالنبی را شناختی، هم عصمت سلبی و هم عصمت ایجابی را اثبات کردهای. حال کدام ترجمه درست است؟
بروید ببینید که مترجمان و مفسران شیعه چه بر سر خود آوردهاند تا این آیه را توجیه کنند و به نوعی بتوانند از زیر بار جسارتهای ترجمهٔ اشتباه فرار کنند.
آنهایی که گناه را گناه نبی دانستند و به گذشته و آینده زندگانی مبارک حضرت تعمیم دادند. (العیاذ بالله)
آری، یک نکتهٔ سادهٔ نحوی مانند «مصدر مضاف» و اینکه این عبارت بایستی به صورت مفعولی ترجمه شود نه فاعلی میتواند جواب تمام شبهاتی که دیگران از گذشته تا آینده مطرح کردهاند را پاسخ دهد.
ادامهٔ پست کارگردان
هنگامیکه ابلیس نسبت به خداوند متعال کبر ورزید و در مقابل حضرت آدم سجده نکرد تا «روزی معلوم» از خداوند فرصت گرفت.
تا آن روز معلوم به هر چه میبینید و میشنوید، اعتماد نکنید. عرض نمیکنم یقین ولی احتمال بسیار زیادی بدهید که تغییری در خلق خدا به دستور ابلیس در آن انجام شده است.
به همه چی شک کنید:
به همسر و فرزند، به برادر و خواهر، به مادر و پدر خود
به خانه و ماشین و ویلایی که استفاده میکنید
به راه و سفر و هواپیما و کشتی
به موبایل و تلویزیون و کامپیوتر
به همه چی شک کنید
اینها همه وسایل و ابزار ابلیس هست برای اغوا و اضلال ما
حتی همین دینی که پیش روی شماست، دست به دست و سینه به سینه به شما رسیده است لازم است که برای هر دست و هر سینه احتمال تغییرخلق شیطانی (شامل تحریف و جعل و سانسور) در نظر بگیرید.
شیطان همیشه دستور به کشتن و تجاوز و دروغ و دزدی نمیدهد برای پوشش آن بدیها لازم است که یکسری اعمال به ظاهر پسندیده هم ایجاد کند.
کمک به دیگران ولی به دستور شیطان برای خودبزرگ بینی
سفر به حج ولی به دستور شیطان برای کمک به قوم ظالم
زیارت ائمه علیهم السلام ولی به دستور شیطان برای تبذیر
جهاد ولی به دستور شیطان برای کشتار و جنایت
امر به معروف و نهی از منکر ولی به دستور شیطان برای تجسس
تعویض خانه و منزل ولی به دستور شیطان برای دزدی و تفاخر
ازدواج و زاد و ولد ولی به دستور شیطان برای بستن زنجیری به دست و پای مردم
به اطراف خود بنگرید از جرم و جنایت و تجاوز و کشتار و قحطی و تورم و فقر و فحشاء و ...
دروغ و ربا و زیاده خواهی و تفاخر و ...
آیا این دنیای خداوند بزرگ است؟
مخلص کلام اینکه صحنهٔ هستی برای خداوند متعال است ولیکن کارگردان این صحنه تا «یوم معلوم»، ابلیس است...
شیاطین از جنس و انس بازیگران این صحنه
دانشمند و فیلسوف و فقیه و متکلم و بیسواد و مهندس و خانهدار و... همه و همه
خانه و ویلا و ماشین و موبایل و تلویزیون و... همه و همه آکسسوارهای این صحنهاند
اما سؤال مهم این است: آیا راه فراری از این صحنهٔ بازی هست؟
امید است در پستهای بعدی درخصوص «تغییر خلق خدا به دستور شیطان» صحبت کنیم و با کنار هم قراردادن آیات و روایات، نقشهٔ این صحنه برایمان نمایانتر شود...
