انقدر نامه‌هاتون قشنگگگ بود و بغضی شدم که اصلا نمیدونم چی بگممم?
خیلی خوشحالم از وجودتون??
امیدوارم 2025 براتون پر از اتفاقات قشنگ باشه?✨

وای امروز نوبت دکتر داشتم, بعد تو مطب نشسته بودیم با مامانم, یه دختر کوچولوی خیلییی ناز و خوشگل زل زده بود به من. منم بهش لبخند میزدم. یه کم که گذشت انگار خجالتش ریخت اومد جلو گفت "خاله چقدر خوشگلی". ذووووب شدم قشنگ????
بقیه ساعتی هم که اونجا بودیم باز بهم زل زده بود و لبخند میزد, وقتی داشتم برمیگشتم باز دوباره گفت "خاله تو خیلی خوشگلی". تا آخر عمرم قراره یادش بیفتم و لبخند بزنمم خیلییی ناز بود.?

I don't wanna live forever, 'cause I know I'll be living in vain.
#?????

امروز؛
با اینکه دیشب ساعت 3 خوابیدم ولی صبح 5 بیدار شدم. صدایِ خش خش چاقو که روی نون تست شده کره میزاشت، مثل همیشه مربایِ موردعلاقم، آلبالو.بوی چای. دسته گلی که از دیشب گذاشتمش تو گلدون و روی میز ناهار خوریه. مثل هر یکشنبه دیگه خالم زنگ زد که حالمو بپرسه."خاله گواهینامم هم اومد دیگه هیچ بهونه‌ای نداری، بپوش میام دنبالت بیا خونمون". رفتم خونه خالم دنبالش. بوی قورمه سبزی و سالاد شیرازی که تو خونه پیچیده بود. با مامانم و خالم سه تایی ناهار خوردیم و فکر کنم کسی نمونده بود که غیبتشو نکنیم. جوری که میز ناهار 2 ساعت الکی پهن بود و فقط حرف میزدیم. تصمیم گرفتم بالاخره بعد از مدت‌ها دفتر جدیدی که واسه جورنال کردن گرفته بودم، تزئین کنم. دقیقا همونی شد که میخواستم. واسه شام هم از اونجایی که من تنها عضو بد غذای خانوادم، وقتی همه حلیم بادمجون میخوردن من مشغول پاستا درست کردن بودم. و باید بگم خوشمزه ترین پاستای زندگیم شد. امروز همه چی جوری خوب بود که مدت‌ها بود آرزوش رو داشتم.

خوشحالی امشب؟
بابام که با دسته گل و گواهینامم اومد خونه???

منظورت چیه که 7 ماه از 2024 گذشته؟

dear diary!

دقیقا برگشتم به همون نقطه‌ای که چندین سال سعی میکردم ازش دور شم. چندین سال تلاش کردم که دوباره اون احساسات رو تجربه نکنم و الان انگار باز سر نقطه اولم، ولی فکر کنم این دفعه بهتر و زودتر بتونم خودم رو جمع و جور کنم. نمیدونم دارم به خودم دلداری میدم یا واقعا همینطوره!

#????_?????