Dive into the Ultimate Free Library: Your One-Stop Hub for Entertainment!

"واهی"

Description
اینجا هرچیزی که به ذهنم خطور بکنه رو عنوان میکنم و مابقی رو میذارم احساساتم هدایت کنه. متن ها به صورت خام قرار داده میشن حالا اگه اشتباهای ریزی دیدید از کم خوابی بوده و به بزرگیتون ببخشید.
https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-522786-qoAnE4v
Advertising
We recommend to visit

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA

🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP

1 month, 1 week ago

مدرن

سیر زمان در کنار پیشرفت انسان باعث نامطلوب تر شدن و یا زشت تر شدن نسل های جدید نمیشود, بلکه تنها پیچیده تر میشود.
هرچه زمینه ارتباط گسترده تر شد, انسان طعم تنهایی را بیشتر چشید. هرچه توانایی دستیابی به اطلاعات بیشتر شد, انسان ساده لوح تر و در نتیجه, از طریق نفرت بی اعتماد تر شدند و هرچه دیده ها بیشتر در معرض تصاویر و نوشته های غیر ضروری و مبهم قرار گرفت, بادکنک افکارمان را بیشتر باد کردیم تا چالش و موانع را به برچسب تبدیل کنیم.
همانقدر که دیگر لزوم رویارویی برای مکالمه کمتر شد, گزافه گویی و مغالطه بیشتر شد. به همان میزان که گزینه برای انتخاب افزایش یافت, عمل گرایی کاهش پیدا کرد. هرچه دسترسی به سرگرمی آسوده تر شد, خودانگیزشی غیر ممکن شد. هر آن قدر که به وضعیت دیگران بیشتر آگاه شدیم, بهانه ها افزون تر و منطقی تر شدند.
به مانند همیشه انسان نیاز دارد برای ساختن با وضعیت کنونی سال ها غلت بزند و عذاب بکشد.
گذشته به هیچ عنوان بهتر نبوده چرا که محدودیت در ارتباط تنها موجب عدم آگاهی از طینت حقیقی دیگران میشد و خوشی تنها چیزیست که انسان در خاطراتش حک میکند و درد به فراموشی سپرده میشود.
انسان همین بوده و هست, جمعیت کثیر در پذیرش حقیقت به مشکل میخورند و تمنای زمانی را دارند که در نادانی زندگی را با ابتهاج بگذرانند و عده اندکی دیگر خونشان از پیچیدگی و دشواری به جوش می آید تا انحصار بیشتری کسب کنند.
"ازدیاد جمعیت احتمالات را به دیکتاتور بی رحم تری تبدیل میکند."

1 month, 2 weeks ago

گریز

در محفل کثرت قرار داریم, نامیزان, درهم و مبهم
به دنبال اقدامی منحصر به فرد, دور از فکر و اراده اکثریت تا بلکه تغییر و سعادت را استشمام کنیم.
تصمیمات انفرادی در میان ازدحام,
باورمان بر این است که توانمند تریم در تکبر غرق میشویم.
دیوارمان برای انتقاد کوتاه و خود صاحب دادگاهیم, در تناقض غلت میزنیم.
نظاره میکنیم تا سیر شویم اما تشنه تر از دیروز تمنا میکنیم.
چه کنم, من چه باشم که به جوش آورم خون همبستگی را, از نفرت فریاد میزنم تا بیدار شود روح نامیرا
گاهی میزانیم و گاهی اغراق میکنیم. چه کنیم با زمانی که نفرت گلاویز میکند.
جوابگو نیستم, سوال میکنم تا بلکه ریشه هایت خدشه دار شود. بیدار.
"احساس ابرازش واجب است اما بی ثمر, تنها راه برای لرزاندن وجدان, اگر مانده باشد."

