—????????.

Description
—???????.

https://t.me/HarfinoBot?start=72c7d8d8f98c1d5
Advertising
We recommend to visit

جایی برای خالی کردن افکار بیهوده .

Last updated 2 months, 3 weeks ago

کانال یوتیوب :
youtube.com/@bass_musics2

لینک بوست کانال :
t.me/Bass_musics2?boost

تبلیغات:
@bass_musics_ad

پیج اینستاگرام
Instagram.com/Bass.musics

آهنگ درخواستی:
telegram.me/HarfBeManBot?start=Mzc3OTc0MTg2

Last updated 1 week ago

اللهم اكفني شر عبادك
- @ssaif
https://instagram.com/t_0_k5

Last updated 1 month, 1 week ago

12 months ago

هیچکس، تاکید میکنم هیچکس دلیل رفتن من نیست.
من فقط بخاطر یه سری مشکلات که مرتبط به زندگی شخصی خودمه میرم.

12 months ago
12 months ago

شدم مثل همین مدیرا که یه نکته رو فراموش میکنن.

12 months ago

خب.

12 months ago

و اینکه... جایی رو سین نمیکنم که رفتن سخت تر نشه.?

12 months ago

این حرفا چیه توی ناشناس میزنید؟
همتون برای من مهمید، جون کسی رو هم قسم نخورید.

12 months ago

بچه‌ها...

12 months ago

بچه‌ها...

