✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94
سلام?
از اونجایی که امروز اصلا حال مساعدی ندارم امشب پارت نداریم متاسفانه و حتما جبران میکنم نبود امشبمو...امیدوارم درکم کنین??
سه پارت تقدیم نگاه های قشنگتون???
منتظر نظراتتون هستم امروز دیگه حسابی پارت گذاشتم پس انرژی بدین برای ادامه رمان:)))
??? & ??!
#part_185
–ولی تو..
مدیا تو رفیق ترینی..
تو حتی وقتایی که خودمم از خودم متنفر شدم کنارم بودی..
تو بدون شک مهم ترین آدم زندگیه من بودی..
من و ببخش..
ببخش خواهری که مجبورم تنهات بزارم...
فقط بهم قول بده بعده من اذیت نکنی خودتو..
تنها خواستم اینه که مواظب قلب ضعیفت باشی..
با گریه گفـت
–مواظب زهرا و ساقر هم باشیا..
حتی حواست به کله شقیاشونم باشه..
به اوناأم بگو حلالم کنن که اینجوری تنهاشون گذاشتم..
مدیای قشنگم..
من که قرار به اینکارم بنده جهنمی شم ولی آرزو میکنم تو خوشبخت ترین بشی..
دوست دارم مدیای من!
تیغ تو دستشو نزدیک رگ دستش برد که جیغ زدم
_نهه...نهه..
–مراقبت کن از خودت مدیام!
بعدش ویدئو تموم شد..
با گریه زل زدم به صفحه گوشیـم..
کاش من میمردم برای خودش و دلش..
انقدر راحت تونست تموم کنه خودش و..
انقدر راحت تونست داغش و بزاره رو دلم..
پلکام و رو هم فشـردم که همون لحظه در باز شد..
مامان اومد داخل و نگران گفت
–دخترم..خوبی؟
صدای گریت همه جا رو برداشته..
با چشای اشکی زل زدم بهش که مامان پلکاش و بهم فشرد
–چیشده چشم خوشگلم...
??? & ??!
#part_184
ضربان قلبم بالا پایین شد..
یه ویدئو فرستاده بود فوری زدم ویدئو لود شه ، چند دقیقه گذشت که ویدئو رو باز کردم..
فرنوش بود..
با همون تیله های قهوه ای و نازش و موهای فر خوردش که ریخته بود دورش به دوربین گوشی زل زده بود انگار که داشت واقعا به خودم نگاه میکرد و الان کنارم بود...
صورتش داشت زار میزد که ساعت هاست گریه کرده و حال بدی داره...
یه لبخند تلخی زد و گفت
–سلام آجی..
خوبی دردت به جونم؟
الان که داری این فیلم و میبینی ، احتمالا دیگه نیـستم.
اشک تو چشام دمیـد که سرش و انداخت پایین و دستاش مشت کردش و باز کرد
–میخوام خودکشی کنم..
میخوام تمومـش کنم..
من عاشق سیاوشم ، میدونی که؟
من و سیاوش بهم قول دادیم ، واسه هم قسم خوردیم که نزاریم کسی دستش بهمون بخوره..
ولی..
با گریه ادامه داد
–نشـد آجی ، نشــد..
سیاوش امـروز بهم تجـ..ـاوز کرد..
گریش شدت گرفت
–دلم میخواد بمیرم..
میدونم ، میدونم قرارمون این بود که ما مال هم بشیم اما این راهش نبود...
من نمیتونم کنار سیاوش خیانت کار باشم و نمیتونم باشم و تو ناپاکی غلت بزنم...
اشکای صورتش و پس زد و با یه لبـخند گفـت
–نزار کسی بفهمه آجی ، نزار کسی بفهمه چجوری بیشرف و بی آبرو شدم..
حتی نزار مامان اینا هم بفهمن..
اشک از چشام سرازیر شد که ادامه داد
–تو بهترین و قشنگ ترین اتفاق زندگیه من بودی اجی مهربونم...
حیف ، حیـف که نتونستم ، نشـد کنارتون باشم...
بعده من خانوادم میشکنن ، نابود میشن..
ولی تو نزار ، کمکشون کن سر پـا بشن ، کمکشون کن مدیا...
صدای گریه هام بلند شده بود که ادامه داد..
??? & ??!
#part_183
میخواست باقی حرف های درون دلش را هم بگوید تا شاید برای دقایقی هم از بند آن ها آزاد شود...
با صدای گرفته شروع کرد به گفتن و دوباره غرق شد میون خاطرات:
_نزدیکای یه هفته فقط تو همون حـالت بودم..
تو حالت خواب و بیداری ، فقط هر از چند گاهی یه بار ، مامان از خواب بیدارم میکرد و بهم قرص میداد یا بابا برای شام و نهار بیدارم میکرد..
حتی نمیتونستم از پله ها برم پایین..