2 months ago

راسخ

"نمیتوان در مقابل واهی ایستاد و گفت, کردم چون گفتند."
تنها لازم است گوش به من بسپاری و رخسار نپیچی, گر شروع کردی, تمام کن. معنا از خوشنودی میسر نمیشود, بلکه روحی گیج و سردرگم خود را به زمین و زمان میبازد تا خانه ای پیدا کند. گر ترس سمتت حمله ور شود, صبر نکن چرا که عظیم تر میشود. چنان که صبر کردی بگذار به قدری عریض شود که تورا تبدیل به ترس کند.
هر احساس خنجری دو سو است. یا خادم میکند و یا مخدوم. من که باشم که تکلیف معلوم کنم, هر انسان برای خود خداییست, تنها بایست راسخ بود در انتظار کنش برای واکنش.
نظاره کردن درد و فلاکت همیشه برای انسان دلچسب است چرا که سوختی برای مخزن رضایت از خود خواهد بود و همیشه آن را انکار خواهد کرد. افلیج را نگاه کن تا جسمت از داشتن پا برای راه رفتن به خود ببالد و بالعکس, خوشی را نظاره کن که در توانت نباشد تا امید از خویشتن ساقط شود.
"انکار خواهیم کرد چرا که همیشه تصور انسان از خصلت خود اشتباه بوده. تنها نفرت طینت واقعی بشر را نمایان میکند."

3 months, 2 weeks ago

مَّثَانِیَ

گیتی همیشه در تلاش است خلاف عقیده هارا ثابت کند و هیچوقت شکست نمیخورد.
وای به حالم بود اگر قلم نداشتم. شاید احتیاج باشد گهگاه نفرتمان را تهی کنیم اما این بار هم روح اغماض را ترجیح داد, اما نمیدانم این تقلای اثبات چیست؟
از هرکه میپرسم تمنای آرمیدگی و رفاه را میکند, همه چیز را کوتاه و خلاصه میخواهد, هرکه را میبینم ناله بر سر دارد و گمان میکند که فلاکت دنیا بر سرش جاری شده و بختش در بند سیاهی دچار گشته و خود را مرکز رنج و سوزش می پندارد.
انسان به خشم واهی اعتراض میکند و وجود دنگل حق به جانبش اجازه نمیدهد که متوجه خطای خود شود, تنها لازم است از خود سوال کنی
چرا ترس بیش از عشق دوام می آورد؟
انسان میتواند با استخوان های شکسته پخش بر روی زمین در چشمانت خیره شود و ادعای فتح قله را کند.
"دنیا را چه خیال کردی؟ هرچه کردی توهم است, پیش از همه چیز هیچ بودنت را اجابت کن."

3 months, 3 weeks ago

طِفْلان

نگاهش کن, کنجی نشسته و خود را در سنگی باخته.
چه میبیند, چه میبینم
مرا از هم دیگر می دزدیدند, اما تو چه لاعلاجی که طردت میکنند و نقطه مقابل منی, اما تو در کوزه عسلی
خالو اگر زنده بماند هیچ گاه حماقت هایت بی پشتوانه نخواهد بود تا مانند من برای خود پدر خیالی نسازی. احساس گناهم دیده هایم را می فشارد تا برای طرد کردن کودکی بی گناه اشک بریزم
شاید ضعف پس دادم و فشار زندگی را برای ربودن محبتم بهانه کردم.
معصومیت دلیل نمیتراشد, عاشقانه لبخند میزند و سرشک هایش از آب های بورابورا زلال تر
شاید اشتباه میکردم, طِفْلانند که عظمت روح معصوم را نمایان و امید تغییر را نورانی میکنند. دردی که هنوز در راه است و خالو که کوهش برایت الماس است.
"پشیمانی شفره را در چشمانم فرو میبرد تا دیگر برای عشق ورزیدن علت تراشی نکنم, بی دلیل در مقابل بی دلیل."

