⏺️ لینکدونی اصلی ⏺️
✡️ با بزرگترین لینکدونی تلگرام در کانال و گروه مورد علاقـه خود عضو شوید ✡️
☜جهت تبلیغات
✅تبلیغ هزینه ای ارزان :
@linkdoniV
?قویترین ربات ضد لینک رایگان بدون تبلیغ? :
? @SlarkBotss
...
Last updated 1 year, 4 months ago
🔻 سفارش تبلیــغات :
👉 t.me/Tab_Com
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمامى مطالب معتبر هستند و اگر مطلبى صحتش زير سوال برود اطلاع رسانى خواهد شد
Last updated 1 month ago
رقابت(2)
حال اگر از بحث بی اهمیت بودن نتیجه برنده و بازنده بودن خارج شویم میتوانیم به خصوصیات هرکدام بپردازیم.
قبل از هر امری بدیهی ترین مسئله میزان اهمیت احتمالات بر روی نتیجه میباشد و مقبولیت غیر قابل پیش بینی بودن اتفاقات مهم ترین حقیقتی میباشد که انسان ناگزیر است آن را به جان بخرد.
بدین گونه که اگر هزار بار مکررا شکست خورده باشی هیچ گواهی وجود ندارد که برای هزار و یکم نیز مغلوب نشوی و بالعکس.
ولیکن واکنش های آمیگدالای هر شخص به کلی متفاوت است.
پیروز حریص خواهد شد و با باوری بیش از پیش به مبارزه ادامه خواهد داد تا آوازه نامش به تنهایی از اضطراب رقبایش تغذیه کند.
شکست خورده خود را قبل از آغاز خواهد باخت. هربار تشنه تر و هربار خشمگین تر در پی جرعه ای افتخار و عظمت برای تسکین روحی آشفته.
اما برای من همیشه شکست خورده ها خوفناک تر بودند چرا که آنها دیگر مانند برنده ها شهرتی برای از دست دادن ندارند و مایوس تر از قبل تنها بدنبال استمرار و مبارزه خواهند بود تا حد الامکان بردی آسوده پیشکش نکنند.
تنها لازمه استمرار و ثبات قدمی خواهد بود تا قبل از آنکه پیروزی را یاد بگیریم, آسان شکست نخوردن را به یاد بسپاریم.
رقابت
تصور کن.
که اگر مبارزی بی رحم باشی و در پس میدان برروی هزاران تن سلاخی شده توسط دستانت ایستاده باشی و فریاد پیروزی بر سر زنی,
ستم دیده ای حقیر باشی و تنت در میدان از ضعف فغان زند و ترحم گیتی را در قلبت جا دهی,
هیچکدام از انتخاب ها بهتر از دیگری نیستند و حالت های مختلف وجودیت انسان در میدان اجتماعی است.
نگاه کن فرزندم,
پیروزی و شکست مسئله ای نسبی و مقصد آرمانی رضایت است که اغلب انسان ها در بدست آوردن آن ناکام میشوند چرا که طمع بخش تجزیه ناپذیری از انسان است و نتایج مختلفی را به ارمغان می آورد,
برنده ها حریص تر میشوند تا رد پایشان را در تمامی میادین به ثبت برسانند و در نهایت از بازتاب تنگنای احساسی خود در بحر مقبولیت غرق میشوند.
بازنده ها ناچار رضایت و طمع سرکوب شده را به دوش میکشند و به دامان مقبولیت چنگ میزنند و در انتها دیده هایشان را برای نظاره توفیق فرزندانشان آماده میکنند تا با حسرت کمتری به گور بروند.
هرکدام عمقی منحصر به فرد دارد و هیچکدام والا تر از دیگری نیست چرا که واکنش آمیگدالا در مقابل اینکه خود کامیابی را تجربه کنی و یا عزیزت, واحد است چه بسا نظاره کردن میتواند افضل باشد.
آمیگدالا : بخشی از مغز برای پردازش احساسات.