توان ایستادن هم نداشتم..
اونروز وقتی چشـام و باز کردم ، اولش یه کم درد پیچید تو وجودم ولی بعدش که آروم شدم..
در اتاق باز شد و بابا اومد داخل
–چه عجب ، چشای دخترمون و باز شده میبینیم..
پشت دستم و گذاشتم رو پیشونی داغـم و گفتم
_سـاعت چـنده?
–یه هفتس حتی نمیتونی از جات بلند شی ، الان میخوای بدونی ساعت چنده?.
چیزی نگفتم که بابا به سمت تختم اومد و نشست کنار تختم
–مدیا....
نگاش کردم که ادامه داد
_دخترم بسه من نمیتونم درد تو چشمای تو رو ببینم،همون چشای شیطون قبلتو میخوام دختر بابا...
سرم و انداختم پایین که بابا دستمو گرفت و منو داخل آغوشش گرفت دستی روی موهای بهم ریخته ام کشید و آروم و دلگیر گفت:
–من میدونم شرایط سختی رو داری و همچنین تحملشون برات سخته اما باید قوی باشی مثل همیشه که بودی من و مامانت تحمل این مدیای ضعیف رو نداریم برامون غیر باوره که مدیای قویه ما که از پس همچی برمیومد الان اینجوری ضعیف شده و گوشه تختش کز کرده باشه !
ناراحت بودم اما توان بروزش را نداشتم...
_خودم خوب میشم، فقد تنهام بزارین...
بغض کردم که بابا گونم را نوازش کرد و با قیافه ای که ناراحتی در بند بندش مشخص بود گفت
–پاشو قربونت برم..
پـاشو برو یه دوش بگیر یه کم سر حـال شی..
فردا صبـح مراسم هفته فرنوشه..
اشک تو چشام دمیـد که بابا دستم و فشـرد
–مدیای من باید خیلی قوی باشه..
خیلی قوی..
همونقدری که تا الان بودی!
بعدش از جا پـاشد
–من میرم یه کم کار دارم..
بعدش میام باهم نهار بخوریم ، باشه چشم خوشگل بابا؟
به تکون دادن سری اکتفا کردم که بعد از زدن لبخندی به بیرون رفت...
دنبال گوشیم گشتم..
از فوت فرنوش به اینور ، اصلا نمیدونم کجا گذاشته بودمش...
یه کم اینور اونور و گشتم و آخر سر زیـر تخت پیداش کردم..
برش داشتم و نت و روشن کردم ، تقریبا یه هفته بود ، همه جا آفلاین بودم..
قطـعا کلی پیام الان باید برام بیـاد..
اولین پیامی که برام اومد یه ویدئو بود..
از..
درست خوندم؟
از فرنوش بود که اولین نفر و با اسم فری قشنگه سیوش کرده بودم خودنمایی میکرد...
??? & ??!
#part_182
زمان حال
آخرین صدا آن روز نفس گیر هم در گوشش پیچید و حالش را بیشتر دگرگون کرد...
تنش آرام نمیشد و لرزشش هر لحظه بیشتر میشد به طوری که پیمان را هر لحظه نگران تر خود میکرد...
_صداهاشون هر لحظه کمرنگ تر میشه...
دور و دورتر...
پیمان آشفته از لرزش صدا و بدنش بی قرار سرش را به سینه اش میچسباند و دستی بر روی موهایش میکشد...
_باشه مدیا...بسه دیگه...بسه...تموم شد...تموم شد...
مدیا اما گریه هایش اوج میگیرد و هق میزند...
_زجه میزدم...التماس میکردم که من کاری نکردم...که من تقصیری نداشتم...
اما اونا رهام کردن...منو با این درد رها کردن..و من رو با یه دنیا تنهایی و تاریکی این تهمت تنها گذاشتن...
اشک میریخت...با اشک هایش دل سنگ هم آب میکرد چه برسد او را...
گفته بود از کابوسش بگوید از کابوسی واقعی تا با حرف زدن کمی هم که شده خودش را خالی کند و حالا با دیدن گریه ها و بی قراری هایش از گفته اش پشیمان شده بود...
مدیا ترسیده و بی پناه مانند گربه ای کوچک و لرزان سرش را در سینه پیمان پنهان میکند و سعی میکند هق هقش را در گلو خفه کند...
_هیش تموم شد دیگه...تموم مدیا...
موهایش را نوازش میکند اویی که تا کنون جز موهای خواهرش موی دختر دیگری را لمس نکرده بود اما گویی غم این دختر قلب او را هم در برگرفته که دست به آرام کردن او زده است...
نوازش میکند و با درد چشم میبندد...
دخترک از گریه زیاد از نفس افتاده بود...
مدیا بی رمق اشک های تمام نشده اش را پاک میکند و سرش را روی بازوی عضلانی اش جا به جا می کند...