کارگردان
آیا تاکنون به این موضوع فکر کردهاید که چرا بعضی از ادیان و مذاهب به دو خدایی اعتقاد دارند؟
چرا هم خدای خوبی و خیر دارند و هم خدای بدی و شر؟
چه دیدهاند و چه شنیدهاند و چه دریافت کردهاند که به این نتیجه رسیدهاند؟
فارغ از اینکه این ادیان و مذاهب، غایت جدال و نبرد این دو خدا را در آینده چگونه خواهند دید، برای یک محقق باید این سؤال مطرح شود که دلیل پذیرش این باور از طرف ایشان چیست؟
پیشتر درخصوص ماهیت جنگونهٔ ابلیس و بازهٔ ملکوتی و شیطانی آن صحبت شد و دیدیم که انس و جن نیز در بازهٔ شیطانی تا ملکوتی در حال سیر و تغییر و جابجایی هستند.
لذا یک ابلیس وجود دارد و شیطانهای بسیار. شیطانهایی از جنس انس و جن.
ولیکن اسم خاص و علمِ «شیطان» برای «ابلیس» به کار میرود.
سپاهیان و لشگران ابلیس، شیطانهایی هستند از جن و انس.
برای اغوای من نوعی لازم نیست که ابلیس خود شخصاً وارد عمل شود، کافیست که یکی از سپاهیان دون پایهٔ خود که خیلی کارکشته و کاربلد نیست و حتماً از انسانها نیز میباشد وارد عمل بشود. نیازی به قدرت خاصی هم نیست که بخواهد از شیطانهای بزرگ و حتی جنیان استفاده شود. شاید که من نیز دانسته یا ندانسته جزو سپاهیان وی باشم برای هدف دیگری و برای اغوای کس دیگری.
اگر این را بپذیرید که شیطان اعوان و انصار دارد با درجه و رتبههای مختلف با کارایی و قابلیتهای مختلف متوجه خواهید شد که برای افراد مهم و با ایمان بایستی شیطانهای بزرگ و بلندمرتبهتر وارد عمل شوند و برای افراد عادی شیطانهایی کوچکتر و فرومایهتر.
نکته حائز اهمیت در اینجا اینست که خداوند این اجازه را به ابلیس و سپاهیانش داده است.
و نکتهٔ مهمتر آنکه نبایستی محدودهٔ فعالیت شیاطین را صرفاً محدود به دروغ و زنا و دزدی کرد. گویی فریب شیطان فقط در بازهٔ دروغ و زنا و دزدی و غیبت است.
شیطان صریح به شخصی نمیآید بگوید که «برو دزدی کن!»
اول وی را به سختی میاندازد تا گرفتار شود، بیپول شود، فقیر شود، بعد به او اهل و عیالی میدهد که از او توقع داشته باشند که به وی فشار بیاورند، بعد کار خوبی با درآمد کم ولی با گردش مالی زیاد در اختیارش قرار میدهد. سپس شیاطینی از جنس انسان به عنوان دوست نزدیکش میشوند. از سوی دیگر اهمیت و جاذبهٔ مال را در چشم او بالا میبرد برای اینکار شروع میکند به دیگران میگوید که خانههای خوب بسازید، ماشینهای زیبا تولید کنید، لباسهای گران و زیبا بپوشید، اینستاگرام بسازید، گوشی موبایل تولید کنید، مسافرت بروید، پست بذارید و...
همهٔ اینها وسایل شیطان هست برای اغوا و فریب...
برای جمع کردن عِدّه و عُدّه...
عرض نگارنده این است که نباید اینقدر ساده انگارانه به قدرت شیطان نگاه کنیم...
قدرت شیطان ماورای تصور ماست... از آیات و روایات این موضوع به راحتی استخراج میشود.
حتی یک مرحله بالاتر...
شیطانی که میتواند باعث شود که مردم مسلمان و نمازخوان و حج رفته و خمس و زکات داده، قربتاً الی الله، ولی خدا و حجت خدا بر زمین حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) را به شهادت برسانند و اسب بر بدن مبارکش بتازانند دیگر تحریک و تشویق یک عالم ضعیفالنفس برای جعل و تقطیع و تحریف حدیث کار سختی برایش نخواهد بود.
که بعدها همان جعل و تحریف بشود اصول اولیه دین...
قدرت شیطان را دست کم نگیریم.
انسانها و جنها دانسته یا ندانسته به عنوان شیاطین، سپاهیان وی هستند لذا دیگر تعجب نمیکنید اگر او را خدای بدی و فرمانروای شیاطین بنامند.