12 months ago

بعد از اینکه به لطف پدرش، اعصابش خرد شد. دست مجید رو گرفت و به سمت کتابخونه رفتن.
وقتی به کتابخونه رسیدن، مجید باز هم با کنجکاوی و خوشحالی به کتابخونه با عظمت نگاهی انداخت و با صدایی که درونش ذوق به وضوح دیده می‌شد؛ گفت:
_ وای اینجا رو خیلی دوست دارم ارباب، کاش میشد همیشه اینجا باشم.
حامد روی صندلی مخصوص خودش، پشت میز نشست و به مجید که داشت با ذوق به سمت یکی از قفسه‌ها می‌رفت، نگاهی انداخت و پوزخندی زد.
_ متاسفم جونور ولی باید همیشه توی اتاق من باشی نه اینجا، اینو دفعه‌ی قبل هم بهت گفتم، درسته؟
مجید کتابی رو از توی قفسه برداشت و شروع به ورق زدن کتاب کرد.
_ وای فکر کنم این کتاب خیلی خوبه، مگه نه؟
حامد از دور، نگاهی به کتاب توی دست مجید انداخت و ابرویی بالا انداخت.
_ نمیدونم. ولی مجید سعی کن هر کتابی رو باز نکنی که بخوای بخونی! بعضی از کتاب‌ها برای روحیات یک انسان خوب نیستن.
_ منظورتون... چیه؟!
حامد پوزخندی زد.
_ یعنی اینکه نمی‌خوام به جای اینکه روی تخت خوابم ارضا بشی، خودت رو خیس کنی از ترس.
مجید اخمی کرد.
_ من اصلا آدم ترسویی نیستم!
حامد پوزخندی زد، ابرویی بالا انداخت و با سرعت خون‌آشامی‌اش به سمت مجید رفت و خیلی سریع گردنش رو کج کرد.
می‌خواست گردنش رو گاز بگیره تا بفهمه که چقدر ترسوئه؛ ولی متوجه شد نیاز به همچین کاری نیست چون مجید داشت از ترس به خودش می‌لرزید.
حامد از روی رضایت سرش رو بالا گرفت و لبخند شیطانی‌ای زد.
_ دیدی ترسیدی؟! ولی ترجیح میدم فقط از من بترسی تا از نوشته‌ها و تصویرهای توی کتاب!
بعد از اینکه مجید رو ترسوند، باز هم به سمت صندلی‌اش رفت و پشت میز نشست.
_ بیا این کوکی‌هایی که برام درست کردی رو بیار ببینم مثل خودت خوشمزه‌ان یا نه.
مجید با اخم بامزه‌ای به سمت سبد کوکی‌ها رفت و جلوی حامد گذاشت و بعد خودش گوشه‌ای نشست و به نقطه‌ی نامعلومی خیره شد.
_ خودت نمی‌خوری؟
مجید سکوت کرد و جواب حامد رو نداد.
حامد که از بامزگی مجید، خنده‌اش گرفت سعی کرد خنده‌اش رو کنترل کنه تا نخنده و اون جونور بامزه رو بیشتر از این حرص نده.
یکی از کوکی‌های شکلاتی که ظاهر و بوی خوبی داشتن رو از توی سبد بلند کرد و گاز گرفت. چشم‌هاش رو بست و با جوییدن کوکیِ خوشمزه‌ای که مجید براش درست کرده بود، باز هم آرامش بهش تزریق شد.
طعم کوکی‌های مادرش رو نمی‌دادن ولی باعث شد برگرده به دوران کودکی‌اش که حالش خوب بود و دغدغه‌‌ا‌ی زندگی می‌کرد.
_ خوشمزه‌ان... خیلی!
مجید سعی کرد حامد رو نادیده بگیره؛ اما وقتی به حامد زیر چشمی نگاه کرد و متوجه قطره اشکی که از گونه‌ی حامد سرازیر شد و با بهت بهش نگاه کرد.
مگه خون‌آشام‌ها هم گریه می‌کردن؟
لب‌هاش آویزون شدن و به حامد نگاه کرد. چقدر مظلومانه چشم‌هاش رو بسته بود و اشک می‌ریخت انگار که اصلا حامد چند دقیقه پیشی که ترسوندش نبود.
مجید که دیگه تاب نیاورد... به سمت حامد رفت و کوکی دیگه‌ای دست حامد داد.
_ گریه نکن... بیا کوکی بخور تا گریه‌ات بند بیاد.
اما حامد هنوز چشم‌هاش بسته بودن و افکارش پر از مادرش بود. چقدر دلتنگش بود و کاش اون هم می‌تونست مثل مجید برای مادرش نامه بنویسه. اون داشت به مجید حسودی می‌کرد در حالی که خبر نداشت نامه‌ای که مجید داره می‌نویسه پوچه.
مجید که متوجه شد حامد هنوز آروم نگرفته و داره هنوز اشک می‌ریزه، لب‌هاش رو روی قطره‌ی اشکی که روی گونه‌ی پسر قرار داشت، گذاشت و به آرومی بوسید.
با بوسه‌ی مجید، حامد چشم‌‌هاش رو با بهت باز کرد و به مجید نگاه کرد.
_ وقتی بچه بودم مامانم اشک‌هام رو می‌بوسید تا گریه‌ام بند بیاد و آروم بشم.
حامد پوزخند تلخی زد.
_ من آروم نمیشم...
_ حتی اگه دوباره اشک‌هات رو ببوسم؟

12 months ago
— ???????? ٬٬ [#Part15](?q=%23Part15) .

— ???????? ٬٬ #Part15 .

" دیدی ترسیدی؟! ولی ترجیح میدم فقط از من بترسی تا از نوشته‌ها و تصویرهای توی کتاب! "

We recommend to visit

جایی برای خالی کردن افکار بیهوده .

Last updated 2 months, 3 weeks ago

کانال یوتیوب :
youtube.com/@bass_musics2

لینک بوست کانال :
t.me/Bass_musics2?boost

تبلیغات:
@bass_musics_ad

پیج اینستاگرام
Instagram.com/Bass.musics

آهنگ درخواستی:
telegram.me/HarfBeManBot?start=Mzc3OTc0MTg2

Last updated 1 week ago

اللهم اكفني شر عبادك
- @ssaif
https://instagram.com/t_0_k5

Last updated 1 month, 1 week ago