3 months, 4 weeks ago

مستحق

جهانی را بدون موجود آگاه به آن تصور کن. مبهم است, پوچ و بی مفهوم.
وجود ندارد و مُفیضِ نیست چرا که آگاهی علت وجود معلول گیتی است تا مجاز تبدیل به واقعیت شود. با تنگ تر کردن کرشمه چشمانت میتوانی اختیار ذره های سرکش را از ان خود کنی. تو علتی و همین کافیست.
شک و ابهام قدم اول برای انتخاب باور های تسکین دهنده توست تا بلکه حتی برای لحظه ای رها شوی,
تمنای آگاهی والا تر دارم چرا که دیگر درد این عمق برایم سطحی شده است. دیگر غرق نمیشوم و فقط غلت میزنم و اگر انتهایی را تصور کنم, مرگی بعد از مرگ تمامی عزیزانم است تا درد نبود علت را احساس نکنند.
باید کور شویم تا احساس کنیم, استحاق و لیاقت را هیچکس تعیین نمیکند و فقط احتمالات است که گاهی ترحم به خرج میدهد تا پرواز کنی چرا که دیگر شفره روحت را به اندازه کافی تیز ندید که در مقابلت رغبت کند.
"فروریزش تابع موج از فقدان اگاهیست نه ابهام ذره"

4 months, 1 week ago

ملزم

انسان جهت تعیین تقدیر خویش در ستارگان میبایست خود را به بخش های ناتمام سوا کند و از نو بسازد.
روح باید مطیع تصمیمات ذهن, جسم تابع اراده و احساس در زنجیر منطق باشد. درد حقیقی به عمق انسان اضافه میکند اما درد ساختگی تنها تورا در سطوح دار میزند.
آینده و احتمالات هیچ قاعده ای ندارد و نسبت به شدت و میزان احساسات متغیر است. قلب و عواطف به تنهایی قدرتی برای نزدیک تر کردن تصمیمات به اقدام است که گاهی باعث میشود در قلب یخ بندان مذابی شکل بگیرد.
دیگر اهمیتی ندارد انتها کجا باشد تا زمانی که روح, جسم و احساسات به یک دیگر گره خورده باشند, هدف شکوفا شدن تک دانه از زیر سنگ است.
خدا وجود ندارد چون بهر وجودیتش پاره و در قلبمان نهادینه شده, خدا وجود دارد چرا که تکه تکه روحش در گیتی درحال رشد است, این بود حقیقت واهی چرا که با همه موافق است, هم وجود دارد هم ندارد, پوچ و همه در کنار یکدیگر با نظام پایداری در حال مبارزه
"زادگاه عواطف ناتمام مادر و بنیان طمع های بی نتیجه پدر است."

4 months, 2 weeks ago

افسارگسیخته

واقعیت مرا در بند خود نگه داشته و خیال روحم را رها میکند تا آزادانه در اعماق و افراز گیتی جولان دهد. روزگاری خواهد رسید که دیگر در بند جسمم نخواهم بود تا بتوانم ابعاد هیچ و پوچ را شکاف دهم گرچه غلت خوردن در آسیاب ناتمام خوشآیند بنظر میرسد.
زندگی را اقیانوس تصور میکنم که از خستگی اندام خود را رها میکنم تا به ژرفای نامعلوم و تاریکش برسم و از مرگ لطیفه بسازم و با تبسمی وحشتناک به زیرین ترین سنگ برخورد کنم و برای تنوع هزار باره به سطوح صعود کنم.
زمانی بود که گمان میکردم نبود محبت و تربیت خانواده باعث شکسته تر شدنم خواهد شد و روحم را به سمت خباثت خواهد کشید چرا که طبق تجربه انسان از نا امیدی و نفرت چنگ به هر ریسمانی میزند, اما اشتباه میکردم. روحم از فلاکت آزاد و ذات بنیانی ام شکوفا شد تا بتوانم بودن را از نبودن سوا کنم. پیش و بیش از همه چیز سرکش بود و قدرت طلب, مطیع نبود و سلطه طلب و با مخالفت به من نشان میداد که تاثیر ناپذیر است و درخواست تعادل را داشت.
بیشتر از خود انسان, روح از دست رفته و مطیع میبینم. میان ترحم و خودخواهی سردرگم میشوم. مسئله زندگی باور نکردن و شک است. اطمینان, ایمان و اعتماد به نفس تنها دامی برای محدودیت تلقی میشود تا روح از سستی دیگر صعود نکند.