ابلیس برای فریب حضرت آدم و حوا و یا برای حضرت ابراهیم دست به کار میشود. شیطان برای شهادت امیرالمونین (علیهالسلام) و حضرت سیدالشهدا و ائمه معصومین (علیهم السلام) دست به کار میشود. ابلیس شخصاً برای بیعت روز سقیفه وارد عمل میشود ولی نه برای اغوای امثال ما.
شیطان خود میگوید:
وَلَأُضِلَّنَّهُم وَلَأُمَنِّيَنَّهُم وَلَآمُرَنَّهُم فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الأَنعامِ وَلَآمُرَنَّهُم فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلقَ اللَّهِ...(نساء/١١٩)
اضلال و گمراهی و تحریف آرزو و امر کردن به تغییر در خلق از کارهای شیطان است. (به لام تأکید و نون مشدّد افعال دقت کنید)
شاید مهمترین کلید این آیه برای فهم، «تغییر خلق خداست».
و اینکه «تغییر» چیست و «خلق الله» شامل چه چیزهایی میشود؟
دستور از سوی شیطان است ولی انجام دهندهٔ آن، شیاطین انس و جن هستند حال یا خواسته یا ناخواسته...
نتیجه اینکه اصلاً ما هیچ فهم و درکی از میزان و سطح قدرت ابلیس نداریم.
اگر بدانیم که چه کارهایی از دست او برمیآید متوجه خواهیم شد که چرا ادیان به دو خدایی اعتقاد دارند؟ خدای خوبی و خدای بدی.
آنچنان قدرت ابلیس برایشان زیاد و بیشمار بوده است که به او لقب «خدای شر» دادهاند.
فرقان
در کنار نام کتابهای آسمانی از قبیل قرآن، انجیل، تورات، زبور و... نامی متفاوت از آنچه بارها شنیدهایم به چشم میخورد:
«فرقان»
مترجمان و مفسّران بسیاری «فرقان» را نام دیگری از «قرآن» میدانند. برخی دیگر، «فرقان» را کتابی شامل آیات محکمات قرآن میدانند. بعضی دیگر، «فرقان» را کتاب جامعی که فرق حق و باطل را جدا کرده و نوری در ظلمات، معرفی کردهاند.
اما در این پست قصد داریم به بررسی این کلمه بپردازیم.
ببینیم آیا فرقی بین قرآن و فرقان وجود دارد؟
آیا نسبتی بین این دو برقرار است یا خیر؟
و چرا اصلا برای ما مهم است که بدانیم «فرقان» چیست؟
قرآن، فرقان نیستدر آیات قرآن هیچ کجا برابریای و همانیای برای «فرقان» و «قرآن» قائل نشده است. حتی برای هر کدام، پروندهای جداگانه در نظر گرفته شده است:
- نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيهِ وَأَنزَلَ التَّوراةَ وَالإِنجيلَ (٣) مِن قَبلُ هُدًى لِلنّاسِ وَأَنزَلَ الفُرقانَ... (آلعمران/۴)
ملاحظه میفرمایید که مقصود از «الکتاب» در بخش اول آیه «نَزَّلَ عَلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ»، قرآن است و دیگر کتابها از قبیل تورات و انجیل و نیز «الفرقان» چیز دیگری هستند.
استفاده از «نزّل» برای «الکتاب» و «انزل» برای «الفرقان» نشانهای دیگری از این تفاوت در این آیه میباشد.
حتماً که خوانندهٔ گرامی تفاوت بین فرقان به عنوان اسم عَلَم و خاص با فرقان بعنوان صفت را میداند و نیازی به اشاره نیست.
انزال - تنزیل
ادعای مفسّران و مترجمان این است که در قرآن از مصدر «انزال» به عنوان «نزول دفعی» و از مصدر «تنزیل» برای «نزول تدریجی» استفاده شده است و براساس این ادعا آیهٔ «إِنّا أَنزَلناهُ في لَيلَةِ القَدرِ» را اینگونه معنا کردهاند که در شب قدر قرآن به صورت دفعی بر پیامبر نازل میشده است.
