**زیبایی‌ات هنوز جا مانده
در لابه لای ذهن بیمارم
از آن نگاه قاتلت عمری‌ست
نمی‌توانم دست بردارم

می‌بوسمت با آنکه می‌دانم
جز یک خیال کهنه چیزی نیست
وقتی تمام شهر مجنون اند
دیوانگی دیگر مریضی نیست**

#محمدوفا

دل کور من
خام حرفات شه

دل بُریدن قلب بدکردار می‌خواهد، نه! مَردش نیستم
چَشم پوشیدن، نگاه تار می‌خواهد، نه! مَردش نیستم

#محمدوفا

یه وقتایی مجبوری چیزی باشی که نیستی
فقط برای این‌که حوصله توضیح دادن نداری...!

#محمدوفا

دریا نزده اسیر قلّاب شدم
چشمان تورا دیدم و بی‌خواب شدم
بی‌ تو چه بلایی به سَرم آمده که
بی‌تاب‌تر از ماهی  بی‌آب شدم

#محمدوفا

**حال‌ما‌ن را بپرس از رستم
که به قلبش نشسته خونِ پسر
حال‌مان را بپرس از دستی
که پریشان، اسیر چنگه‌ی در

حال‌مان زار و بی‌قواره و زشت
حال زنگار سال‌ها مانده
چه به روز درخت آورده
انتقامی که چوبه را خوانده

رعیتی لال و لنگ و بی‌چیزیم
جرات قیام در ما نیست
عمرمان رفته‌و نفهمیدیم
هر سرابی نوید دریا نیست**

#محمدوفا

تو عامل بگاییه تمام خلق عالمی
دلیل اضطراب لحظه لحظه‌ی خیالمی

#محمدوفا

خیلی بَده نتونی واسه عزیزترین آدم زندگیت کاری بکنی
وقتی داره با مریضی دست و پنجه نرم می‌کنه
اون یه درد می‌کشه و تو هزاااار درد

تو مث قاصدکی که گم شده
وسط هرزه‌علف‌های خیال
تو مث یه جاده‌ی بی انتها
شبیه یه دنیا رویای محال

#محمدوفا

هنوز توی شب‌هات اگه ماه‌و داری
من اون ماه‌و دادم به تو یادگاری