تضاد(2)
داستان همانجا تمام نمیشود,
مخالف تضاد و عدم استفاده از تلوک خلوص تلقی میشود. خلوص در جامعه انسانی, خسته کننده تعریف شده چرا که روابط بی آلایش و بی ریا, بسیار نادر و کمیاب است. شک و شبهه به آسانی شکل میگیرد و به انسان مجال درک این جمله را نمیدهد, " تا ابد برایت آسیب پذیر خواهم بود و یقین دارم که هیچوقت قصدمان آسیب زدن به یکدیگر نخواهد بود." تنها یک تجربه ناپسند کافیست که برای همیشه چهارچوبی دور خود بسازیم و تنها راه راه ورود شخص به آن تلاش مستمر و بی وقفه و یا تصدیق خداوند باشد.
عادت نداریم که تا ابد تمامی اعتقادات را تایید کنیم. مخالفت نقش بسیار پررنگی را ایفا میکند تا بتوانیم احساس منحصر به فرد بودن را در خود حفظ کنیم.
تمامی این مشکلات میتواند با "منطق" رفع شود در صورتی که با معنی درست منطق آشنا باشیم.
"منطق, تفکر و نتیجه گیری درمورد اتفاقات و مباحث بدون دخیل کردن ذره ای از احساس و یا تجارب تحریک کننده احساسات با اطلاعات کافی است."
اکثریت بیش از حد در کالبد خود فرو رفته اند و انفجار بیش از حد احساسات مانع تصمیم گیری های منطقی میشود. عواطف میبایست تنها برای اغراق در جهت زیبا تر کردن مسائل, خود انگیزشی و عشق ورزیدن استفاده شود و استعمال آن برای تشدید واکنش ها, اعمال و ساخت تلوک های ناواجب احمقانه است.
مسئله دیگر "مقبولیت" است که به معنی در آغوش کشیدن ضعف ها و حقایق تلخ است. به صورتی که عظمت گیتی را به جان بخریم و درک کنیم زانو زدن در مقابل توانایی های برتر به جای ساخت تضاد و تلوک خود میتواند نشانه قدرت و تسلط بر روح باشد. در ترکیب منطق و مقبولیت میتوانیم نخستین قدم را به سوی تعادل و آرامش پیش بگذاریم.
تنها لازم است چندین جمله را به یاد بسپاریم
"هیچ انسانی در بدو تولد بد ذات نبوده."
"اعمال اشتباه انسان پیشوند تجارب احساسی اسفناک دارد و بی دلیل نیست."
"کاسه تحمل هر فرد فرق دارد. پس محکوم کردن تفاوت بازتاب یک شخص از تجربه مشابه نیز احمقانه است."
"بی شک دیگران میتوانند مقصر های بزرگ تری در مسیرمان باشند. ولیکن زمان و زحمتی که برای بخش تقصیر خود میگذاریم باید بیشتر از زمان و زحمتی باشد که برای نالیدن از خطای دیگران میکنیم. چرا که ترمیم خود تا دیگری نزدیک ترین اتفاق به واقعیت است."
مدرن
سیر زمان در کنار پیشرفت انسان باعث نامطلوب تر شدن و یا زشت تر شدن نسل های جدید نمیشود, بلکه تنها پیچیده تر میشود.
هرچه زمینه ارتباط گسترده تر شد, انسان طعم تنهایی را بیشتر چشید. هرچه توانایی دستیابی به اطلاعات بیشتر شد, انسان ساده لوح تر و در نتیجه, از طریق نفرت بی اعتماد تر شدند و هرچه دیده ها بیشتر در معرض تصاویر و نوشته های غیر ضروری و مبهم قرار گرفت, بادکنک افکارمان را بیشتر باد کردیم تا چالش و موانع را به برچسب تبدیل کنیم.
همانقدر که دیگر لزوم رویارویی برای مکالمه کمتر شد, گزافه گویی و مغالطه بیشتر شد. به همان میزان که گزینه برای انتخاب افزایش یافت, عمل گرایی کاهش پیدا کرد. هرچه دسترسی به سرگرمی آسوده تر شد, خودانگیزشی غیر ممکن شد. هر آن قدر که به وضعیت دیگران بیشتر آگاه شدیم, بهانه ها افزون تر و منطقی تر شدند.
به مانند همیشه انسان نیاز دارد برای ساختن با وضعیت کنونی سال ها غلت بزند و عذاب بکشد.
گذشته به هیچ عنوان بهتر نبوده چرا که محدودیت در ارتباط تنها موجب عدم آگاهی از طینت حقیقی دیگران میشد و خوشی تنها چیزیست که انسان در خاطراتش حک میکند و درد به فراموشی سپرده میشود.
