Last updated 2 months, 2 weeks ago
جدی نگرفتنم
خیلی طنز بود
غم رو میپرستید، نه اینکه آزارش نده..نه!
آزاری که از جنس غم بود بوی خونه میداد.
گاهی بین رقص وهم و خیالهای شبانه، خدای غم رو تصور میکرد؛
چشمهاش زیبا، آرام و عمیق بود.
بوی چوب بارون خورده میداد، بوی خاک، بوی هستی!
موهایی به رنگ شب، و صورتی به روشنایی آفتاب داشت.
برخلاف تصور عامه، همیشه لبخند میزد، لبخندی که باعث میشد هربار دلش بخواد بجای خداش اشک بریزه.
اما درنهایت هربار یک چیز رو میگفت :
« غم، همیشه یک زن بود. »
بچها این بات رو برام استارت میزنید؟
یکم دیگه به کندن گوشتای لبم ادامه بدم کلا سوراخ میشه، گود میشه میره تو (همین الانشم از پوست گذشته)
نه جدی چجوری پوستای لبتونو سالم میزارید؟
باورم نمیشه این همه آدم اینجا موندید.
Last updated 2 months, 2 weeks ago