4 months, 3 weeks ago

واجی

در مکعبی سفید با پهنای کوچک, دیاری با مردان سر گسیخته و زنان ناچار, سرزمینی گیج در ابهام بخت, تک سیاره ای در آغوش ستاره فروزان که در گریبانم سنگینی میکند.
مادر درمانده در یک قدمی پسر خردش که فرسنگ ها فاصله دارند. در میان خودشیفتگی و ترحم تکه تکه میشود به امید زمانی که بی طرف باشد از خیال مه و خورشید, برخاست در توهم بهبود هرج و مرج و سنگریزه هایش فرو ریخت در انتظار جرعه ای از آرامش تا گودی دیده هایش عمیق تر شود از آذران پوچ.
گیتی گسترده تر میشود و آگاهی دیوانه کننده تر, باز دم ها تیره تر میشوند و توان برادر اندک تر, ایمان از سر میگذرد و تبدیل به جنایت میشود, واهی خود را تکه تکه کرد تا مقصر نباشد.
رها میکنند عواطفی که میانجی و افکاری که ناجی بودند. واجی به تنهایی روح را مبسوط تر میکند بی آنکه ظرفیت گیتی را در نظر بگیرد چرا که انتظار دارد و ابهام نتیجه چشم را به طرف تضرع میکشاند.
ناله های ناتمام زن بی اختیار مرد را بی تاب تر میکند تا خود را در ژرفای اختیار بی تاثیرش غرق کند که در آخر روحش را در میان لجمه های بازار ادیان رها کند.
"آهی از سر ملالت خواهم کشید. آگاه به آنکه اطلس نامعلوم است"

5 months, 3 weeks ago

ممارست

خطا در بنیان ما نهادینه شده و بی رحمانه تکرار میشود. بی رحم و غضبناک استمرار دارد بی آنکه ذره ای میزان طاقتمان را در نظر بگیرد, وجودمان را در دستانش فشرده میکند و از شکل و ریخت می اندازد. چقدر توان تاب آوردن داری قبل از آنکه هدر شوی ؟
یک باره, دوباره و وانگهی هزار باره در رأس دیدگانت میرقصد و تبسم تمسخر آمیزش در لاله گوشت زمزمه میکند,
"صعود گذرایت ترحم احتمالات بود".
مزاج و اختیار تنها در سطح معنی پیدا میکند. در عمق و دخمه هرچه در گریبانت قرار بگیرد را در لحظه میبلعی چرا که دیگر زیر تر از این مرگ است و واهِمِه این میزان از حقارت مجال زیاده خواهی را از تو می رباید مگر آنکه که برای زندگی بیش از اندازه دیوانه باشی و یا اینکه در خیالت نابودی و بودن بی ثمر یکسان باشد.
استخوان هایمان را خرد, گوشتمان را له و امیدمان را مفقود میکند و شکاف به قدری عظیم است که تعداد بازمانده هارا انگشت شمار میشود. در این جولانگاه فریاد روح های بیشماری به گوش میرسد و در معبر تلف میشوند و تنها افرادی شناخته میشوند که عودتشان به عرصه به زلالی بار اول باشد.
نور و امید تنها بخش ناچیزی از گیتی را شکل داده و هر موجودی ملزم به غرق شدن در سیاهی است, خواه ناخواه. خواهان نور مفرط کور و شناگران ناخواه تاریکی در تکرار پوچی ظنین خواهند شد.
بیشتر ادیان در جبهه نور افراطی نابینا شدند در صورتی که تاریکی عظیم تر است و مکاتب تاریکی تنها در بند نفرت زندانی اند.
"تنها آیین مقبول برای من معبر غموض صد ساله به سمت آذری یک روزه است."
تکرار میشود, تکرار میشود و تکرار میشود تا در گوشت و استخوانت رخنه کند و هدف تنها واحد است.

We recommend to visit

💯تبلیغات 👇🏻
https://t.me/tarefebankmusic

🎵پیج اینستاگرام 👇
https://www.instagram.com/bankemusic._

تیک تاک tiktok.com/@_musicir

یوتیوب
https://youtube.com/@Musicir_

ساندکلود
https://on.soundcloud.com/rdgTA

🎵آهنگ درخواستی
@TonoBankbot

فرشتــه‌ی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نت‌ها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .

#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
‌‌‌•• 🎧🖤📀🔐••

╰) ایران موزیک♪ (╯

"ما بهتریـن‌ها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"


تبلیغات و ثبت موزیک :
@IranMusicSP