این ادعا ناشی از عدم شناخت کلمات و آیات دیگر، توسط ایشان است. به آیهٔ زیر دقت بفرمایید:
- وَقالَ الَّذينَ كَفَروا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً واحِدَةً... (فرقان/۳۲)
همانگونه که ملاحظه میشود از مصدر «تنزیل» (نُزِّلَ) بعنوان «نزول دفعی» (جُملَةً واحِدَةً) استفاده شده است.
بنابراین، تفاوت «انزال» و «تنزیل» آن چیزی که دوستان میفرمایند، نیست.
موسی و فرقان
در آیاتی از قرآن به این موضوع اشاره شده است که به حضرت موسی و حضرت هارون (علیهماالسلام)، «فرقان» ایتاء شده و این فرقان جدا از کتاب است.
- وَإِذ آتَينا موسَى الكِتابَ وَالفُرقانَ لَعَلَّكُم تَهتَدونَ (بقره/۵۳)
- وَلَقَد آتَينا موسىٰ وَهارونَ الفُرقانَ وَضِياءً وَذِكرًا لِلمُتَّقينَ (انبیاء/۴۸)
تفاوت «ایتاء» و «اعطاء» در پستی جداگانه خدمتتان عرض خواهد شد.
با توجه به تعداد زیاد آیات قرآن دربارهٔ زندگی حضرت موسی (علینبیناوآلهوعلیهالسلام) و شباهت عملكرد امت اسلام با امتهاى گذشته، طبق روایات وارده همانند حَذوَ النّعلِ بِالنّعلِ، به نظر میرسد درخصوص این آیات بایستی مطالعات بیشتری صورت بگیرد.
نسبت قرآن و فرقانبه آیهٔ زیر به عنوان آیهای که هم قرآن و هم فرقان در آن آمده است، دقت بفرمایید:
- شَهرُ رَمَضانَ الَّذي أُنزِلَ فيهِ القُرآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَبَيِّناتٍ مِنَ الهُدىٰ وَالفُرقانِ... (بقره/۱۸۵)
اگر «مِن» در آیهٔ مذکور، «من بعضیه» باشد بدان معناست که «القرآن»، بیناتی از هدی و بیناتی از فرقان است به عبارت دیگر «قرآن» بخشی از «فرقان» است و نه تمام آن.
اگر «مِن» در این آیه، «من بیانیه» باشد بدان معناست که جنس بینات یا قرآن از جنس هدی و فرقان است.
در هرکدام از حالات فوق باز هم نمیتوان نتیجه گرفت که «قرآن» همان «فرقان» است.
اهمیت فرقاناهمیت فرقان آنجایی مشخص میشود که در آیهٔ زیر میفرماید آن چیزی که باعث شده است تا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) برای عالمیان نذیر باشد، نزول فرقان بر ایشان است نه نزول قرآن.
- تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الفُرقانَ عَلىٰ عَبدِهِ لِيَكونَ لِلعالَمينَ نَذيرًا (فرقان/١)
مفسّران قرآن - خواسته یا ناخواسته - برای اینکه منذر بودن رسول خدا را محدود به زمان نزول قرآن به بعد کنند، فرقان را به معنای قرآن گرفتند در صورتیکه به نظر نگارنده، نذیر بودن پیامبر رحمت (صلیاللهعلیهوآله) هیچ ربطی به زمان نزول قرآن ندارد. لذا باید رفت و دید فرقان چه زمانی بر ایشان نازل شده است و از آن زمان ایشان را نذیر برای عالمیان دانست.
اینکه این تنزیل چگونه و چه زمانی بوده و عالمیان چه کسانی هستند و نذیر به چه معناست، فرصت دیگری میطلبد.
القناة الرسمية والموثقة لـ أخبار وزارة التربية العراقية.
أخبار حصرية كل مايخص وزارة التربية العراقية.
تابع جديدنا لمشاهدة احدث الاخبار.
سيتم نقل احدث الاخبار العاجلة.
رابط مشاركة القناة :
https://t.me/DX_75
Last updated 1 year, 9 months ago
Last updated 2 months, 3 weeks ago