آرامشی که از وجود او گرفته بود انکار نشدنی بود و او را حتی برای دقایقی از افکار منفی ک کشنده اش دور کرد...
آرام تر که میشود میخواست از آغوشش بیرون بیاید که پیمان مانعش میشود...
دخترک سربلند میکند و چشمان سرخ و متورمش را سئوالی به چهره گرفته و جدی پیمان میدوزد که همان لحظه بازوهایش محکم تر تن نحیف او را در برمیگیرد و نجوای آرامش زیر گوش دخترک قلبش را پر از حس خوب میکند...
_هنوزم داری میلرزی...
نفس های داغش که به گوشش میخورد لرزان چشم میبندد و دوباره درون آغوشش رها میشود آغوشی که امشب شده بود حامی و همرازش....
آخرین پارت امروز ✨
دخترم ، قربون اون دل نازکت?
??? & ??!
#part_181
به طرفم برگشت و مثل یه ماده شیر وحشی به سمتم حمله کرد که قدمی به عقب برداشتم اما دیگه دیرشده بود ...!
دست هاشو محکم به تخت سینه دردناکم کوبید که راه نفسم کمی بازتر شد و تونستم هراسون اون یه نموره هوای اطرافم رو ببلعم و به ریه بکشم اما درد سینم بیشتر شده بود !
در تعجب بودم مامان اینا چرا حرکتی نمیزنن و منو از این موقعیت نجات نمیدن !
_مقصر اول و آخر این بیچارگی من تویی...
دوباره ضربه ای به سینم زد که قدمی به عقب پرت شدم...
دقیقا خانواده من کجان؟!
_تو کنارش بودی...توعه بی وجود کنارش بودی...میتونستی جلوشو بگیری...
دوباره ضربه ی دیگه ای حواله سینم کرد که از درد طاقت فرسای قفسه سینم کنار چشم هام چروک افتاد و صورتم به آنی جمع شد !
_میتونستی و نگرفتی...میتونستی و منو بدبخت کردی...تو...
کمی کنار کشید و پشت سرش چرخی زد که زانوهای سستم با درد زیادی که درون سینم افتاده بود سست تر شدن و داشتم روی زمین افتادم که داخل بغل گرمی فشرده شدم و قبل افتادن نگهم داشت و آروم روی زمین نشوندم...
نگاهی به پشت سرم انداختم و با دیدن بابا دلم آروم گرفت اما صدای گریه از روی درد و دل شکستم هنوز رواج بود و نمیدونم چرا دل این بی رحم رو به روم رو به رحم نمیورد!؟
_تو با گذاشتنش...
به طرفم برگشت و کنار تن بی جونم که هر لحظه تقلا می کرد تا شاید ذره ای هوا رو به سینه بکشه زانو زد!
بی رحمانه بود این ناباوری !
بی رحمانه بود اینجور مقصر دونستن یک مظلوم !
نمیدونم چقدر گریه ، چقدر ناله از روی دردم به آسمون فلک کشید ، چقدر برای توجیه خودم دست به دامون فرد رو به روم شوم و چقدر داخل دلم اون رو بی رحم خطاب کردم هیچ کدوم رو نمیدونم ...!
اما اون همچنان با همون بی رحمی به منه نیمه جون که برای ذره ای هوا تقلا میکردم تا اون رو توجیه کنم و خودم رو از این زنجیرهای قطور اتهام که به ریشه ریشه جونم زده شده بود آزاد کنم زل زده بود و بی رحمانه تر از چهره و نگاهش جمله اش بود که باعث شد قلبم داخل سینم به آنی به ایسته و دیگه تقلایی برای کوبشی دوباره نداشته باشه ...!
_تو کشتیش !
جیغ فرابنفشی از روی درد و این اتهام سنگین که روی دوش های نحیفم افتاده بود کشیدم که گلوی زخم شدم سراسر به خون نشست !
_ نههههههههه ...!
صدای سوزناک بابام که شد مرحمی دیر رو شنیدم و بعدش سیاهی مطلق !
_دخترم !
دو پارت جدید خدمت نگاه پرمهرشما?
حتما با گذاشتن کامنت منه نویسنده رو خوشحال کنین و نظراتت و رو حتما بگین ممنون?✨
تا شب بازم پارت داریم بچها?
✨ تبلیغات پر بازده [ @tabligat_YaSiNoli ]
- منمو هدفونم فقط میخوام چِت کنم 🎧
فرشتــهی موسیقی💙"
- موسیقی تَپیت و نتها در رگ ها جریان یافتند و من زنده ماندم . .
#تبلیغات با بهترین #بازدهی : [ @AMEOOaW ]
•• 🎧🖤📀🔐••
╰) ایران موزیک♪ (╯
"ما بهتریـنها را براے شما بـہ اشتراڪ میـگذاریـم✘"
تبلیغات و ثبت موزیک :
@AdIranMusic94