ناموسا اسمه این کسکلک بازیاتونو میزارین عشق؟برین بمیرین بابا

تو مگه دلتنگیم حالیته آخه؟

یه وقتایی دیدی نفسات تنگ میشن؟
با فاصله به ساعت نگاه میکنی و فک میکنی اوه 1ساعتش گذشتو وقتی نگاش میکنی میبینی تازه 10دیقه ش رفته
میای خودتو سرگرم کنی با یچی ور میری،خود به خود یهو زل میزنی به یجا،یا به خودت که میای میبینی غرقه شمردنه گُلهای قالی شدی میگی اینم راهش نیس،میزی سراغه کتابات آرررره اینه،درسمو بخونم بابا گور باباش که نیست چیکارش‌کنم دیگه کتابو وا میکنی میبینی تو هر صفحه اسمشو نوشتی،خودتون دو تا رو نقاشی کردی،

-هوووف اینم شد زندگی آخه؟وقت گیر آورده بود تو این سرما دستمونو ول کرد اون توله سگ؟

هی با خودت کَلنجار میری،گوشیو میگیری دستت اسمش رفته اون تَه مَها...

-لنتی ما کی انقد از هم دور شدیم،مگه نمیگفتی نفستم؟مگه آدم بدونه نفس میتونه زندگی کنه آخه؟

هنوز اسمشم عوض نکردی و این بیشتر بادت میکنه واسه تکست دادن بهش

-غرورتو ول کن تِکس بده بش حداقل نشون بده به فکرشی هنوز احمق!

دستاتم که موقع تایپ کردن میلرزه،هی میخوای بزنی سِند و تمومش کنی این دلتنگیه مزخرفُ ولی یادُ حرفایِ روزه آخرش میوفتی

+از چشمم افتادی دیگه نمیتونم بهت حسی داشته باشم،برو خوش باش دختر واست آرزوی بهترینارو میکنم،منم زندگیِ جدیدمو میخوام با یه آدمِ جدید شروع کنم و این واسه جفتمون بهتره!

خود به خود به صفحه چتت که نگا میکنی میبینی همه نوشته هات دیلیت شد،بازم هندزفریِ گره خوردتو میگیری دستتُ میگی میخوام بزنم بیرون

-هوووف،حالا به اینا چی‌بگم،بگم حالم خرابه میخوام بزنم بیرونو واسه چند ساعت مثه یه پسر آزاد باشم و تو حالِ خودم؟ آخه مگه میفهمن!

و اینجاس که چی؟بازم دفن میشی تو اُتاقت،مثه همه روزایِ دیگه ای که دلت واسش تنگ شده بودو هیچ غلطی نتونستی بکنی!!!!!
-ملـیکانوشت^^

جآنا تو باشی دگر هیج نخواهم

میترسم از اینکه،منم مثله قبلیا خاطره شم...!

اونی که پایه ی خل بازیاته،اون،اونو نگه دار

دیگه رفاقتاتونم بو گوه میده آخه!

-من واسه کارام اجازه نمیگیرم،توام حق نداری بهم بگی چیکار کنم چیکار نکنم
-و همینطور رفتنتم دسته خودت نیست!

یکم از اون روزای وابستگی بگیم،روزای خوبی که از خواب پا میشدیمو منتظره صببخیر گفتنش بودیم
یا عصرا که گوشمونو تیز میکردیم ببینیم بین همون ساعتای همیشگی گوشیمون زنگ میخوره یا نه که بعد از تماسش کلی بالا پایین بپریم
یا اون دوستت دارم گفتنای یهویی،اون بغلم کنا وسط بحثای کوچیک و جدی
یا وقتی طعم لباش تو دهنت مزه مزه میشد و تو جاعه لباش خودخوری میکردی
یا وقتی تو خواب میدیدی بغلت کرده و توام بالشتتو محکم میچسبیدی و از خواب که بیدار میشدی از دلتنگی مثله بچه های کوچیک بیقراری میکردی
اون روزا خیلی خوب بودن نه؟از نظره من که آره چون هم خودشو داشتم هم خیالشو
اما از وقتی که رفت،هم خودشو از پیشم برد هم خیالشو،حتی خودشو بهم توی خوابم قرض نداد اون لنتی!
فقط یه مشتی خاطره و عکس و فیلم و وییس واسم گذاشت...
من فقط بعده اون هرجارو که نگاه میکنم یاده اون لنتی میوفتمو بی اختیار حالم خراب میشه...!
#میم.مریدی