انسان همین بوده و هست, جمعیت کثیر در پذیرش حقیقت به مشکل میخورند و تمنای زمانی را دارند که در نادانی زندگی را با ابتهاج بگذرانند و عده اندکی دیگر خونشان از پیچیدگی و دشواری به جوش می آید تا انحصار بیشتری کسب کنند.
"ازدیاد جمعیت احتمالات را به دیکتاتور بی رحم تری تبدیل میکند."
گریز
در محفل کثرت قرار داریم, نامیزان, درهم و مبهم
به دنبال اقدامی منحصر به فرد, دور از فکر و اراده اکثریت تا بلکه تغییر و سعادت را استشمام کنیم.
تصمیمات انفرادی در میان ازدحام,
باورمان بر این است که توانمند تریم در تکبر غرق میشویم.
دیوارمان برای انتقاد کوتاه و خود صاحب دادگاهیم, در تناقض غلت میزنیم.
نظاره میکنیم تا سیر شویم اما تشنه تر از دیروز تمنا میکنیم.
چه کنم, من چه باشم که به جوش آورم خون همبستگی را, از نفرت فریاد میزنم تا بیدار شود روح نامیرا
گاهی میزانیم و گاهی اغراق میکنیم. چه کنیم با زمانی که نفرت گلاویز میکند.
جوابگو نیستم, سوال میکنم تا بلکه ریشه هایت خدشه دار شود. بیدار.
"احساس ابرازش واجب است اما بی ثمر, تنها راه برای لرزاندن وجدان, اگر مانده باشد."
راسخ
"نمیتوان در مقابل واهی ایستاد و گفت, کردم چون گفتند."
تنها لازم است گوش به من بسپاری و رخسار نپیچی, گر شروع کردی, تمام کن. معنا از خوشنودی میسر نمیشود, بلکه روحی گیج و سردرگم خود را به زمین و زمان میبازد تا خانه ای پیدا کند. گر ترس سمتت حمله ور شود, صبر نکن چرا که عظیم تر میشود. چنان که صبر کردی بگذار به قدری عریض شود که تورا تبدیل به ترس کند.
هر احساس خنجری دو سو است. یا خادم میکند و یا مخدوم. من که باشم که تکلیف معلوم کنم, هر انسان برای خود خداییست, تنها بایست راسخ بود در انتظار کنش برای واکنش.
نظاره کردن درد و فلاکت همیشه برای انسان دلچسب است چرا که سوختی برای مخزن رضایت از خود خواهد بود و همیشه آن را انکار خواهد کرد. افلیج را نگاه کن تا جسمت از داشتن پا برای راه رفتن به خود ببالد و بالعکس, خوشی را نظاره کن که در توانت نباشد تا امید از خویشتن ساقط شود.
"انکار خواهیم کرد چرا که همیشه تصور انسان از خصلت خود اشتباه بوده. تنها نفرت طینت واقعی بشر را نمایان میکند."
مَّثَانِیَ
گیتی همیشه در تلاش است خلاف عقیده هارا ثابت کند و هیچوقت شکست نمیخورد.
وای به حالم بود اگر قلم نداشتم. شاید احتیاج باشد گهگاه نفرتمان را تهی کنیم اما این بار هم روح اغماض را ترجیح داد, اما نمیدانم این تقلای اثبات چیست؟
از هرکه میپرسم تمنای آرمیدگی و رفاه را میکند, همه چیز را کوتاه و خلاصه میخواهد, هرکه را میبینم ناله بر سر دارد و گمان میکند که فلاکت دنیا بر سرش جاری شده و بختش در بند سیاهی دچار گشته و خود را مرکز رنج و سوزش می پندارد.
انسان به خشم واهی اعتراض میکند و وجود دنگل حق به جانبش اجازه نمیدهد که متوجه خطای خود شود, تنها لازم است از خود سوال کنی
چرا ترس بیش از عشق دوام می آورد؟
انسان میتواند با استخوان های شکسته پخش بر روی زمین در چشمانت خیره شود و ادعای فتح قله را کند.
"دنیا را چه خیال کردی؟ هرچه کردی توهم است, پیش از همه چیز هیچ بودنت را اجابت کن."
طِفْلان
نگاهش کن, کنجی نشسته و خود را در سنگی باخته.
