دید کسی به او عشق نورزید، دستش را نگرفت، صدایش نکرد،
آن زمان بود که دیوانه‌ی درونش اورا در آغوش خود کشید،
و آن دیوانه “هنر” بود.
-ونسان ونگوگ.

Can't seem to find someone's shoulder
Who will I rely on when it's over?
So when I'm weak, who do I call?
My God it hurts, I can't be calm
What do I do?
Do I run?
I've dug my nails into my arms
She turned and left with all my scars.

Mama said gonna be all right
But mama don't know what it's
Like in my mind
Mama said that the sun gonna shine
But mama don't know what it's
Like to want to die
I can't carry this anymore
Heavy from the hurt inside my veins
I can't carry this anymore
Wonder what it's like to be okay.

‌
بدنم زجر میکشد
پوست تنم درد میکند، سینه‌ام،
دست و پایم، سرم، خالی است
و دلم بهم میخورد
و از همه بدتر طعمی است که در دهنم
نه خون است، نه مرگ است، نه تب؛
اما همه اینها با هم؛
کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود؛
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم، چه سخت است،
چه تلخ است،
انسان بودن.
-‌‌آلبر کامو.

Therapy? No thx i have my candy(m).

انسان تنها موجودی است که از پذیرفتن آنچه که هست سرباز می‌زند
-آلبر کامو.