چه میبیند, چه میبینم
مرا از هم دیگر می دزدیدند, اما تو چه لاعلاجی که طردت میکنند و نقطه مقابل منی, اما تو در کوزه عسلی
خالو اگر زنده بماند هیچ گاه حماقت هایت بی پشتوانه نخواهد بود تا مانند من برای خود پدر خیالی نسازی. احساس گناهم دیده هایم را می فشارد تا برای طرد کردن کودکی بی گناه اشک بریزم
شاید ضعف پس دادم و فشار زندگی را برای ربودن محبتم بهانه کردم.
معصومیت دلیل نمیتراشد, عاشقانه لبخند میزند و سرشک هایش از آب های بورابورا زلال تر
شاید اشتباه میکردم, طِفْلانند که عظمت روح معصوم را نمایان و امید تغییر را نورانی میکنند. دردی که هنوز در راه است و خالو که کوهش برایت الماس است.
"پشیمانی شفره را در چشمانم فرو میبرد تا دیگر برای عشق ورزیدن علت تراشی نکنم, بی دلیل در مقابل بی دلیل."
مستحق
جهانی را بدون موجود آگاه به آن تصور کن. مبهم است, پوچ و بی مفهوم.
وجود ندارد و مُفیضِ نیست چرا که آگاهی علت وجود معلول گیتی است تا مجاز تبدیل به واقعیت شود. با تنگ تر کردن کرشمه چشمانت میتوانی اختیار ذره های سرکش را از ان خود کنی. تو علتی و همین کافیست.
شک و ابهام قدم اول برای انتخاب باور های تسکین دهنده توست تا بلکه حتی برای لحظه ای رها شوی,
تمنای آگاهی والا تر دارم چرا که دیگر درد این عمق برایم سطحی شده است. دیگر غرق نمیشوم و فقط غلت میزنم و اگر انتهایی را تصور کنم, مرگی بعد از مرگ تمامی عزیزانم است تا درد نبود علت را احساس نکنند.
باید کور شویم تا احساس کنیم, استحاق و لیاقت را هیچکس تعیین نمیکند و فقط احتمالات است که گاهی ترحم به خرج میدهد تا پرواز کنی چرا که دیگر شفره روحت را به اندازه کافی تیز ندید که در مقابلت رغبت کند.
"فروریزش تابع موج از فقدان اگاهیست نه ابهام ذره"
ملزم
انسان جهت تعیین تقدیر خویش در ستارگان میبایست خود را به بخش های ناتمام سوا کند و از نو بسازد.
روح باید مطیع تصمیمات ذهن, جسم تابع اراده و احساس در زنجیر منطق باشد. درد حقیقی به عمق انسان اضافه میکند اما درد ساختگی تنها تورا در سطوح دار میزند.
آینده و احتمالات هیچ قاعده ای ندارد و نسبت به شدت و میزان احساسات متغیر است. قلب و عواطف به تنهایی قدرتی برای نزدیک تر کردن تصمیمات به اقدام است که گاهی باعث میشود در قلب یخ بندان مذابی شکل بگیرد.
دیگر اهمیتی ندارد انتها کجا باشد تا زمانی که روح, جسم و احساسات به یک دیگر گره خورده باشند, هدف شکوفا شدن تک دانه از زیر سنگ است.
خدا وجود ندارد چون بهر وجودیتش پاره و در قلبمان نهادینه شده, خدا وجود دارد چرا که تکه تکه روحش در گیتی درحال رشد است, این بود حقیقت واهی چرا که با همه موافق است, هم وجود دارد هم ندارد, پوچ و همه در کنار یکدیگر با نظام پایداری در حال مبارزه
"زادگاه عواطف ناتمام مادر و بنیان طمع های بی نتیجه پدر است."
⏺️ لینکدونی اصلی ⏺️
✡️ با بزرگترین لینکدونی تلگرام در کانال و گروه مورد علاقـه خود عضو شوید ✡️
☜جهت تبلیغات
✅تبلیغ هزینه ای ارزان :
@linkdoniV
?قویترین ربات ضد لینک رایگان بدون تبلیغ? :
? @SlarkBotss
...
Last updated 1 year, 4 months ago
🔻 سفارش تبلیــغات :
👉 t.me/Tab_Com
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمامى مطالب معتبر هستند و اگر مطلبى صحتش زير سوال برود اطلاع رسانى خواهد شد
Last updated 1 month ago